به گزارش افکارنیوز، مجله همشهری سرنخ نوشت: وقتی مرد ۴۰ ساله را به اورژانس رساندند به خاطر شدت خونریزی از ناحیه پا، بیهوش شده بود. در ابتدا پزشکان تصور می کردند که او تصادف کرده است اما نه پلیسی در کار بود و نه شاهدی که از صحنه تصادف خبر بدهد. هیچ کس نمی دانست چه اتفاقی افتاده است تا اینکه مرد مصدوم به هوش آمد و وقتی پزشک معالج علت این حادثه را جویا شد او پاسخ داد: خودم پایم را قطع کردم. پزشک با شنیدن این حرف شگفت زده شد و از آنجا که آثار پشیمانی در چهره مرد مصدوم دیده نمی شد، پزشک مطمئن شد که او یکی از بیماران اختلال هویتی بی نقصی بدن است.

جان چهار یا پنج ساله بود که در مهدکودک پسری را دید که آستین چپ لباسش در باد تکان می‌خورد. این نخستین‌بار بود که او یک کودک بدون دست می‌دید. او با دیدن پسرک به سمتش رفت و دستش را به داخل آستین پسرک کرد تا ببیند دست چپ پسر کجاست و آنجا بود که فهمید گاهی اوقات انسان‌ها دست یا پا ندارند.
سال‌ها گذشت و جان کوچولو ۱۱ ساله شد، او سوار اتوبوس به مدرسه می‌رفت، اتوبوسی درست روبه‌روی اتوبوسی که جان سوار شده بود حرکت می‌کرد. وی به خودش فکر کرد که اگر پایش را زیرچرخ عقب اتوبوس بگذارد چه اتفاقی خواهد افتاد، مطمئن بود که پایش قطع خواهد شد. او غرق در افکارش بود که عبور از یک دست‌انداز وی را به خود آورد. جان با هراس اطرافش را نگاه کرد و وقتی فهمید هیچ‌کس از فکر او مطلع نیست با خودش گفت: ‌ «اگر این کار را بکنم، آنوقت به دیگران بگویم برای چه این کار را کردم؟»
البته جان هیچ‌وقت دست به چنین کاری نزد، او بزرگ شد به کالج رفت و تشکیل خانواده داد اما با وجود اینکه وی ۴۷ ساله شده است هنوز هم میل به قطع عضو خود دارد. شاید باور نکنید اما این تفکرات عجیب و غریبب جان نوعی بیماری است. بیماری‌ای به نام «اختلال هویتی بی‌نقصی بدن» که به اختصار به آن «B. I. I. D» می‌گویند. در این بیماری روانی فرد در هر روز از زندگی‌اش میل بسیاری زیادی به قطع عضو خود دارد.
جان در مصاحبه با فاکسس نیوز دراین‌باره می‌گوید: «وقتی من فردی را می‌بینم که دست یا پایش قطع شده یک صدای درونی به من می‌گوید چرا من این‌طور نباشم؟» این تفکرات آن‌قدر ترسناک و غیرقابل باور است که افراد دچار این اختلال معمولاً از بیان آن برای دیگران حتی نزدیکترین فرد زندگی‌شان اجتناب می‌کنند. جان هم ۴۲ سال این راز وحستناک را در دلش نگه داشت تا اینکه پنج سال پیش، آن را برای همسرش فاش کرد. همسر جان با شنیدن صحبت‌های او از اینکه شوهرش دلش می‌خواهد پا نداشته باشد خوشحال نشد. او رو به ‌جان کرد و گفت: «می‌دانی جان، تو مرد منطقی‌ای هستی و اگر این کار را بکنی مطمئنا نمی‌توانی با آن کنار بیایی» و جوابی که جان به همسرش داد این بود: «راز‌هایی که ما در عمق وجودمان پنهان کرده‌ایم معمولا منطق سرش نمی‌شود.» شاید بسیاری با خواندن این داستان تصور کنند افرادی که میل به قطع عضو خود دارند دیوانه هستند اما جان نظر دیگری دارد.
