حاشیه‌های دیدار کارگزاران نظام با رهبر انقلاب

افکار نیوز - فارس به نقل از پايگاه اطلاعرساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتالله خامنهاي،نوشت: ديدار چهارشنبه گذشته كارگزاران نظام با رهبر فرزانه انقلاب، حاشيههايي خواندني داشت كه در پي ميآيد:

فرم را می‌‌دهند تا پر کند. باید بنویسد کیست و دعوتنامه هولوگرام‌دارش را کجا جا گذاشته، تا اجازه ورود بدهند. ورود با این کارت دعوت‌ها بسیار ساده و بدون آن تقریباً غیرممکن است. سیدی روحانی است و نماینده مجلس. چهره و لهجه‌اش نشان می‌‌دهد که باید نماینده یکی از شهرهای ترک‌زبان باشد. کارتش را در خانه جاگذاشته و حالا می‌‌تواند وارد شود.

با کنترل لیست‌ها، ما هم مجوز عبور می‌‌گیریم. با این تفاوت که بر خلاف مدعوین، ما را از همان درب اول بازرسی می‌‌کنند. بنا به تجربه قبلی جیب‌ها را کلاً خالی کرده‌ایم تا سریع‌تر برویم. دوربین و سایر وسایل را هم که خودشان برایمان می‌‌آورد. اما همه که این تجربه را ندارند، حتی اگر از کارگزاران نظام باشند. یکی از میهمانان مجبور شده تمام جیب‌هایش را خالی کند تا بازرسی شود. به اندازه یک چمدان وسیله از جیب‌هایش درمی‌آید.

چون خبری از تحویل دادن کفش نیست، با خیال راحت تا پشت در حسینیه می‌‌رویم و کفش‌ها را در جاکفشی می‌‌گذاریم. میزی که شماره می‌‌دهد توجهم را جلب می‌‌کند. اولین نفری که به میز مراجعه می‌‌کند، سوال من هم جواب داده می‌‌شود. نیروهای نظامی، باید کلاه‌شان را تحویل بدهند.

ساعت ۵ است و هنوز میهمانان زیادی نیامده‌اند. چند نفری هم که زود آمده‌اند، از فرصت استفاده می‌‌کنند تا عقب‌افتادگی‌شان از جزءخوانی قرآن را جبران کنند. من هم یک جزء عقبم. ولی می‌‌دانم که باید مرتب جابه‌جا شوم. پس جبران عقب‌افتادگی را می‌‌گذارم برای بعد.

" خبرنگارها هرجایی می‌‌خواهند بنشینند " یکی از نیروهای حفاظت این را می‌‌گوید. تصور این همه آزادی، در چنین برنامه‌ای برایم باورکردنی نیست! از شدت شوق، گیج شده‌ام و دارم تمام حسینیه را می‌‌چرخم که جای مناسب پیدا کنم.
" نمیشه همین‌جا بنشینی؟ " این را یکی دیگر از نیروهای حفاظت می‌‌گوید. معلوم می‌‌شود که آزادیم فقط در یک جاست؛ آن هم فوری بنشینیم.

نیمه انتهایی حسینیه با پانل جدا شده. دورتادور را صندلی چیده‌اند. بخش جداگانه‌ای برای خانم‌ها وجود ندارد. چند نفر دارند سیم‌کشی‌ها را درست می‌‌کنند. یکی دارد پارچه روبه‌روی جایگاه را نصب می‌‌کند. یک نفر هم با لوله سفره سعی می‌‌کند دوربین شماره ۸ را که روی ستون نصب شده تنظیم کند!

می‌نشینم روی یکی از صندلی‌ها. نزدیک چند نفر از مسئولین نیروی انتظامی. از همه چیز حرف می‌‌زنند. از جواب استعلام یک نفر تا کسی که دو سال پیش در حاشیه‌ی چنین جلسه‌ای زیاد برایشان حرف زده و همه‌شان را خسته کرده. از مبارزه با فساد داخلی دستگاه می‌‌گویند و اینکه برای ۵ هزار تومان هم، گروهبان اخراج کرده‌اند. وسط حرف‌ها کنایه‌هایی هم به عملکرد این و آن می‌‌زنند. در آخر هم: " ما نظامی هستیم و فقط از رهبر تبعیت می‌‌کنیم ".

