حضور در اين جهان يك هديه است

از حق نگذرم یکی از نکات بارز در الهام جعفرنژاد صدای خوب که نه صدای فوق العاده زیبایی است که دارد و این چیزی نیست که به راحتی بشود از آن گذشت. در تمام طول گفتگو سعی می کردم تا من کمتر حرف بزنم تا صدایش را بیشتر بشنوم. نمی دونم همه شمایی که الان دارید این گفتگو را می خوانید چه احساسی دارید اما می خوام صادقانه بگم امروز یکی از فوق العاده ترین روزهای زندگی کاری من بود و بابت آن خدا را شاکرم، مطمئنم که همیشه از آن با افتخار یاد می کنم. گفتگو با الهام جعفرنژاد برایم پُر بود از هیجان و یک کلاس درس واقعی. بسیار از او یاد گرفتم. بهانه گفتگویم با او سریال «مادرانه» و «ستاره حیات» بود اما او طور دیگری گفت. در نگاهش می توانی زندگی را ببینی و اینکه عشق و شرافت را چطور معنا می کند، گفتگوی ما آنقدر خاص و دلپذیر شده که دلم نمی یاد بیشتر از این منتظرتون بذارم، بهتره شروع کنید…

الهام جعفرنژاد به روایت من.
الهام جعفرنژاد متولد تهران، تک فرزند خانواده، دانش آموخته رشته بازیگری، در دوران هنرجویی بعد از تجربه تعدادی تئاتر دانشجویی اولین سریال خود را به نام «جدال با سرنوشت» به کارگردانی مسعود رشیدی بازی کرد و از آن زمان حدود ۱۶ سال می گذرد، الهام جزء آن دسته از بازیگرانی است که بازی در هر سه عرصه سعنی پرده نقره ای سینما، صحنه محصور کننده تئاتر و قاب جادویی تلویزیون را به صورت حرفه ای در پرونده کاری خود دارد و همه اینها را به طور پیوسته و در کنار هم کار کرده و همین طور حدود ۱۱ سالی است که به دنبال یکی از علائق کودکی خود رفته و حرفه جذاب دوبلاژ را به طور حرفه ای دنبال می کند و به دلیل قابلیت تغییر صدایش جزء دوبلورهای موفق و جوان است، تا به حال در تئاتر موفق به کسب جوایز بازیگری شده که یکی از مهمترین آنها در سال ۱۳۸۹ بابت اجرای تئاتر «اسب های پشت پنجره» است و در آن زمان موفق به کسب عنوان بهترین بازیگر تئاتر سال شد و اداره پست ایران تمبر شخصی وی را چاپ کرد.

خُب تازه چه خبر، این روزها مشغول چه کارهایی هستی؟
تازه از سر تصویربرداری سریال پرمخاطب «مادرانه» که در ماه رمضان پخش می شد فارغ شدم. فیلمبرداری این سریال تا روزهای پایانی ماه رمضان همزمان با پخش به طور شبانه روزی ادامه داشت و طبیعی است که این روزها مشغول استراحت و تماشای سریال «ستاره حیات» هستم که این شب ها در حال پخش از شبکه ۳ می باشد.

بریم سراغ سریال «ستاره حیات» چطور شد که به این گروه پیوستی؟
به خاطر شناختی که از کارهای قبلی ام داشتند از من برای بازی در نقش یک وکیل پایه یک دادگستری به نام لیلا شمس دعوت کردند.

به نظرت لیلا شمس همون عشقی را به سینا داره که آذر ثانی به محمدجواد داشت؟
هر دوی این زنانی که من نقش آنها را بازی کردم زنانی محکم و قوی هستند و دلیل محکم بودن شان عاشق بودن شان است. رنگ و بوی عشق شان متفاوته، چون هم متفاوتند و هم در مقابل دو مَرد با شخصیت های متفاوت قرار دارند. لیلا و آذر از دو دریچه متفاوت به جهان پیرامون شان نگاه می کنند که عشق هم جزئی از این جهان است.

