افكار نيوز - متن زير بخش سوم پاسخ دكتر زيباكلام به اتهامات دكتر جواد طباطبايي
است.


به گزارش خبرنگار افکار، صادق زیبا کلام در واکنش به مصاحبه طباطبایی در سایت شخصی‌اش نوشت: مصاحبه استاد ارجمند جناب دکتر سید جواد طباطبایی پیرامون علوم سیاسی در ایران و وضعیت این رشته در دانشگاه اصلی و محل تولد آن یعنی در دانشگاه تهران را با تاسف و تاثر خواندم. البته در بسیاری از نکات با ایشان همراه هستم اما تاسف و تاثرم از چند بابت بود. عمده ترین آن از بابت هجمه ای بود که ایشان به برخی از اشخاص از جمله خود من کرده بودند. این البته نه بار اولی بود که دکتر طباطبایی علیه افراد و اشخاص مطالب سخیف و توهین آمیز می گویند و نه با شناختی که از ایشان دارم آخرین بار آن خواهد بود. یکی از ویژگی های جناب ایشان متهم کردن دیگران به بیسوادی، حماقت، بلاهت و شارلانتانیزم علمی می باشد. از نظر دکتر طباطبایی نه قبل و نه بعد از انقلاب هیچ کس این رشته را در ایران نفهمیده و درک علمی و قابل قبولی از آن نداشته.

... می رسیم به عقب ماندگی علوم سیاسی در ایران. دکتر طباطبایی درست می گوید، علوم سیاسی در ایران به نحو غم انگیزی عقب مانده است. من در جاهای دیگر از جمله در کتاب «دانشگاه و انقلاب»(انتشارات روزنه، ۱۳۷۹)، در این فقره بحثکرده ام. اتفاقا یکی از دلایل این عقب ماندگی رویکردی است که از جانب اساتیدی همچون خود دکتر طباطبایی صورت گرفته. درست است که دکتر طباطبایی در سال ۱۳۷۳ متاسفانه به دلیل برخی تنگ نظری ها و بی کفایتی مدیریتی اخراج شدند و اتفاقا بنده بیشترین تلاش و تقلا را برای جلوگیری از آن اخراج و بازگرداندن ایشان به دانشگاه کردم، اما ایشان ظرف چند سال گذشته کلاسهای آزاد در دانشکده حقوق و علوم سیاسی داشته اند و هیچ فرد یا نهادی هم ممانعتی در جهت برگزاری های کلاس های ایشان نکرده است. دانشجویان زیادی داوطلبانه و از طریق انجمن اسلامی یا شورای صنفی دانشجویان ثبت نام کردند و در کلاس های ایشان شرکت می کردند. ایضاء در یک موسسه آموزشی خصوصی هم کلاس داشتند و باز در آن موسسه هم بسیاری در سر کلاس های ایشان حاضر می شدند. اما واقعیت آن است که فکر و اندیشه مشخصی از سوی ایشان در آن کلاسها ظاهر نشد.