او در تمام این سال‌ها با روان‌شناسان بسیاری ملاقات کرده و همه آنها پس از اینکه جلسات بسیاری با جان گذاشتند، به این نتیجه رسیدند که وی کاملا از نظر عقلی سالم است و هیچ مشکلی ندارد. پس چه چیزی ممکن است جان را به سمت این میل عجیب و غریب بکشاند؟

سال ۲۰۰۰، کاری که دکتر رابرت سی اسمیت جراح اسکاتلندی کرد تیتر اول روزنامه‌های کشور شد، او پای دو بیمار مبتلا به اختلال هویتی بی‌نقصی بدن را قطع کرد. وقتی علت این کار را از وی جویا شدند، او پاسخ داد: «من به قسم پزشک‌ام پایبند بودم، این کار را کردم تا مبادا بیمارانم دست به کار‌های خطرناک‌تری بزنند و زندگی‌شان به خطر بیفتد.» اما هیأت پزشکی به هیچ عنوان با راه‌حل دکتر اسمیت موافقت نکرد و اجازه چنین کاری به هیچ پزشکی داده نشد. از آن سال به بعد، بیماران مبتلا به این اختلال، هیچ جراحی را پیدا نمی‌کنند که حاضر به انجام چنین کاری شود.
هرچند جان هنوز هم با فکر اینکه اگر پایش را قطع کند زندگی بهتری خواهد داشت دست و پنجه نرم می‌کند اما بعضی از بیمارانی که دچار این اختلال هستند با دست‌های خود عضوی از بدن خود را قطع کرده‌اند و مردی که نشریه نیوزویک او را «جاش» معرفی کرده یکی از قربانیان اختلال هویتی بی‌نقصی بدن است.
سال ۲۰۰۸ بود. جاش خود را برای یک تصمیم بزرگ آماده کرده بود. او دستگاهی را که مجهز به جریان برق بود روشن کرد، آن را با دست راست برداشت و به سمت دست چپش برد. چشمانش را بست، آرزویی که داشت و تلاش‌هایی که برای رسیدن به آن کرده بود مثل صحنه‌های فیلم از جلوی چشمانش می‌گذشت.
روزی را به یاد آورد که برای نخستین بار تصمیم گرفت دست چپش را قطع کند، او دستش را زیر چرخ کامیون گذاشت تا بلکه قطع شود اما نشد، او بارها و بارها روش‌های وحشتناک دیگری را برای قطع دستش امتحان کرد اما باز هم هیچ اتفاقی نیفتاد تا اینکه بالاخره جاش تصمیم خود را گرفت، با تلفن همراهش، شماره اورژانس را گرفت تا اگر بعد از قطع دستش بر اثر خونریزی زیاد سرگیجه پیدا کرد با اورژانس تماس بگیرد، او در یک لحظه دست خود را با اره قطع کرد، او بعد‌ها وقتی خانواده‌اش را ماجرا مطلع شدند به آنها گفت که در یک تصادف دستش را از دست داده است. حالا چهار سال از این ماجرا می‌گذرد و جاش با ‌وجود نداشتن دست چپ، بسیار احساس خوشحالی می‌کند و می‌گوید که بالاخره با قطع دست چپم، رنج و عذابی که از دوران دبیرستان همراهم بود خاتمه پیدا کرده است و حالا احساس می‌کنم که بدنم در وضعیت درستی قرار دارد.
«B. I. I. D» چیست؟
نخستین بار سال ۱۹۷۷ بود که مورد قطع عضو اختیاری دیده شد. در ابتدا پزشکان تصور می‌‌کردند بی‌آی‌آی‌دی یک نوع اختلاف روانی است که در آن فرد میل به قطع کردن یکی از اعضای بدن خود دارد. با شناسایی این اختلال، مطالعات و تحقیقات درباره اینکه بی‌آی‌آی‌دی چیست و چه عاملی موجب این اختلال می‌شود آغاز شد.
پروفسور میشل فرست از کلینیک روان‌پزشکی دانشگاه کلمبیا در نیویورک از سال ۱۹۹۹ شروع به مطالعه درباره این بیماری کرد.
پرفسور در این باره می‌گوید: «معمولا در این اختلال بیمار بیشتر تمایل به قطع پا دارد تا دست و حتی گاهی اوقات بیمارانی هستند که تمایل به قطع هر دو پا یا دست خود دارند. موضوع این است که این افراد دوست دارند یک فرد با قطع عضو به معنی کامل باشند، فردی که به صورت مادر‌زادی یا تصادفی دچار قطع عضو شده معمولا از تجهیزات پروتزی استفاده می‌کند تا راحت‌تر زندگی کند اما نکته قابل توجه درباره بیماران دچار بی‌آی‌آی‌دی این است که این افراد نمی‌خواهند ناتوان باشند بلکه می‌خواهند خود را یک فرد دارای نقض عضو اما کارآمد نشان دهند.