تو از تئاتر شروع کردی، خودت کدوم الهام را بیشتر دوست داری، الهامی که روی صحنه زنده و بی بدیل تئاتر خودنمایی می کنه، الهام سینما و یا شاید هم الهام قاب جادویی تلویزیون را؟
تئاتر، تئاتر… به به! چه کلمه زیبا و خوش آهنگی. حضور الهام را در هر عرصه دوست دارم. حضور روی صحنه تئاتر وقتی با تماشاچی ات همنفس می شوی و وقتی در همان لحظه نتیجه زحمت و بازی ات را در آینه چشماشون، حتی پلک زدنشون می بینی حس غریبی بهت دست می ده که توصیف ناپذیره. در سینما و تلویزیون بخشی از این معجزه به وسیله بازی تو اتفاق می افته مابقی آن به کمک تدوین و بعدها صداگذاری، موسیقی و… اتفاق می افتد. اما روی صحنه تئاتر معجزه به شرط اینکه یک بازیگر واقعی، خالص و ناب باشی به وسیله چوب جادویی بازیگر که همان بازی اوست اتفاق می افتد. آنجاست که سلول به سلول بدنت آدرنالین ترشح می کند، غرق لذت می شوی و خودت را فراموش می کنی. آن وقت است که باید گفت: بودن یا نبودن مسئله این است. چون یک برون فکنی اتفاق می افتد که دیگر در آن لحظه خودت نیستی و آن معجزه هستی.

برای الهام جعفرنژاد شدن چه هزینه هایی را پرداخت کردی؟
هزینه های زیاد! صبوری، تلاش، گذراندن دوران سخت آموزشی در گرما و سرماهای بی شمار. رفتن به راه های دور برای بازیگری، شرکت در کارگاه های بازیگری در مکان های مختلف که هنوزم این یادگیری ادامه دارد و از همه مهمتر هزینه کردن عمر و وقت، روح و روانم و همین طور تحمل بیکاری در اوج پیشنهادات کاری و نپذیرفن آنها به دلیل ضعیف بودن سطح کارهایی که پیشنهاد می شد. هزینه کردن دلم که در این سال ها بارها و بارها شکسته و خرده های آن را جمع کردم و چینی دلم را به هم بند زدم. به هر حال راهی است که باید بابت طی کردنش هزینه های زیاد پرداخت کرد.

در تمام این سال هایی که کار کردی و الحق در کارهای خوبی هم بازی کردی بهترین و بزرگترین تجربه ای که به دست آوردی چی بوده؟
همه تجربیات کاری ام درس های بزرگ و کوچکی را برایم به ارمغان آورده که نمی دانم بزرگترین آن کدام است چون کوچکترین شان هم خیلی مهم بوده. یکی از این درس ها که خیلی هم مهم است با شرافت زندگی کردن است. شریف بودن، اینکه بدونی دارایی هایت را در زندگی چگونه به دست آوردی مخصوصاً دارایی های معنوی ات. شریف که باشی هر شب که سر بر بالین می گذاری تا بخوابی از خودت رضایت داری.

با شناختی که از خودت داری فکری می کنی بازیگر گرانی هستی؟
شناختی که من از خودم دارم و همین طور شناخت آنهایی که با من کار کرده اند این است که به هیچ عنوان بازیگر ارزانی نیستم. از اولین کار و قرارداد حرفه ای ام تا به امروز بازیگر گرانی بودم، هستم و خواهم بود! «لطفاً این جمله بازیگر گرانی هستم را تیتر نکنید» چون فقط در یک جمله ممکن است خواننده را گمراه و دچار سوء تعبیر کند. منظورم از بازیگر گران فراتر از بخش مالی و مادی ماجراست. گرانی که من از آن حرف می زنم یعنی که حاضر نیستم به هر قیمت و تحت هر شرایط نامناسبی در هر نمایش، فیلم و سریال سطح پائینی فقط به خاطر دیده شدن بازی کنم. روحیات، توانایی ها و مهمتر از همه وقت و عمر من گران است و من وقت خودم را در هر کار بی کیفیتی ارزان نمی فروشم. حداقل ماجرا اینکه برایم بخش مادی آن کار رضایت بخش نباشد، باید از نظر قصه و نمایش گرانمایه باشد. پیش آمده که مدتی به خاطر سطح کیفی پیشنهاداتی که شده کار نکردم اما در آن زمان وقت خودم برای خودم گران صرف کردم.

