«رگ خواب»؛ روایتی تلخ و عاری از ارزش‌ها به معضلات زنان مطلقه

حمید نعمت‌الله با ساخت اولین فیلم خود یعنی «بوتیک»، نشان داد که به معضلات اجتماعی‌ علاقه‌ی خاصی دارد و به همین دلیل توانست نگاه‌ها را به‌سوی خود جلب کند. علاوه بر اینکه در «بوتیک» توانست قوی و جذاب ظاهر شود و اثری پخته و تأثیرگذار را به نمایش بگذارد. بعد از چند سال نعمت‌الله فیلم تحسین‌شده‌ی «بی‌پولی» را ساخت و با سریال نوستالژیک «وضعیت سفید» خاطرات دهه‌شصتی‌ها و زندگی‌های خانوادگی آن‌موقع‌ها را به‌گونه‌ای متفاوت روایت کرد. آخرین فیلم نعمت‌الله یعنی «آرایش غلیظ»، تلاشی دیگر بود برای ورود به فضای هجوآمیزی که بیشتر در آثار برادران کوئن مشاهده شده است. اثری که نظر دادن نسبت‌به آن برای ناظران و اهل فن تناقض‌آمیز و سخت به نظر می‌رسید؛ تا حدی که عده‌ای آن را بسیار متفاوت و خاص و بهترین اثر دانستند و عده‌ای بی‌فایده و غیرقابل ارزیابی و دقت‌نظر. در تلاشی دیگر نعمت‌الله با نوع نگاه خاص خود، «رگ خواب» را با نام اولیه‌ی «مینا»، به جشنواره‌ی سی‌وپنجم فجر آورد.

 
تماشاگر با دیدن «رگ خواب» می‌تواند معانی و مفاهیمی از فیلم «سر به مهر» را به یاد آورد که نعمت‌الله به‌همراهی هادی مقدم‌دوست فیلم‌نامه‌اش را نوشته بود. فیلم که با نریشن کاراکتر اول فیلم، یعنی مینا (لیلا حاتمی)، همراه شده، داستان مسیر زندگی خود اوست که روایتگر مقطعی حساس از زندگی‌اش است. اولین جمله‌ای که او روایت می‌کند، خبر می‌دهد که چگونه به زندگی زناشویی‌اش خاتمه داده است: «امروز رفتیم و توافقی طلاق گرفتیم. این تنها چیزی بود که روش توافق داشتیم.» شوهر سابقی که در فیلم از او هیچ خبری نیست و تنها از زبان مینای داستان، شخصی است که نتوانسته با او به آرزوهایش برسد و تنها دلخوشی‌اش بازی با آگهی‌های تورهای مسافرتی خارج کشور بوده است. طلاقی که هیچ دلیل موجهی برایش عنوان نمی‌شود، تنها و تنها عدم توافق و خستگی از ادامه‌ی زندگی. حاصل این طلاق هم پرداخت مهریه‌ای ناچیز از جانب همسر است. اما بعد از این روایت کوتاه و ترک اتفاقات قبل از جدایی، زندگی مینا در روزهای بعد از طلاق به محور اصلی داستان تبدیل می‌شود.
 
او که تحصیلات کارشناسی را نیمه‌کاره رها کرده، به‌دلیل مشکلات عدیده‌ای چون بی‌پولی، بیکاری، تنهایی، بی‌کسی و بی‌سرپناهی‌ای که دارد، وادار می‌شود به‌دنبال کار بگردد؛ کاری که توانایی انجامش را هم ندارد. در این حین، برای کار در یک فست‌فود با شخصی به نام کامران آشنا می‌شود. کامران که مدیریت آنجا را به‌عهده دارد، ابتدا به بهانه‌ی کمک به مینا وارد زندگی‌اش می‌شود، اما کم‌کم رابطه‌ی عاطفی بین آن‌ها شکل می‌گیرد. مینا کامران را در همان نگاه‌ها و رابطه‌های اولیه، مرد رؤیاهایش می‌بیند و به همین دلیل و خیلی بی‌منطق، بی‌باکانه به او وابسته می‌شود. چراکه مینا از همه‌جا و همه‌کس بریده و تنها کسی که دارد تا در زیر سقف او پناه بگیرد، دوستی است که او را به خانه‌اش راه می‌دهد، اما زندگی با او نیز به‌دلیل حساسیت‌هایی که دارد، سخت و طاقت‌فرساست.
 
