از وفای ایرانیان به اسد تا خیانت‌ شیوخ عرب به مرسی

به گزارشافکارنیوز، در روابط بین‌الملل، دوستی بین کشورها و برقراری اتحادهای سیاسی و راهبردی، امری طبیعی است که عموما بین کشورهای دارای منافع مشترک و بازیگران منطقه‌ای نزدیک به هم شکل می‌پذیرد. اما آنچه در این اتحادها مهم‌تر است، بیش از نفس اتحاد، شیوه رفتار متحدین با یکدیگر و میزان وفاداری آنها به یکدیگر در مقاطع حساس است.

بدیهی است که اتحاد بین دو بازیگر بین‌المللی، در شرایط عادی امری چندان شاق و غریب نیست بلکه زمانی این اتحاد می‌تواند مورد توجه بیشتر قرار گیرد، که یکی از دو طرف اتحاد دچار بحران می‌شود، بالاخص اگر در این بحران نقش نیروهای خارجی هم قابل مشاهده باشد.

بدیهی‌ست که اگر یک بحران صرفا جنبه داخلی داشته باشد، متحدین در امور داخلی یکدیگر نباید دخالت کنند اما اگر دخالت خارجی در آن به چشم بخورد، تردیدی نیست که متحدین باید کنار یکدیگر قرار گیرند.

این‌گونه اتحادها در دوران جنگ سرد، از مهم‌ترین ابزارهای ایجاد موازنه در عرصه بین‌المللی بودند و دو پیمان موازنه‌ساز ورشو و ناتو به‌عنوان یک نمونه کلاسیک از موازنه با پیمان‌های بین‌المللی به‌شمار می‌روند.

در منطقه خاورمیانه نیز، اتحادها طی سال‌های گذشته نقش به‌سزایی در کنترل و مدیریت تحولات منطقه‌ای داشته‌اند. اگر اسرائیل در جنگ ۲۰۰۶ علی‌رغم زدن آسیب‌های فراوان به کشور لبنان نتوانست نتیجه نبرد را به‌نفع خود تغییر دهد، ناشی از اتحادی بود که بین ایران، حزب‌الله لبنان و جمهوری عربی سوریه جریان داشت و محور مقاومت خوانده می‌شد و می‌شود.

این محور، طی سال‌های گذشته یکی از اساسی‌ترین عناصر تغییردهنده و در عین حال تثبیت‌کننده معادلات منطقه‌ای بوده و هست و علت اصلی آن هم این است که اعضای این محور به اتحاد با هم ایمان دارند و با یک انگاره ایدئولوژیک آن را دنبال می‌کنند.

پس از انقلاب‌های عربی که به سرنگونی تعدادی از دیکتاتورهای عرب سکولار منطقه منجر شد، صحبت از ظهور یک ائتلاف سنی‌مذهب در برابر محور مقاومت می‌شد. قدرت‌های بین‌المللی قصد داشتند با دامن زدن به اختلافات دیرینه شیعه – سنی در منطقه، یک محور سنی را در برابر محور شیعی مقاومت قرار دهند و اساس این محور را نیز کشورهای ترکیه، مصر، عربستان سعودی و قطر تشکیل می‌دادند. حتی در کنفرانس موسوم به هرتزلیا، به اسرائیل هم توصیه شده بود که خود را به محور موسوم به سنی نزدیک کند تا بتواند به دشمن اصلی خود یعنی محور مقاومت ضربه بزند.

دو تن از سران منطقه که ساده‌لوحانه و با نادیده گرفتن لزوم اتحاد در جهان اسلام در برابر دشمنان مشترک کاملا با این ایده همراهی کردند، اردوغان و مرسی بودند. عربستان و قطر هم اگرچه با این بازی همراهی کردند اما این دو کشور ذاتا نگاه امنیت‌محور دارند و سعی می‌کنند کمتر به‌دنبال دردسر باشند.

نقطه اوج مواجهه این دو محور با یکدیگر، در بحران سوریه بود. در ماجرای سوریه، کمک‌های مالی - تسلیحاتی عربستان و بالاخص قطر در کنار کمک‌های لجستیکی ترکیه و کمک‌های سیاسی مصر مرسی به همراه بسیج نیروهای سلفی از سراسر جهان به سوی سوریه، از اساس با هدف ضربه زدن به محور مقاومت انجام می‌شد، نه صرفا برکنار کردن بشار اسد و سربرآوردن دموکراسی غربی در سوریه. خنده‌دارتر از این نمی‌شود که کشورهایی چون قطر و عربستان سعودی که اصولا با دموکراسی فرسنگ‌ها فاصله دارند، خود را حامی دموکراسی در سوریه جلوه دهند.

