افكار نيوز - متنی که میخوانید، حاصل یک گپ و گفت دوستانه با یکی از فعالان جبهه فرهنگی حزبالله است که بینام و نشان، سالهاست در این جبهه میجنگد و یک تنه کارهایی کرده، کارستان. بعد از کلی اصرار حاضر شد که ضبط صوتمان را در مقابلش روشن کنیم تا گفتنیهایش را بشنویم. بیهیچ مقدمه برویم سراغ گفتههای او که واقعاً خواندنی است.
بیشتر از هر چیز وبلاگ دوئل سروصدا کرد که طرحها را روی آن میگذاشتید. این وبلاگ را کی تأسیس کردید؟
مهرماه پارسال بود. فقط هم طرح میگذاشتم و مطلب خاصی نمینوشتم. واقعاً هم فکر نمیکردم که تا این حد بازتاب داشته باشد. کار به «بالاترین» هم کشید و تا حالا چند باری این سایت، «دوئل» را لینک کرده و گفته که بروید و فحشش بدهید.
معمولاً در چنین مواقعی چند کامنت برایتان میگذارند؟
به غیر از کامنتهایی که اصلاً قابل انتشار نیست و حاوی ناسزاهایی است که نمیشود منتشر کرد، چیزی حدود ۲۰۰ کامنت و نظر قابل انتشار برای آن طرحها میگذارند. البته تعدادی از این کامنتهای غیرمحترمانه هم از سوی یک نفر یا حتی تشکیلات است. مثلاً حسین قدیانی در وبلاگ قطعه ۲۶ یک بار آیپی کامنتها را کنترل کرده بوده و فهمیده بود که تعداد زیادی از کامنتهای مسألهدارش از مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام(ره) ارسال شده است! آقای قدیانی هم آدرس و آیپی را روی سایت گذاشت و داستان عجیبی ایجاد شد…
چه شد که شما وارد این عرصه شدید؟
جای خالی این کار را حس کردم. یا گرافیستهای انقلابی خواب بودند یا اینکه همه دنبال یک تیپ کار خاص بودند. وقتی به بعضی بچهها می گوییم که چرا طرح نمیزنید، میگویند، ما را سیاسی نکنید!
آقای شریفی آلهاشم، رئیس هنرهای تجسمی حوزه هنری است که از سال ۵۷ در زمینه کارهای انقلابی فعالیت میکرد. پوستر جشنواره فیلم فجر پارسال را هم او طراحی کرد. به مؤسسه عاشورا آمده بود و من هم گفتم که یک نقد به شما دارم.
چرا در فتنه اخیر، هنرمندان آن طرفی، طرح میزدند، حضور داشتند، بیانیهها را امضا میکردند ولی از شما خبری نبود؟ البته در بحثکاریکاتور افرادی مثل مازیار بیژنی، درشعر، آقای قزوه و در وادیهای مختلف، افرادی بودند که آمدند در صحنه ولی در بحثگرافیک، شما کجا بودید؟ یک بیانیه دادید؟ یک پوستر کار کردید؟
البته قبول دارم ولی ما هم کارهایی کردیم که در مقابله با آنها بود. مثلاً آنها جشنوارهای را تحریم کردند ولی ما آن را اجرا کردیم. البته اینکه هنری نبود و وظیفهای بود که انجام شده بود. من در این وادی دیدم که یا هیچکس نیست یا اگر هست، نمیخواهد خودش را خرج کند.
بعد از شما عدهای وارد این عرصه شدند…
بله، موج عجیبی ایجاد شد. مثلاً «تخریبچی» از دوستان خودم بود که خواستم وارد گود شود. این دوست ما یک جوان همسن و سال خودمان است که در تهران زندگی میکند و فرزند شهید هم هست. البته هفتهای یک طرح داشت که روی وبلاگ میگذاشت و بازتابش را هم میدید.
وبلاگ «معبر سایبری»، «تک تیرانداز» و «تیربارچی» هم به مرور راه افتادند و به قولی، اینترنت فتح شد.
برای پیدا کردن سوژه، بین شما چند وبلاگ، هماهنگی خاصی هم بود؟
اصلاً. همه این کارها خودجوش و دلی بود. حتی روزنامه جوان هم قرار نبود که کاری سفارش بدهد. در حقیقت همان طرحهایی که در وبلاگ میگذاشتم را دوستان در صفحه ۶ روزنامه کار میکردند. خیلیها در کامنتها مینوشتند که تو از روزنامه جوان پول میگیری و قلم به مزدی، در حالی که اصلاً چنین چیزی نبود.