از بین صف‌ها بلند می‌‌شود و به سمت ما می‌‌آید. " آقای دکتر! خیلی متاثر شدیم. " دکتر سهراب‌پور که به خاطر زانودرد روی صندلی نشسته، جواب می‌‌دهد: " از این که کارمان کمتر شده؟ ". از حرف‌ها می‌‌فهمم که رئیس دانشگاه شریف دیروز استعفا داده. " پیشنهادی نداشته‌اید؟ "
دکتر جواب می‌‌دهد: " چرا. گفته‌اند معاون خانم سلطانخواه بشوم. اما من می‌‌خواهم سرم خلوت شود. "
ناراحتی از این پیشنهاد، در صدا و لحنش پیداست. هرچه فکر می‌‌کنم اسم سوال کننده یادم نمی‌‌آید. این هم از عواقب حضور در جمع زیادی از مسئولین است. آخر سر راه‌حلی به ذهنم می‌‌رسد. اسکناسی در می‌‌آورم و امضای رویش را می‌‌خوانم: " دانش‌جعفری "

روی یقه کتش آرم یکی از بانک‌های خصوصی را زده. معلوم می‌‌شود مدیرعامل این بانک است. جهرمی را هم که از دوران وزارتش می‌‌شناسم؛ مدیرعامل فعلی بانک صادرات. رئیس سازمان انرژی اتمی هم که پای ثابت اخبار است. شجونی، حاج‌علی‌اکبری، میرسلیم، اختری، نهاوندیان، قشقایی، فتاح، شریعتمداری، عسگر اولادی و… جمع کارگزاران نظام، حسابی جمع است. قدیمی و جدید. از وزیر و وکیل، قاضی و سردار گرفته تا رئیس بانک و دانشگاه. هزار نفری می‌‌شوند و بین‌شان حدود ۲۰ نفر خانم. با خودم می‌‌پرسم یعنی کل خانم‌های کارگزار نظام همین تعدادند!؟

" بالاخره نفهمیدیم سایت را پر کنیم یا نه؟ صفحه اول سایت که نوشته هم‌وطن گرامی لطفا پر نکنید! ". معلوم می‌‌شود بحثهدفمند کردن یارانه‌ها به این جمع هم کشیده شده و فقط مردم عادی را درگیر خود نکرده است!

" نماینده فلان‌جاست. بذار بره "؛ بعد هم راه را باز می‌‌کنند و با احترام می‌برندش جلوی مجلس. ضرغامی هم که می‌‌خواهد همان عقب بنشیند، می‌‌خواهند با زور ببرند جلو. یکسری هم که اصلا از همان در جلوی سالن وارد می‌شوند؛ ولایتی، ناطق نوری، میرتاج‌الدینی، ابوترابی. جلوی سالن جای کارگزاران‌ترهای نظام است.

کم‌کم صندلی‌ها پر می‌شود و باید بلند شوم تا مسن‌ترها روی صندلی بنشینند. عسگراولادی روی یکی از فن‌کوئل‌ها نشسته و سیدمرتضی نبوی و دکتر شیبانی با آن سن و سال روی زمین نشسته‌اند. دنبال جای مناسبی برای نشستن می‌گردم که با تذکر مسئولین، همانجا که ایستاده‌ام، می‌نشینم.

اعضای هیأت دولت از درب جلوی حسینیه و با هم وارد می‌شوند. البته درب ورودی خانم‌ها متفاوت است و خانم دستجردی و سلطانخواه، کمی دیرتر می‌رسند. رسایی و کوچک‌زاده هم با هم می‌آیند. نماینده‌های مجلس هم از راه می‌رسند. حسینیه تقریبا پر شده است.

هنوز دارم سرک می‌کشم تا ببینم دیگر چه کسانی آمده‌اند که صدای صلوات بلند می‌شود؛ همه بلند می‌شویم. هر کس سعی می‌کند با کمک پنجه پا و عضلات گردن، قدش را کمی بلندتر کند تا آقا را ببیند. فکر می‌کردم این کارها مخصوص ما مردم عادی است در برنامه‌های محرم و فاطمیه. اما انگار مسوولان تراز اول هم، از این آرزوها دارند! حتی اگر مثل علاالدین بروجردی هرچند وقت یک‌بار آقا را ببینند.