بهم گفته بودی که دست به قلمی و می نویسی، اگه قرار بود که کتاب زندگی ات را بنویسی چه اسمی را براش می ذاشتی و فکر می کنی کدوم یکی از قسمت های زندگی ات جذاب و خوندنیه؟
عاشق نوشتن هستم، از همون بچگی به نظرم جذابین زنگ مدرسه زنگ انشا بود «یادش به خیر.» نوشتن یکی از چیزهایی است که به آدم آرامش شدید می دهد و تخلیه کننده است و تو را می برد هر کجا که می خواهی. حتماً روزی قصه زندگی ام را می نویسم. همه قسمت های اون جذابه چون فراز و نشیب ها و اتفاقات جالب در آن زیاد بوده؛ مثل قصه آشنایی و عشق پدر و مادرم و اینکه چه اتفاقات عجیبی افتاد تا من بیشتر و بیشتر به نیروی عشق و وجود یک انرژی به اسم روح اعتقاد پیدا کنم. با یک نویسنده بی نظیر هم مشغول گفتگو هستم تا در بخش نگارش فیلمنامه این قسمت به خصوص از زندگی ام کمک کند تا بتوانم فیلم نیمه بلندی را که مدت هاست قصد ساختنش را دارم بسازم، اسم کتاب زندگی ام… قاطع نمی توانم بگویم ولی شاید بگذارم «جهان می توانست زیبا باشد».

بهترین درسی که از زندگی گرفتی چی بوده؟
زندگی خیلی چیزها بهم یاد داد، سعی می کنم به چیزهایی که بهم یاد می دهد عمل کنم، اینکه با شرافت، درستی، صداقت و عشق محیط پیرامون خودم را بسازم، بزرگی فرموده اند:
«گر طلب گوهر کانی کانی
وندر پی عمر جاودانی جانی
من فاش کنم حقیقت مطلق را
هر چیز که در جستن آنی آنی»

چه چیزی تو را به وجد میاره و حسابی ذوق زده ات می کنه؟
دیدن شادی و خنده آدم ها به هر دلیلی، دیدن کسانی که دوست شان دارم، شنیدن خبر صاحبخانه شدن یا ازدواج دو عاشق، فرزنددار شدن عزیزی، دیدن یک تئاتر خوب، گوش دادن به یک موسیقی زیبا، تماشای یک فیلم خوش ساخت، خواندن یک مصاحبه دلچسب، نوشیدن یک چای خوش طعم. چیزهای ساده من را به ذوق میاره حتی یک بسته آدامس، اما بیشتر از هر چیزی شنیدن خبر سلامتی کسی که از بستر بیماری بلند شده خوشحالم می کند. وقتی واقعاً ذوق می کنم که ببینم انسان ها در صلح و آرامش هستند.

زندگی خوب خیلی چیزها به آدم هدیه می کند زندگی به تو چه هدیه ای داده است؟
بهترین هدیه زندگی متولد شدن در خانواده ای فرهیخته بوده، زیر نظر مادر و مادربزرگی بزرگ شدن که هر دو انسان هایی منحصر به فردی هستند و به معنای واقعی هر دو فیلسوفند! که خداوند سایه هر دو را بالای سرم نگه دارد و سلامت باشند. اینها تعریفات من نیست، تعریف همه کسانی است که آنها را می شناسند. هدیه دیگر زندگی خانواده پدری ام اند که همگی فرهنگی و اهل دل و معرفت هستند. در خانواده ادب و اخلاق حرف اول را زد، من هم سعی می کنم از آموزه های زندگی ام که بخش زیادی از آن را مدیون خانواده هستم و هدیه آنهاست به نحو احسن استفاده کنم. زندگی پُر از هدیه است؛ حضورت در این جهان، سلامتی ات، بینایی، شنوایی و…
داشتن شغلی که دوستش داری همه و همه موهبت خداست. هدیه همین لحظه ای است که من و تو داریم با هم گفتگو می کنیم.

و حرف آخر چیزی که تو دلت می خواست بگی و من از قلم انداختم؟
برای تمام مردم جهان به ویژه مردم سرزمینم در هر کجایی که هستند زندگی سرشار از صلح، آرامش و عشق را آرزومندم.

راه زندگي/ شماره ۳۸۴/ نيمه دوم شهريور ماه ۹۲/ پرستو فولادي نژاد/ صفحه ۴۶