یکی از دلایل این عقب ماندگی سوق دادن بسیاری از دانشجویان با استعداد به سمت مباحثنظری از جمله اندیشه سیاسی می باشد. این سوق دادن به هیچ روی تعمدی نبوده بلکه حاصل طبیعی ارزش گذاری و ارزشمند تلقی شدن مباحثمعرفتی، فلسفی و نظری می باشد. بنابر دلائلی که از حوصله این یادداشت خارج است، مباحثنظری و اندیشه، در حوزه های علوم سیاسی در دانشگاههای ما از یک پرستیژ روشنفکری زیادی برخوردار است. نگاه فوکو، دیدگاه هابرماس، رویکرد گرامشی، دیالکتیک هگل، چارچوب نظری هانتینگتون، جهان بینی مارکسی، نشانه شناسی ویتکنشتاین و … همچون اسباب و ابزاری تلقی می شوند که وارد شدن به آنها برای دانشجو و استاد پرستیژ و ابهت علمی به همراه می­آورد. در مقابل فهم مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و بین المللی به عنوان مقولاتی که اعتبار و پرستیژی برای اساتید و یا دانشجویان به همراه نمی آورد، جا افتاده اند. در حالیکه در مراکز علوم سیاسی دانشگاههای کشورهای پیشرفته درست عکس وضعیت ایران است. اساتید سرشناس علوم سیاسی در عرصه بین المللی اساتیدی نیستد که هنرنشان در معنابخشی به خال لب هابرماس و تبیین نگاه پست مدرنیستی به مقوله دانش و قدرت می باشد. برجسته ترین اساتید علوم سیاسی در غرب کسانی هستند که می توانند پیرامون تحولات جاری و پیچیده سیاسی و اجتماعی در کشورهای مختلف یا در عرصه بین المللی تجزیه و تحلیل نمایند. فرد هالیدی، ابراهامیان، نیکی کدی، ساموئل هانتینگتون، مایکل فیشر، مایکل اکسوردی و … شهرت، اقبال و معروفیت شان به خاطر آن است که توانسته اند در خصوص تحولات کشورها و جوامع مختلف تجزیه و تحلیل کرده و به مخاطب توضیح دهند که اگر در این یا آن کشور، این تحول یا آن یکی، این ناآرامی یا آن یکی، این قیام یا آن حرکت اعتراضی بوقوع پیوسته دلائل و ریشه های آن چه بوده است. صاحب نظران برجسته کسانی هستند که می توانند پیروزی یا شکست آن حکومت در انتخابات، مؤفقیت این حزب یا آن جریان سیاسی را تبیین نمایند. یا اسباب و علل چرخش های کلان سیاسی، تعاملات فکری و هنجارهای کلان اجتماعی را به بررسی بگذارند. در حالیکه دانشجویان و کارشناسان علوم سیاسی که ما تربیت می کنیم بنحو حزن انگیزی از فهم، درک، تجزیه و تحلیل و تبیین پدیده های سیاسی و اجتماعی عاجزند. کدام کار جدی و آکادمیک هم ردیف آثار اساتید و محققین غربی را، اساتید علوم سیاسی ما توانسته اند در خصوص تحولات مهم کشور خودمان ظرف ۵۰ سال گذشته تولید کنند؟ حاجت به گفتن نسیت که وقتی در خصوص تحولات سیاسی، اجتماعی، فکری، اقتصادی و تاریخی جامعه خودمان اینقدر بی بار وبر هستیم، دیگر جای پرسیدن پیرامون تحولات کشورهای دیگر و بین المللی نمی ماند. در بسیاری از دانشکده های علوم سیاسی و روابط بین الملل در غرب اساتید متخصص در خصوص یک کشور یا یک منطقه وجود دارند. اما در میان بیش از ۵۰۰ نفر از اساتید علوم سیاسی ایران(مجموع اساتید علوم سیاسی و روابط بین الملل دانشگاههای دولتی و آزاد)، چند نفر شان تخصصی در خصوص تحولات افغانستان، پاکستان یا همسایگان دیگرمان عراق یا ترکیه دارند؟ کدام یک از اساتید علوم سیاسی ما می توانند یک تحلیل منسجم و واقع بینانه از انتخابات ماه گذشته عراق ارائه دهند؟ چند تن از اساتید ما می توانند یک تحلیل جامعه شناسانه از زمینه ها و اسباب و علل بروز یا ظهور پدیده اسلام گرایی در ترکیه یا خاورمیانه ارائه دهند؟ در مواردی هم که تجزیه و تحلیلی صورت می گیرد، اساتید مان تلاش می کنند تا با طرح تئوری ها و نظریات روابط بین الملل دهان پرکن، فقرشان را مخفی کنند و همچون صاحبنظران مارکسیست که پدیده ها را همواره در یک چارچوب نظری از پیش تعیین شده، تحلیل می کنند، اساتید ما هم در مورد تحولات کشورهای همجوار یا آن سر دنیا با دست یازیدن به تئوری های رنگ و رو رفته این یا آن نظریه پرداز روابط بین الملل اتفاقات یا تحولات این کشورها را تحلیل می نمایند؛ بماند ذکر مصیبت دردناک " تئوری های توطئه " و " فرضیه های دایی جان ناپلئونی ".

آقای دکتر طباطبایی، مسئولیت این ضعف ها و مصیبت ها که گریبانگیر علوم سیاسی در ایران است نه متوجه یورش مغولان، نه امتناع در اندیشه، و نه ریشه در عدم فهم سنت یا تجدد دارد. ایضاً بدبختی های ما در علوم سیاسی نه معلول " غرب زدگی " آل احمد است، نه محصول " بازگشت به خویشتن " شریعتی است و نه ارتباطی به حزب توده و مارکسیزم پیدا می کند. نه ایضاء می شود کاسه و کوزه ها را بر سر هاشمی رفسنجانی یا میرحسین موسوی بشکنیم و نه با بیسواد خواندن مرحوم حمیدعنایت و متهم ساختن شریعتی و آل احمد به تهی مغزی و عوام فریبی آبی گرم می شود. ایضاً، از احضار حکومت به جایگاه متهمین نیز دردی دوا نمی شود. واقعیت آن است که این علوم سیاسی بیمار، نه محصول دولت است نه مسئولین قبلی یا فعلی؛ علوم سیاسی ایران هر چه هست، مسئولیت آن با طباطبایی ها و زیباکلام ها در گذشته و امروز است.

پایان خبر / ب +