به گزارش افکارنیوز، سعید سلیمان پور ارومی در آخرین پست وبلاگ خود شعر طنزی را با اشتراک گذاشت:

قصّه شنیدم که جوانی عَزَب

از مرض عشق شبی کرد تب

در دل خود کرد کمی جستجو

یافت در آن مهر یکی ماهرو ‏





دید که کار دلش از کف شده‏

بهرۀ او رنج مضاعف شده

باخته یکجا همه سرمایه را

فتنه شده دختر همسایه را





رفت و به گوش پدر آواز داد

شرح غم انگیزی از آن راز داد:

‏ «کای پدر آشفته و شیدا شدم

عاشق یک دختر زیبا شدم





چون بدهم شرح ز حالات او

عاجزم از وصف کمالات او

از مه خود می دهمت آگهی

ترم نُه است آن مهِ دانشگهی‏





گرچه پی مدرک مامایی است‏

‏ «در همه کاریش توانایی است»!

شاعر و خطاط و ترومپت نواز

کوزه گر و گچبر و گلگیر ساز!‏





صاحب شش قطعه مدال جودو‏

‏ «خاله شکردونه» ی کانال دو!‏

بیشتر از این چه بگویم پدر؟

عاشق دلخسته ی اویم پدر!‏





وقت ز کف می رود و گشته دیر

لطف کن از بهر من او را بگیر!»

گفت پدر: «کای پسر خامدست

ای زده بر دامن اوهام، دست





ای که تبت رد شده حال از چهل

این تب و تاب از سر پوکت بهل!‏

عشق چه و کشک چه، ای نوجوان!‏

خربزه آب است، بکن فکر نان





مگذر از این بادیۀ پرخطر

الحذر از عشق بُتان الحذر!

نیست تو را خانه و ماشین و کار‏

دختر کس را چه شوی خواستگار؟





چون شوی از مشکل مسکن رها؟

این تو و این رهن و اجاره بها!‏

ای که شدی بر نگهی مبتلا

یک نظر انداز به نرخ طلا





قیمت اجناس ندیدی هنوز

طعم گرانی نچشیدی هنوز

بیش مگو یاوه، مزن حرفِ زن

در حد یارانۀ خود حرف زن!‏





سفره ی خالی چو ببینی عیان

عشق خودت را ننمایی بیان…» ‏

بسکه از انواع بلا کرد یاد

رعشه بر اندام پسر اوفتاد





نعره زد و رو به خیابان نهاد

روز دگر سر به بیابان نهاد

حال نشسته ست توی خاک و خُل

ای پدر عشق بسوزد به کُل!‏






به نقل از وبلاگ سعید سلیمان پور ارومی