یک زن متهم به قتل / شوهرم قاتل است، نه من!

۲ سال قبل بود كه سيما به جرم قتل مادرشوهرش بازداشت شد و بعد از ۲ ماه به كشتن او اعتراف كرد. اين زن زماني كه در دادگاه حاضر شد ادعا كرد قتل كار او نيست. او حرفهايي زد كه باعث شد هيات قضات ادامه رسيدگي به پرونده را به بعد از انجام تحقيقات تكميلي موكول كنند. سيما كه ۳۲ سال دارد مدعي است قرباني شده است. او در گفتوگو با ما توضيح ميدهد چرا به قتل اقرار كرد و به چه دليل اعترافاتش را پس گرفت.

قبل از هر چیز بگو چه مدتی است که بازداشت شده‌ای و چرا؟

حدود ۲ سال است که زندانی شده‌ام. اتهامم قتل مادر شوهرم است در حالی که من این کار را نکردم.

پس چرا بازداشت شدی؟

آن زمان که من بازداشت شدم شوهرم را هم گرفتند. او به من گفت قتل را گردن بگیر، قول می‌دهم از خواهران و برادرانم رضایت بگیرم و تو آزاد شوی. او فکر آبرویش را می‌کرد و من هم چون شوهرم را دوست داشتم تصمیم گرفتم به حرفش گوش دهم اما گرفتار شدم.

تو می‌دانی چه کسی مادرشوهرت را به قتل رسانده است؟

شوهرم این کار را کرد و من در زمان قتل آنجا بودم.

توضیح بده حادثه چطور اتفاق افتاد؟

روز حادثه من و شوهرم به خانه مادرشوهرم رفتیم تا صبحانه را آنجا باشیم. شوهرم می‌خواست از مادرش پول قرض بگیرد اما آنها با هم درگیر شدند و شوهرم که به شدت عصبانی شده بود مادرش را با ۲ ضربه چاقو به قتل رساند.

این‌طور که ادعا می‌کنی تو در صحنه قتل بودی و می‌توانستی دخالت کنی و جلوی همسرت را بگیری. چرا این‌کار را نکردی؟

من ایستاده بودم و فقط نگاه می‌کردم، از ترس نمی‌توانستم حرکتی بکنم. شوهرم طلاهای مادرش را برداشت و ما با هم از خانه فرار کردیم.

طلاها را چه کردی؟

به خواسته شوهرم طلاهای مادرشوهرم را در بازار فروختم و بعد شوهرم مبلغی از پول را به صاحبخانه داد و مابقی آن را به حسابش ریخت. البته ۵۰ هزار تومان آن را هم به حساب من ریخت.

شما بعد از قتل چه کردید و به کجا رفتید؟

ما با هم به پارک رفتیم و دوچرخه‌سواری کردیم. تا این‌که یکی از دوستان همسرم تماس گرفت و از او خواست فورا به خانه مادرش برود.

این‌که بعد از قتل به تفریح بروید موضوع عجیبی است. بعد از آن‌که آن تماس با شوهرت گرفته شد او چه واکنشی نشان داد؟

او خیلی ترسید و به من گفت حتما مادرم زنده است و موضوع را به برادرانم گفته. او فکر می‌کرد برادرانش قصد جانش را کرده‌اند برای همین قمه برداشت و در شلوارش جا داد و بعد به سمت خانه مادرش رفتیم و متوجه شدیم مادرش فوت شده است.

قطعا قتل بی‌دلیل و ناگهانی اتفاق نیفتاد. شوهرت برای قتل مادرش چه انگیزه‌ای داشت؟

او از مادرش پول می‌خواست و چون می‌دانست او پول دارد و نمی‌دهد عصبانی شد.

تو هر آنچه را در صحنه قتل اتفاق افتاده بود تعریف کردی و برای ماموران توضیح دادی، اما حالا منکر هستی. این جزئیات را از کجا فهمیدی؟

من آنجا ایستاده بودم که شوهرم مادرش را کشت. بنابراین همه جزئیات را می‌دانستم و وقتی شوهرم خواست اعتراف کنم قبول کردم. فکر نمی‌کردم این‌طور گرفتار شوم.

چرا آن روز با شوهرت به خانه مادرش رفتی؟ او می‌توانست خودش تنها برود و از مادرش پول بگیرد.

من با مادرشوهرم قهر بودم و شوهرم به خاطر این‌که به پول احتیاج داشت از من خواست به خانه مادرش برویم و با هم آشتی کنیم. من چاره‌ای بجز این‌که حرفش را قبول کنم نداشتم، چون ۲ ماه بود که کرایه خانه را نداده بودیم و اگر همین روند ادامه پیدا می‌کرد صاحبخانه ما را از خانه بیرون می‌کرد به همین دلیل هم قبول کردم. شب قبل از حادثه به خانه مادرشوهرم رفتیم و با هم آشتی کردیم. همان موقع شوهرم به مادرش گفت ما فردا برای صبحانه برمی‌گردیم. صبح که با هم به خانه مادر شوهرم رفتیم او داشت مربا درست می‌کرد.