از شما حمایتی هم شد؟
در جبهه مقابل، وقتی یک چوب کبریت هم تولید بشود، جبههای برای تبلیغ و در بوق کردن آن راه میافتد و همه حمایت میکنند. مثلاً نیکآهنگ کوثر یک کاریکاتور میکشید که اگرچه ضعیف هم باشد ولی در همه سایتها از او حمایت میکنند.
بالاترین، هر روز یکی از کارهای او را لینک میکند ولی مازیار بیژنی و عباس گودرزی، این همه طرح کشیدهاند ولی هیچکس آنها را نمیشناسد. عباس گودرزی که سایت «تلخندک» را دارد، هر روز یک کاریکاتور جدید میکشد. آن وقت این هنرمند را با مبلغ ناچیزی در یکی از مؤسسات فرهنگی مشغول کردهاند تا برایشان طرح بزند. آن هم به خاطر اینکه در شرکتی کار میکرده که همه ضدانقلاب بودهاند و به خاطر کشیدن طرحهای انقلابی او را اخراج کردهاند.
کسی دنبال حق و حقوق بالا نیست، ولی برای هنرمند، دلگرمی لازم است. یکی از دوستان در کرج به همراه چند نفر دیگر یک تیشرت طراحی کرد، آن هم چهار سال پیش، آنقدر تحویلش گرفتند که ردش را در هر خبرگزاری و سایتی میشد گرفت، ولی به عباس گودرزی که اینگونه کار میکرد هیچ کس توجهی نکرد!
ما دنبال معروف شدن هم نیستیم و با اینکه ناشناسیم، صفا میکنیم. اما توقعمان این است که به کارمان اهمیت بدهند. جرممان این است که موهایمان دم اسبی نیست. شش تیغ نیستیم و شلوار لی نمیپوشیم!
قلم حسین قدیانی را باید طلا بگیرید که یکتنه دارد برای انقلاب میجنگد. چه کسی را داریم که اینگونه بنویسد؟ خودش هم میگوید از وقتی که در آشوبها، سنگ به سرش خورد و یک هفته به کما رفت، حال و روزش عوض شد و قلمش چند برابر، روان و خواندنی شد. خودش هم میگوید که این قلم، مال من نیست.
جالب اینکه یک روز که در حال مسافرکشی بوده، یک نفر را سوار میکند که از قضا معلوم میشود ضاربش بوده. حسین قدیانی، سنگی که به سرش خورده بود را روی داشبورد ماشینش گذاشته بود و همین باعثشد که همدیگر را بشناسند. اتفاقاً ضارب هم فرزند شهیدی بوده که اغفال شده و در آشوبها شرکت کرده بود. این خودش یک سناریو برای یک فیلم است!
اساساً شما الان چه کارهاید؟
ما هنوز عاشورایی هستیم. یعنی در همان مؤسسه عاشورا مشغولیم. اصل کارم هم مستندسازی است. الان هم یک کاری در دست دارم به نام «قلب موش، پوست پلنگ» که درباره هزینههای هنگفتی است که برای یک سرباز امریکایی خرج میشود که چیزی حدود ۷۵ هزار دلار، قیمت تجهیزات آنهاست. در حال ساخت این مستند هستم و به احتمال قوی در «پرستیوی» پخش میشود. گفتار متنش را هم حسین قدیانی مینویسد. کار طراحی را هم از سال ۷۵ که اول دبیرستان بودم، شروع کردم. یادم هست که گرافیست مجله عاشورا رفت و کارها زمین مانده بود که دست به کار شدم و اتودهایی زدم. برادرم آقا احسان هم حمایت کرد و با تشویقهایش من
را به این وادی کشاند.
البته از کودکی هم عکسهای امام(ره) و آقا را میبریدم و کنار هم میچیدم که بعدها فهمیدم نام هنریاش کولاژ است.
حالا هم سبک کار من رئال است و سعی میکنم مخاطب در نگاه اول به منظور من برسد. بعضیها اعتقاد داشتند که کار من گرافیک نیست ولی من، همین که دیدم مردم پیامهایم را دریافت میکنند، فهمیدم که روی نقطه حساسی از گرافیک، دست گذاشتهام.