مینای داستان نعمت‌الله بسیار ضعیف، ناتوان از رویارویی با مشکلات زندگی، حساس و زودرنج و انگار دختر لای پر قو بزرگ‌شده‌ای است که تازه پا به اجتماع گذاشته و هیچ تجربه‌ی دردناک و تلخی از زندگی اجتماعی و رویارویی با مشکلات آن ندارد. شخصیت‌پردازی‌ای غلوآمیز از زنی مطلقه برای بیان تلخی‌های بیشتر زندگی او و شاید هم زندگی تمام زنان همانند او و از نگاهی دیگر، بیان عوامل خارج از اختیار او، برای توجیه کارهای غیرعقلانی و درد و رنج‌هایش به‌گونه‌ای است که تماشاگر او را مقصر نمی‌داند و جامعه و افراد بی‌تفاوت آن را تنها دلیل این‌همه بدبختی می‌شمارد. موضوعی که نریشن‌های مینا در جای‌جای فیلم آن را تقویت می‌کند تا روایتگر شخصیت و روح حساس، لطمه‌خورده و آسیب‌دیده‌ی او باشد.
 
در واقع چهره‌ی زنی که نعمت‌الله آن را به تصویر می‌کشد و با بازی قوی حاتمی بیشتر بروز و ظهور می‌کند، چهره‌ی یک زن ایرانی و حتی امروزی جامعه‌ی ایران نیست. نگاهی حقیرانه به یک زن تا حدی که هیچ جلوه‌ی مثبت انسانی و شخصیتی قابل قبول، که مخاطب را به همراهی با او وادارد و یا در درد و رنج‌هایش شریک کند، در او دیده نمی‌شود. زنی که نه عزت‌نفس دارد، نه غرور و به‌شکلی خیلی یکجانبه در وابستگی به مرد طرف مقابلش مضمحل شده تا حدی که نمی‌تواند از او جدا شود و انگار به همین دلیل هم هست که لایق هر نوع حقارتی است. حتی به هم‌بستری با او نیز ناآگاهانه دچار می‌شود و زنی می‌شود پادو و آشپز و کارگر معشوق گمشده‌ی رؤیایی‌اش.
 
اما فیلم به اینجا نیز بسنده نمی‌کند و برای اینکه زن رنج‌دیده‌ی جامعه‌ی ایرانی را از این گرداب هولناک تنهایی برهاند، او را در مسیری به‌ظاهر عارفانه قرار می‌دهد تا پس از طی سختی‌های بسیار، راه درست را پیدا کند و سر عقل بیاید. به همین منظور، کارگردان برای تعیین سرنوشت زن و تطهیر او، شخصیت واقعی کامران داستان که مردی هوس‌باز و منفعت‌طلب است را رو می‌کند. زن که در خیابان‌ها به بدترین شکل، رها شده به گرم‌خانه‌ی شهرداری می‌رود، سقط‌جنین می‌کند و پدر مریضش که او را طرد کرده نیز فوت می‌کند و مینا در چهلمین روز فوت پدرش بر سر مزار او قول می‌دهد که شخصیتش عوض می‌شود و روی پای خود خواهد ایستاد.
 
در نگاهی کلی به فیلم باید گفت که اگرچه نعمت‌الله به یکی از معضلات جامعه‌ی امروز ما یعنی مشکلات خانوادگی و اجتماعی زنان مطلقه پرداخته است، اما شخصیت‌پردازی او از زن ایرانی قابل تطبیق با زندگی اکثر زنان جامعه‌ی ما نیست. از ظاهر خلاف عرف و بی‌مبالات این زن که بگذریم، شخصیت پوچ و بدون استقلال و عدم پایبندی او به ارزش‌های ایرانی و اسلامی، در این فیلم قابل توجه است. انگار هیچ ارتباطی با فرهنگ و سبک زندگی ایرانی و اسلامی جامعه‌ی امروز نداشته و ندارد و حتی پایبندی او به خانواده نیز تنها از طریق یاد و خاطره‌ی رابطه‌اش با پدر معنا می‌دهد و نه هیچ رابطه‌ی اصیل و ارزشمند خانوادگی شایسته‌ی خانواده و زن ایرانی.
 

علاوه بر این، باید سازندگان فیلم به این موضوع توجه می‌داشتند که بسیاری از این نوع مشکلات نتیجه‌ی عدم پایبندی به ارزش‌های درست و فریفتگی امیال و خواست‌های کاذب و شکل نگرفتن شخصیت سالم و پایبند به اصول و ارزش‌های زن شایسته است. موضوعی که امروزه می‌توان آن را علت بسیاری از معضلاتی چون طلاق دانست. خیال‌پردازی و لذت‌طلبی‌های پوچ و بی‌اساس، عدم تحمل ناملایمات زندگی و عدم توجه به حفظ حریم زن و خانواده، موضوعی است که نعمت‌الله آن را فراموش کرده و تنها به‌دنبال بیان تلخی‌های زندگی زنان مطلقه است، نه علت‌جویی این نوع اتفاق‌ها در جامعه‌ی امروز ما.