رهبر روی صندلی می‌نشینند. یک طرف آقای جنتی می‌نشیند و معاون رییس‌جمور. طرف دیگر احمدی‌نژاد، سیدحسن خمینی، هاشمی شاهرودی و علی لاریجانی. آن دوتای اولی کنار هم می‌نشینند؛ آیا خاطره ۱۴ خرداد فراموش می‌شود؟ هنوز از لاریجانی دیگر خبری نیست؛ بعدتر هاشمی رفسنجانی هم وارد حسینیه می‌شود و می‌نشیند کنار سیدحسن خمینی و هاشمی شاهرودی.

احمدی‌نژاد اجازه می‌گیرد و بلند می‌شود تا صحبت کند. فکر می‌کنم مثل همیشه اول می‌خواهد دعای فرج بخواند و هنوز وقت سرک کشیدن دارم. اما نمی‌خواند. صحبتش را هم از روی برگه می‌خواند. قبل از این که به گزارش عملکرد دولت برسد، حرف‌هایی می‌زند از این که امروز ایران، نماد اسلام واقعی است…

عملکرد دولت را در هفت محور مطرح می‌کند: فرهنگی، علم و فناوری، عمران و سازندگی، ورزش، تحولات اداری، تحریم‌ها، سیاست خارجی و درنهایت مدیریت داخلی. وسط حرف‌هایش بارها از مجلس به خاطر همراهی‌شان تشکر می‌کند. وسط حرف‌هایش رئیس قوه قضائیه هم می‌رسد. همه برایش بلند می‌شوند، حتی رهبر.

" رمضان ماه توبه است. توبه یعنی بازگشت. بازگشت از چه؟ از خطاها. پس اول باید خطاها را شناخت. خطاهایی که از آنها غافلیم؛ خطای خودمان، حزب‌مان، دوستان‌مان. وظیفه کارگزار نظام سنگین‌تر است. باید حواسش به زیر مجموعه خودش هم باشد.
رمضان ماه توبه است. توبه یعنی بازگشت. بازگشت به چه؟ به تقوا. تقوا یعنی گستردن عدالت. تقوا یعنی فروبردن خشم؛ البته در برابر دوستان. و تقوا یعنی خاموش کردن آتش؛ همان آتشی که انگار عده‌ای برای شعله‌ورتر کردنش مأموریت دارند. "
رهبر اینها را می‌گوید و می‌گوید این حرف اصلی ما بود در این ماه.

" مخالفت ما و دشمن بنیادی است. هر دو در حال برنامه‌ریزی برای مقابله با هم هستیم. محور دشمن، آمریکا است و اسرائیل. بقیه یا تابع‌اند، یا رودربایستی دارند یا ضعیف. جبهه دشمن در حال ضعیف شدن است و جبهه ما در حال قوی شدن.
دشمن عقبه مردمی در جهان ندارد که هیچ، منفور ملت‌هاست. اقتصاد ویرانی دارد و در سردرگمی ناشی از اشتباهات سیاسی خود سرگردان است.
اما ما؛ رشد پیشرفت علمی‌مان ۱۱ برابر متوسط جهانی است. روحیه بالا و امید به آینده داریم. میدان سیاسی‌مان با نشاط است. عقبه‌مان در بین ملت‌ها و کشورها، قوی است و تجربه‌های سیاسی‌مان موفق. "

دشمن برای مبارزه با ما برنامه دارد. فشار اقتصادی، تهدید نظامی، جنگ روانی در کشور و در مجامع بین‌المللی، خراب‌کاری سیاسی. کنار همه اینها شعار مذاکره را هم فراموش نمی‌کند. باید اینها را بفهمیم. " باید همه با هم بفهمیم "؛ رهبر روی این یکی، تأکید می‌کند.

