افکارنیوز: راه کاری برای تقویت اراده ، در ميان برنامههاي بزرگان راه کاری عینی و مشخصی را برای تقویت اراده و صبر و تحمل ميتوان يافت و آن این است که كساني كه براي خويش، بيش از حدّ ارزش قائل نميشوند تحمّل بهتري خواهند داشت. البته اين راهكار به معناي ناديده انگاشتن شخصيت انساني نيست بلكه بيشتر در امور اعتباري كاربرد دارد. به دیگر سخن افراد در برخورد با ديگران، هر رفتار و سخن آنان را به معناي توهين به مقام و منزلت خود نميپندارند. انسان بيش از همه خود را بندۀ خدا ميداند و بيتوجهي ديگران به يك بنده، چندان دور از ذهن نيست امّا كسي كه براي خود مقام و منزلتي قائل است در
برابر كساني كه به منِ او احترام نميگذارند، موضعگيري ميكند و تحمّل خود را از كف ميدهد.
حجتالاسلام و المسلمین راشد یزدی برای تشرّف حج به حضور مقام معظّم رهبری(دامتبرکاته) رسیدند و از ایشان رهتوشهای خواستند. آقا فرمودند: نقل شده است که بزرگی، بزرگی را نصیحت فرمود و گفت: مرنج و مرنجان. آقای راشد میپرسد: آقا، مرنجان در اختیار من است ولی نرنجیدن از دیگران در اختیار من نیست چگونه از کار دیگران آزرده خاطر نشوم؟ آقا فرمود: همان بزرگ چنین اشکالی را مطرح کرد و پاسخ شنید که اگر خود را کسی ندانی، رنجیده خاطر هم نمیشوی.
جناب بسطامی از عارفان معاصر با امام هشتم(علیه السلام) از خانه به مسجد میرفت. در بین راه خانمی از پشتبام، خاکستر منقل را به کوچه ریخت، غافل از اینکه بایزید بسطامی درحال عبور بوده است. فردی که همراه جناب بسطامی بود، مشاهده کردکه بایزید میخندد. گفت: او خاکستر بر سر شما ریخته است و شما میخندی؟ جناب بسطامی فرمود: این سر و صورتی که من میشناسم، سزاوار آتش است، به خاکستری اکتفا کردهاند، شاکرم خدا را. ۱
آری، کسی که با خدا معامله میکند، رضایت خداوند را بر رضایت مردم ترجیح میدهد و در هر حادثهای رضایت خداوند را میجوید و از کرده نادانان، ناراحت نمیشود.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
۱. راشد یزدی، عربستان سعودی: مدینه منوره، ۱۳۸۰، بنده خود این داستان را ایشان شنیدم.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
منبع سایت آقا مرتضی تهرانی
شناسه خبر:
۱۳۶۸۰
مرنج و مرنجان!
افکارنیوز: جناب بسطامی از عارفان معاصر با امام هشتم(علیه السلام) از خانه به مسجد میرفت. در بین راه خانمی از پشتبام، خاکستر منقل را به کوچه ریخت، غافل از اینکه بایزید بسطامی درحال عبور بوده است. فردی که همراه جناب بسطامی بود، مشاهده کردکه بایزید میخندد.
۰