اینجاست که می‌توان بین دو اتحاد مقایسه‌ای جدی به‌عمل آورد: اتحاد بین ایران و سوریه و اتحاد بین شیوخ عرب خلیج فارس با محمد مرسی، رئیس‌جمهور مصر.

سوریه در شرایطی مورد هجمه بازیگران بین‌المللی و منطقه‌ای قرار گرفت که ایران در سخت‌ترین فشارهای بین‌المللی بود. مساله برنامه صلح‌آمیز هسته‌ای ایران به مستمسکی تبدیل شد که بر اساس آن، جبهه متحد غرب، ارتجاع عربی و اسرائیل از آن برای ضربه زدن به ایران استفاده می‌کردند و می‌کنند. تحت این فشارها سخت‌ترین تحریم‌ها علیه ایران وضع شد اما ایران حتی یک لحظه متحد منطقه‌ای خود را تنها نگذاشت.

در دو سال گذشته ایران و سوریه سخت‌ترین روزهای خود را در برهه زمانی معاصر می‌گذراندند اما ایران نشان داد که متحد خود را تنها نمی‌گذارد و تسلیم فشارهای بین‌المللی نمی‌شود.

اما وقتی محمد مرسی، متحد شیوخ عرب خلیج فارس توسط ارتش از قدرت برکنار شد، عربستان سعودی، یعنی متحد مرسی در آنچه محور سنی خوانده شد، اولین کشوری بود که برکناری متحد دیروز خود را تبریک گفت. قطر هم به زودی به ریاض پیوست و تنها اردوغان – شاید به‌خاطر برخی خصوصیات خاص اخلاقی‌اش – برکناری مرسی را محکوم کرد و البته تنها به محکومیت لفظی نیز اکتفا کرد.

اگرچه شاید این روزها در مصر اکثریت جامعه از برکناری محمد مرسی خوشحال باشد اما در واقع امر تردیدی نیست که آنچه در مصر رخ داد، یک «کودتای پوپولیستی» بود، یعنی کودتایی که از حمایت مردمی برخوردار است اما جنبه قانونی ندارد. ممکن است در بسیاری از نقاط خاورمیانه و حتی در کشور خودمان نیز بسیاری از برکناری مرسی خوشنود باشند و البته این امر با توجه به عملکرد یک‌سال اخیر وی عجیب نیست اما نمی‌توان تردید کرد که راه افتادن سنت کودتا در کشوری همچون مصر، در کل به‌نفع مردم این کشور نیست.

سنت کودتا چیزی شبیه به همان سنت خلیفه‌کشی است که در صدر اسلام به راه افتاد. مولای متقیان، امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه‌السلام، اگرچه از اساس با خلافت خلیفه سوم مخالف بودند اما تمام تلاش خود را کردند که کار به خلیفه‌کشی نکشد، اتفاقی که افتاد و جامعه مسلمین صدر اسلام در طول سال‌های بعد، هزینه آن را پرداخت کرد.

از متحدین مرسی انتظار می‌رفت که دست‌کم از برکناری او با کودتا حمایت نکنند اما کاملا برخلاف این انتظار، رویکردی متضاد از سوی شیوخ عرب خلیج فارس رخ نمود.

این تفاوت در دو اتحاد، یعنی تفاوت در وفاپیشگی ملت ایران و خیانت‌پیشگی شیوخ عرب، زمانی واضح‌تر می‌شود که نگاهی به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی صهیونیستی دبکا بیاندازیم. دبکا در این گزارش تصریح می‌کند که شیوخ عرب حاشیه خلیج فارس نه‌تنها از کودتای ارتش در مصر ابراز خوشنودی کرده‌اند، بلکه در آن نقش داشته‌اند. در صورتی که این گزارش دبکا صحیح فرض شود، تردید نیست که شیوخ عرب خلیج فارس به متحد خود خیانت کرده‌اند.

این تفاوت بین ایرانیان و شیوخ عرب است. به ایرانیان میتوان اعتماد کرد، اما به شیوخ عرب حاشیه خلیج فارس نمیتوان. آیا این واقعیت پیامی برای معارضان ایران در مساله هستهای ندارد؟ آیا ایرانیان همانطور که به اتحاد خود با ملت سوریه وفادار بودند، به این باور مذهبی خود وفادار نخواهند ماند که تولید سلاح هستهای حرام است؟ برای اعتماد به ملت ایران دلیل زیاد است اما در خصوص مساله هستهای، تاکنون فهم دلیل از سوی طرف مقابل کم صورت گرفته است.