تعریف می‌کند از تهدیدات نظامی که از قبل هم بوده. از اینکه این تهدید اینقدر در زمان کلینتون شدید شده بوده که رئیس‌جمهور وقت، گفته بیائیم فکرى بکنیم، حیف است بیایند حمله کنند و ساخت و سازهائى را که انجام دادیم، بزنند از بین ببرند.
تعریف می‌کند از ادعای مذاکره. از این که هر وقت جلوی منطق کم می‌آورند، مذاکره را یک‌جانبه قطع می‌کنند. و اینکه دوبار با آمریکا در مورد عراق و یک مسأله دیگر مذاکره کردیم و از گزارش مذاکرات، پیش‌بینی می‌شد که به چه مسیری می‌رود. ولی ادامه می‌دهد که: " بنده همان وقت به وزارت خارجه گفتم این مذاکره را قطع کنید. هنوز اقدام‌نکرده، آنها یکجانبه اقدام کردند! اینجورى‌اند ".
همه اینها را می‌گوید، اما برای من این نکته از همه جالب‌تر است: " من یادداشت‌هایی از خاطراتم دارم ". کاش این یادداشت‌ها منتشر می‌شد…

" ما اهل مذاکره‌ایم اما نه با آمریکا "؛ یکی از پشت سر فریاد می‌زند: " تکبیر " و بقیه تکبیر می‌فرستند. برایم جالب است که چه کسی بوده که بی‌خیال کلاس کارگزار نظام بودنش شده. فوری برمی‌گردم و پشتم را نگاه می‌کنم. علاءالدین بروجردی خنده موفقیت‌آمیزی می‌زند. خیالم راحت می‌شود که رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس، حواسش به مذاکرات احتمالی خواهد بود!

" می‌پرسد عسل کیلویی چند؟ می‌گوید ۱۰۰ تومان. دستش را می‌گیرد و فشار می‌دهد: حالا چند؟ ناچار می‌گوید هرچه شما بگویید. می‌گوید ۳۰ تومان… اما ما به ۳۰ تومان راضی نمی‌شویم! " لبخند رضایت روی لب همه نشسته است.
" ایران به سبک خودش به فشارها پاسخ می‌دهد "؛ صدای تکبیر دوم بلند می‌شود.

" به دولت تذکر داده‌ام؛ درباره واردات. باید عادت کنیم به تولید داخلی و مصرف کالای داخلی. واردات باید مدیریت شود. دولت می‌گوید قانون نمی‌گذارد جلوی واردات را بگیریم. مجلس باید اصلاح کند. "
رهبر دارد اینها را می‌گوید که صدای هم‌همه از جایی که نماینده‌های مجلس نشسته‌اند، به گوش می‌رسد.

" باید تصمیمات شجاعانه گرفت و البته عاقلانه؛ اما با اتحاد. اتحاد مسوولین فریضه است. تعمد در مخالفت با آن، خلاف شرع است. باید به قدرت و صدق وعده خدا توجه کرد و باور داشت. "
این احکام را رهبر دارد صادر می‌کند. برای آنهایی که ادعای پیروی از ولایت فقیه دارند…

نماز را رهبر می‌خواند. خیلی سریع. پانل‌ها برداشته می‌شود و همه می‌روند پای سفره افطار. من هم می‌نشینم. کنارم یک فعال اصلاح‌طلب است و روبرویم یک فعال اصولگرا؛ کل‌کل‌ها از همین اول سفره شروع شده:
- من و شما مثل امام حسین و یزیدیم.
- اگر یک روز در مجلسی جلوی پای من بایستی، به خودم شک می‌کنم.
صدای خنده‌شان بلند است…
- یک مجله آلمانی عکس من را زده بود که دارم صورت ایشان را نوازش می‌کنم. زیرش زده بود که همه این دعواهای مسئولین نظام، جنگ زرگری است.
- یک روز در بین دوستانش گفتم چه خبر از جلسه سپاه؟ بیچاره تا مدتها مجبور بود به دوستانش جواب بدهد که چه جلسه‌ای با سپاه داشته!
با هر لقمه، یک خاطره تعریف می‌کنند؛ انگار کل‌کل این دو، تمامی ندارد.

کسی جلسه‌ای از این دست ندیده است! کلی از افطار گذشته و این مسئولان هنوز ولکن هم نیستند. انگار تا حالا همدیگر را ندیده‌اند. از دور می‌دوند و سلام و احوالپرسی می‌کنند. یکی نماینده است و از وزیر پی‌گیر تکمیل " سد " حوزه انتخابی‌اش. یکی دیگر قرار جلسه‌ای را تنظیم می‌کند برای انجام فلان پروژه همکاری. یکی برای سربازی یک نفر با رئیس نظام وظیفه حرف می‌زند. آن یکی… قرار نیست که همه چیز لو برود! بازار دیده‌بوسی مسئولان هم‌چنان گرم است که جلسه را ترک می‌کنم.