به گزارش افکارنیوز، ‌ امین مومنی پور(سروان اشتیاق مجموعه هوش سیاه ۲) متولد ۲۵ دی ماه ۱۳۶۰، تک پسر خانواده و دارای دو خواهر می باشد. مادری خونگرم از خطه سبز مازندران(محمودآباد) و پدر از اهالی مجیدیه تهران است، می گوید: حدود هفت سالی است که به علت موقعیت شغلی پدرم خانواده ام در شمال کشور شهر محمودآباد زندگی می کنند. او فوق دیپلم مکانیک است و در زمینه بازیگری شاگرد استاد هنرمند مجید مظفری است. می گوید: مجید مظفری خیلی برای من زحمت کشید و واقعاً در این رشته من را ساخت. او به من کمک کرد تا پله پله وارد این راه شوم، با او به گفتگو نشستیم.

چطور شد از رشته مکانیک به بازیگری رسیدی؟


بازیگری را خیلی دوست داشتم و همزمان با تحصیلم تئاتر دانشجویی هم کار می کردم. رشته مکانیک را هم دوست داشتم و بعد از اتمام درسم در زمینه تخصصم مشغول به کار هم شدم بعد از حدود یک سال و نیم به این نتیجه رسیدم که علاقه به مکانیک دارم ولی بازیگری را بیشتر دوست دارم برای همین تلاش کردم که به آن برسم. از اینکه تغییر مسیر دادم پشیمان نیستم چون عاشق بازیگری هستم. از سال ۸۴ وارد بازیگری شدم و در ابتدا به کار تدوین به صورت حرفه ای می پرداختم. خیلی دوست داشتم زودتر بازیگر شوم ولی دوست نداشتم ناپخته و بی دانش پا در این راه بگذارم. هنوز هم به دانش کافی در این زمینه نرسیده ام و اول راه هستم. در پروژه «بعد از روز آخر» به کارگردانی مجید مظفری دستیار دوم کارگردان بودم یک نقش کوتاه دو سکانسی در آن وجود داشت به ایشان پیشنهاد دادم اگر اجازه می دهند آن را بازی کنم که پذیرفتند. فیلمبردار کار بعد از آن به آقای مظفری پیشنهاد دادند از امین جلوی دوربین استفاده شود، بهتر است به جای اینکه در پشت صحنه مشغول به کار باشد. بعد از آن در چندین پروژه همکاری داشتم و بعد به سمت تئاتر رفتم و آن را هم تجربه کردم تا اینکه از طرف هوش سیاه دعوت به همکاری شدم.

چطور با هوش سیاه و مسعود آب پرور آشنا شدید؟


من از هوش سیاه ۲ به این گروه پیوستم و با آقای آب پرور و شهاب حسینی در دفتر مجید مظفری آشنا شدم. آن زمان برای فیلم «قتل آنلاین» در دفتری با هم کار می کردند. دوستی بین ما تبدیل به یک دوستی ورزشی شد و با هم در تماس بودیم. ایشان دو کار پلیسی ککه بازی کرده بودم را دیده بودند. سه ماه از ایشان بی خبر بودم تا اینکه اتفاقی جایی همدیگر را دیدیم و شروع به صحبت درباره کارهایم کردند. چند روز بعدش تماس گرفتند و پیشنهاد بازی در هوش سیاه ۲ را دادند گرچه در جریان کار، واقعاً آقای آب پرور را اذیت کردم! آنقدر که به شوخی می گفتند: «امین را یک جا بگذارید درب را رویش ببندید، همه کارها به موقع انجام می شود.»

هرکس وارد این حرفه می شود پس از مدتی دو حالت را عنوان می کند یا می گوید خیلی سخت به این مرحله رسیدم یا می گوید اتفاقی وارد شدم و ادامه دادم. شما به عنوان بازیگری که اول راه هستی چطور به این مرحله رسیدی؟


همیشه می گویند پس از کار در معدن، بازیگری سخت ترین شغل دنیاست، گرچه هر کاری، سختی خودش را دارد، ولی اساتیدم واقعاً برایم وقت گذاشتند و کار کردند و در مسیر درست قرارم دادند. از تدوین و گریم گرفته تا پشت صحنه و تولید و دستیاری… به عقیده من دوربین یک شی بی رحم است و بازیگری هم جلوی آن سخت است.

اول که می خواهی وارد این کار شوی خیلی چیزها را در نظر نمی گیری، چون نسبت به آنها آگاهی نداری. وقتی اولین کار حرفه ای تو از شبکه پخش شود، آن وقت می فهمی که باید روی قدرت بدنی، دیالوگ ها و صدایت کار کنی، باید مطالعه داشته باشی، تمرین و بررسی کنی و از همه مهمتر روابط اجتماعی خوبی باید داشته باشی.

سختی و استرس کار باعثنشد دیگر نخواهی به این کار ادامه دهی؟


اصلاً. کار با مسعود آب پرور و حسین یاری و بقیه دوستان این فرصت را به من داد که درباره ادامه راهم فکر کنم و بیشتر به کار علاقمند شوم. هنر سقف ندارد و هر چه بیشتر تلاش کنی بالاتر می روی. وقتی وارد هنر می شوی با همه تحصیلی که در آن انجام دادی، تازه متوجه می شوی از آن هیچی نمی دانی. وقتی با سوپراستارها و اساتید هنر هم کلام می شوی می گویند ما هنوز، همه هنر را نمی دانیم و هنوز باید پیش برویم. وقتی آنها این سخنان را می گویند افرادی مثل من حالا حالاها راه داریم تا به مرحله قابل توجهی برسیم.

دید خانواده تان نسبت به این شغل و انتخاب چه بود؟


پدر و مادرم همیشه و در همه جا مشوقم بودند. من قبل از اینکه وارد دانشگاه شوم در رده امید تیم های استقلال، پرسپولیس و میهن تهران و سپاهان اصفهان فوتبال بازی می کردم. مادر و پدرم در زمینه ورزشی هم خیلی حمایتم کردند، بعد از دانشگاه و خدمت سربازی تصمیم و ذهنیتم نسبت به کار عوض شد. وقتی وارد بازیگری می شوی و در پروژه ای مشغول به کار می شوی هیچ اختیار زمانی از خودت نداری. مثلاً سال گذشته به علت حضورم در فیلمبرداری به مراسم عقد خواهرم نرسیدم ولی او لطف کرد درکم کرد و از من دلخور نشد.

خاطره تلخی هم دارید؟


در حین ضبط بودیم و پدربزرگم در بستر بیماری در شمال بودند یک ماه آخر که حال شان خیلی بد بود و هر لحظه امکان فوتش بود در آن زمان ما هم هر روز فیلمبرداری فشرده داشتیم. متاسفانه او که فوت کرد سر کار بودم و فقط توانستم یک روزه برای مراسم تشییع او بروم و برگردم. فوت پدربزرگم برایم خیلی ناراحت کننده بود و واقعاً اذیت شدم چون خیلی به او وابسته بودم. هر چیزی که الان در زندگی دارم مدیون او هستم، او انسان بزرگی در زندگیم بود که تمام خط های درست زندگی را به من نشان می داد، بهم شیوه درست زندگی کردن و اینکه چطور می توان یک انسان و مرد واقعی بود را یاد داد و یاد داد که بدون اینکه لازم باشد جلوی دوربین بروی تا دیده شوی و معروف شوی و مردم دوستت داشته باشند با رفتارت مردم را جلب کنی تا محبوب باشی.

آرماني/ شماره ۱۵۱ و ۱۵۲/ شهريور ماه ۹۲/ هدي جاويدي/ صفحه ۸۳