تعدادی از کارهایتان هم در قالب پوستر چاپ شد…
البته چاپ این کارها کاملاً خودجوش بود. مثلاً جنبش عدالتخواه دانشجویی تعدادی از آنها را چاپ کردند. آنها تصویر اصلی را میگرفتند ولی بعضی اوقات هم عدهای، طرحها را از روی وبلاگ برمیداشتند و چاپ میکردند. خیلی از آنها را هم نمیفهمیدم و بعدها در عکسهای راهپیماییها میدیدم که طرحهایم روی دست مردم است. دلم میسوخت که چرا ارتباط ما برقرار نمیشد تا طرح اصلی و با کیفیت را برای چاپ به آنها بدهم.
برگردیم به موضوع خودت و اینکه قرار بود طرحهای وبلاگ دوئل را به صورت کتاب منتشر کنی؛ عاقبتش چه شد؟
بحمدالله مجوزش آماده شده و بهزودی منتشر میشود. من این کتاب را به چند ناشر ارائه دادم که ترسیدند و شانه خالی کردند. در ارشاد هم به هشت طرح ایراد گرفتند که با رایزنی به چهار طرح کاهش پیدا کرد. بعد از آن هم قرار است اگر جملههای دو طرح را عوض کنم قابل چاپ شود ولی حتماً دو طرح که مربوط به خاتمی و شیمون کروبی است، حذف میشود. بنا هم داریم که کتاب را به سالگرد ۱۸ تیر برسانیم.
تیراژش چقدر است؟
قصد داریم که دو چاپ از کتاب را همزمان منتشر کنیم که هر کدامش ۵۰۰۰ نسخه خواهد بود. سعیمان هم این است که قیمتش زیر ۵ هزار تومان باشد.
با این حساب قیمت کتاب «نه ده» آقای قدیانی خیلی بالاست. واقعاً برای برخی خریدن یک کتاب به قیمت ۶ هزار تومان سنگین است.
بله. این هم از کملطفیهای مرکز اسنادانقلاب اسلامی بود که این کتاب را که نهایتاً ۱۲۰۰ تومان هزینه داشته، ۶ هزار تومان قیمت زد. مخاطب اصلی این کتاب و کتاب من، اقشار آسیبپذیر هستند و باید این کتابها با حمایت و با قیمت پایین در دسترس همه باشد.
اساساً فکر میکنید این کارهای شما چه تأثیری دارد؟
اخیراً یکی از سران فتنه، بیانیه داده بود که دیگر نیاز به حضور سربازان ما در کف خیابانها نیست. سربازان ما همین پوسترها و طرحهایی هستند که دست به دست میچرخند. این نشان میدهد که ما در جبهه مهمی مبارزه میکنیم.
البته فتنهگران در این زمینه فعال نبودند…
فعال بودند ولی بعد از هجومی که وبلاگهای ارزشی و نیروهای متعهد داشتند، عقبنشینی کردند. طرحهایی هم که دارند عمدتاً کولاژهای دستی و کممایه است. مثلاً یکی از «سبزها»، کامنت گذاشته بود که هنرت را تحسین میکنم، اما کاش این هنرت در خدمت جنبش ما بود!… یا یک نفر دیگرشان نوشته بود که افسوس میخورم که این همه تلاش میکنی ولی هیچکس نگاهت هم نمیکند ولی اگر این طرفی بودی، کلی تحویلت میگرفتند! یکی هم به نام «سیاوش» میآمد و سعی داشت که با کلام مؤدبانه من را از مسیرم خارج کند! اینها همه نشان میداد که در برابر طرحهای من حرفی برای گفتن نداشتند و در مقابل هم
خودیها هیچ حمایتی نکردند.
کمی هم به دعوای شما و سایت بلاگفا بپردازیم.
اصل دعوای ما تبلیغات این سایت بود. مثلاً طرحی در مورد شهید میزدیم یا حسین قدیانی مطلبی درباره حضرت عباس(ع) نوشته بود و بنر گوشه سایت یک عطر محرک جنسی را تبلیغ میکرد!