قبل از این‌که کار بالا بگیرد و بنا به ادعای تو شوهرت دست به چاقو ببرد چه اتفاقی افتاد و مشاجره چطور شروع شد؟

شوهرم به مادرش گفت کمی پول لازم دارد. من داشتم در آشپزخانه صبحانه آماده می‌کردم که صدای آنها را شنیدم. زن بیچاره گفت پولی ندارد به ما بدهد. او به پسرش گفت تو تنبل و تن‌پرور شده‌ای. این حرف‌ها را که شنیدم متوجه شدم آنها با هم درگیر شده‌اند. بیرون که رفتم دیدم در حالی که مادر شوهرم خم شده و مربا را هم می‌زد شوهرم با دو ضربه چاقو او را زد. زن بیچاره بلند شد و برگشت در همین حین او ضربه‌ای هم به سینه مادرش زد و بعد سیم تلفن را دور گردن او پیچید و خفه‌اش کرد. شوهرم بعد از این‌کار النگوها را از دست مادرش بیرون آورد و آن را با خود برد.

چرا شوهرت از تو خواست به قتل اعتراف کنی. اگر خودش این جرم را گردن می‌گرفت شاید خواهران و برادرانش راحت‌تر رضایت می‌دادند؟

او می‌گفت اگر خواهران و برادرانش بفهمند قتل کار او است قطعا او را قصاص می‌کنند و به همین دلیل هم از من خواست جرمش را گردن بگیرم و بعد قول داد رضایت آنها را جلب کند. او حتی به من گفت کاری می‌کند پرونده به دادگاه هم نرود و در مرحله بازپرسی ‌رضایت بدهند. او آنقدر در این‌باره با من صحبت کرد که گول خوردم و راضی شدم.

تو مدعی هستی به خاطر شوهرت قتل را قبول کردی، اما او انکار می‌کند. دراین‌باره چه توجیهی داری؟

او از خواهران و برادرانش می‌ترسد. او قبل از این‌که بازجویی‌های من را بشنود اعلام رضایت کرد. حتی در پزشکی قانونی زمانی که من را برای بررسی برده بودند مرتب به پزشک اصرار می‌کرد من دیوانه هستم. اگر او خودش مرتکب قتل نشده بود و نمی‌خواست چیزی را پنهان کند پس چرا این کارها را می‌کرد؟

اما در دادگاه برای تو تقاضای قصاص کرد؟

بله می‌دانم شوهرم وقتی دید خانواده‌اش به‌خاطر رضایت دادن ‌به او حمله کرده‌اند و سرزنشش می‌کنند تصمیم گرفت علیه من شکایت کند و بعد هم گفت کاری از دستش برنمی‌آید. من هم تصمیم گرفتم واقعیت را بگویم.

چند سال با شوهرت زندگی کردی و این مدت چطور گذشت؟

حدود ۶ سال. از همان روز اول هم او بی‌پول بود و می‌گفت نمی‌تواند هزینه‌های زندگی را تامین کند.

شغل شوهرت چه بود که درآمدی نداشت و از همه پول قرض می‌کرد؟

شوهرم بیکار بود یعنی دوست نداشت کار کند و بیشتر روزها در خانه می‌خوابید. او از مادرش میلیون‌ها تومان پول قرض گرفته بود و چون فرد تن پروری بود مادرش حاضر نبود دوباره به او پول بدهد.

چرا در این سال‌ها بچه‌دار نشدید. شاید حس پدرانه، رفتار شوهرت را تغییر می‌داد و او را به کار وادار می‌کرد؟

ما پولی نداشتیم که بخواهیم بچه‌دار شویم، اگر بچه می‌آمد وضعیت ما بسیاربدتر می‌شد. من چاره‌ای نداشتم ‌جز این‌که تحمل کنم. اگر جدا می‌شدم مشکلات زیادی برایم به وجود می‌آمد و از همیشه بدبخت‌تر می‌شدم.

فکر می‌کنی با توجه به حرف‌هایی که در دادگاه زدی اعضای خانواده شوهرت رضایت بدهند؟

می‌دانم که آنها رضایت نمی‌دهند. آنها فکر می‌کنند من دروغ گفته‌ام اما گفته‌های من آنقدر واقعی بود که هیات قضات تصمیم گرفتند آن را مورد بررسی قرار دهند. اگر این گفته‌ها دروغ بود قضات زودتر از هرکسی متوجه می‌شدند.

نمی‌خواهی از اولیای دم تقاضای بخشش کنی؟

من مادر آنها را نکشته‌ام، بنابراین دلیلی وجود ندارد که بخواهم از آنها تقاضای بخشش کنم اما به خاطر این‌که واقعیت را پنهان کردم و جلوی شوهرم را برای این‌که مادرش را نکشد نگرفتم بسیار معذرت می‌خواهم.

من آن زن بیچاره را خیلی دوست داشتم و او زن بسیار خوبی بود. من مشکلی با او نداشتم، ضمن این‌که من حتی اگر می‌خواستم هم نمی‌توانستم آن زن را بکشم چون او از من قوی‌تر بود و من زورم به او نمی‌رسید.

فکر می‌کنی نتیجه این پرونده چه خواهد شد؟

نمی‌دانم شاید بتوانم ثابت کنم در بازپرسی دروغ گفته‌ام و دادگاه حرف‌های من راقبول کند، اما به هر حال خودم را به خدا سپرده‌ام و امیدوارم بتوانم بی‌گناهی‌ام را ثابت کنم، اما در‌نهایت راضی‌ام به رضای خدا. هر سرنوشتی برایم در نظر گرفته شود آن را قبول می‌کنم.