پروفسور اسمیت در آغاز تحقیقات خود نام این بیماری را «اختلال هویتی بی‌نقصی بدن» گذاشت. از نظر دکتر اسمیت، اولین انگیزه این بیماران از قطع عضو مورد هویتی بود و برای همین چنین نامی را برای این بیماران انتخاب کرد. در ابتدا بسیاری تصور می‌کردند که علت قطع عضو این است که شخص دست یا پای خود را عضوی زشت و عیب‌دار می‌پندارد اما تحقیقات دکتر فرست‌ نشان داد که چنین نظری به هیچ عنوان درست نیست. به گفته این محقق دست یا پای افراد دچار بی‌آی‌آی‌دی در نظرشان زشت یا ناکار‌آمد نیست بلکه آنها تصور می‌کنند این اعضا در بدنشان زیادی است و برای همین احساس ناراحتی می‌کنند و فکر می‌کنند که مثلا اگر دست یا پا نداشته باشند راحت‌تر زندگی می‌کنند.
ریشه‌ این اختلال در کجاست؟
افرادی که از بی‌آی‌آی‌دی رنج می‌برند عضوی از بدن خود را قطع می‌کنند تا به خیال خودشان ظاهرشان بهتر شود و به چهره ایده‌آلی که در ذهن تصور می‌کنند نزدیک‌تر شوند اما برای چه دست به چنین کار عجیبی می‌زنند مطالعات پزشکان نشان داده که ریشه این بیماری در دوران کودکی این افراد وجود دارد و حتی بعضی از بیماران کودکی خود را اینطور به یاد می‌آورند که فرد قدرتمندی دارای نقض عضو را در کودکی دیده‌اند و از همان زمان بوده که تصور کرده‌اند که بدون دست یا پا، کامل‌تر به نظر می‌رسند. دکتر فرست برای اثبات این نکته با ۵۲ بیمار دچار بی‌آی‌آی‌دی به گفت‌وگو نشست. او در این دیدار‌ها هر نوعی سوالی دباره اینکه آنها چه احساسی نسبت به این موضوع دارند و از چه زمانی این میل عجیب در آنها شروع شد پرسید و در کمال شگفتی بیشتر این بیماران پاسخ دادند که در کودکی یا نوجوانی این میل در آنها زنده شده و از آن موقع به بعد همیشه با آنها بوده است. اما در این بین بیمارانی هم بودند که ادعا می‌کردند زمان خاصی را به یاد ندارند و تا آنجا که می‌دانند میل به قطع عضو همیشه با آنها بوده است و مثلا تصور می‌کرده‌اند که نباید پا داشته باشند.
از آنجا که عکس العمل مردم نسب به افرادی که دچار بی‌آی‌آی‌دی هستند و همچنین برخورد‌های پزشکی گاهی اوقات مناسب نیست، افراد دچار این اختلال معمولا درباره تفکرات خود سکوت می‌کنند. دکتر فرست درباره این سکوت می‌گوید: «هرچه فرد پیرتر و پیرتر می‌شود، فشار این مساله که آیا باشد عضو خود را قطع کند یا خیر، بیشتر می‌شود، بیماران مدت زمانی طولانی‌ای را با میل اینکه می خواهند عضوی از بدن خود را قطع کنند زندگی می کنند، اگر سنشان بالاتر برود به این موضوع که آنها چه شکلی هستند بیشتر فکر می‌کنند و به عنوان مثال با خود می‌گویند. شاید فقط ۲۰ سال دیگر از عمرم باقی مانده باشد پس یا حالا باید دست یا پایم را قطع کنم یا هیچ وقت این کار را انجام ندهم.
روش درمانی
برای درمان افراد دچار این اختلال، نخستین روش استفاده از دارو است اما دکتر فرست جراحی را بهترین درمان میداند و میگوید با آنکه این روش بسیار وحشتناک و کثیف است اما این بیماران چارهای جز این ندارند. به گفته او این افراد، متحمل رنج زیادی در زندگیشان هستند، آنها وقت زیادی از زندگیشان را صرف تفکر درباره این موضوع میکنند و ذهنشان همیشه درگیر قطع کردن عضوشان است برای همین، زندگیشان چندان برنامهریزی شده نیست و روند طبیعی ندارد اما وقتی آنها تحت جراحی قرار میگیرند و عضو مورد نظرشان قطع میشود دوباره به زندگی عادی برمیگردند.