سؤال ما این بود که آیا بلاگفا تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران هست یا نه؟ اگر شما تابع قوانین هستی، کجای قوانین به شما اجازه میدهد که این محصولات مبتذل را در سایتت تبلیغ کنی؟
پس میشود گفت این تبلیغات در هر صورت غیرقانونی است، چه در وبلاگ شما باشد و چه در وبلاگ شخصی هر کس دیگری…
بله، منظور ما همین بود ولی به این نکته هم توجه کنید که اگر چه تبلیغات این سایت، گردشی است ولی یک هفته تبلیغ یک محصول غیراخلاقی از روی وبلاگ حسین قدیانی تعویض نشد! و این جز یک آزار سازماندهی شده، نبود.
به هر حال ما حرفمان را زدیم و آقای مؤمننسب که مسئول واحد اینترنت ارشاد است هم به مدیر بلاگفا تذکراتی داد و در نهایت هم ما از این سایت، کوچ کردیم. جالب اینکه وبلاگ هر کسی که از دوئل حمایت میکرد هم مسدود میشد!
کوچتان به کجا بود؟
دوستان مؤسسه آوینی زحمت کشیدند و سایت مستقلی را طراحی کردند و همه طرحها را در آن قرار دادیم. اسمش را هم در مقابل بلاگفا، گذاشتیم «دوئلفا»! حسین قدیانی هم یک سایت زد به نام «قدیانی دات کام».
معمولاً با چه فاصله زمانی، سایت تان را به روز میکنید؟
سعی میکنم هر روز یک طرح داشته باشم و سایتم را آپ کنم. فکر میکنم چنین وبلاگی هم نداشته باشیم که هر روز یک طرح سیاسی منتشر کند. یکی از مشکلاتی که دارم این است که هزینهای برای سفارش عکاسی ندارم و خیلی از ایدههایم به خاطر نبودن عکس خوب از بین میرود. به خاطر این مجبورم از اینترنت استفاده کنم که وقتم را میگیرد.
و این وسط مسئولان برایت چه کار کردند؟
آنها فقط بلدند بگویند اینترنت، فضای مهمی است. کار دیگری هم از دستشان برنمیآید. کمترین خواسته ما این است که محیطی مثل بلاگفا راهاندازی کنند تا نیروهای ارزشی در آن بنویسند. یا حداقل وبلاگها و سایتهای حزباللهی را فیلتر نکنند.
البته مسئولان فیلترینگ میگفتند که این سایتها اشتباهاً فیلتر شدهاند ولی نمیدانم این چه اشتباهی است که فقط در مورد سایتهای پربازدید حزباللهی رخ میدهد!
ایده طراحیها چگونه به ذهنت میرسد؟
شاید باور نکنید برخی روزها بعد از نماز صبح در حال خواب و بیداری، ایدهای به ذهنم میرسد. آن را ثبت میکنم تا به محل کار بیایم و اتودش را بزنم. خیلی از طرحها را از اخبار روز ایده میگیرم. خلاصه اینکه زندگی من کاملاً به این مبارزه گرهخورده و درگیر این کارم. بعضی وقتها هم همسرم به شوخی گله میکند که: ما نفهمیدیم بالاخره تو هنرمندی، چماق بهدستی، اهل هیأتی یا…! یک ویژهنامه هم برای روز تشییع شهدا در تهران طراحی و چاپ کردید که خیلی جالب بود…
احساس کردم بهترین کار و سریعترین کار این است که یک ویژهنامه کمحجم و شیکی به این مناسبت منتشر کنیم. الحمدلله با اینکه زمان کمی داشتیم و ویژهنامهها خط تا نداشتند، ولی عدهای از بسیجیها از هیأت بیتالاحزان آمدند و مشغول شدند و دو شبانهروز طول کشید تا بروشورها تا شود. همه بچههای عاشورا هم بسیج شدند تا همه تیراژ ۱۰۰۰۰ نسخه را در بین مردم توزیع کنند.
صحبت از بسیج شد؛ راستی کارت بسیج شما کی صادر شده؟!
در واقع جایی عضویت بسیجی ندارم ولی واقعاً به داشتن کارت نیست، باید روحیه بسیجی داشت.
/ب.
شناسه خبر:
۱۴۲۹
آقای " دوئل " از ۸۸ میگوید
افکار نیوز: گپ و گفتی با یک طراح خوش فکر
۰