سرویس مذهبیافکارنیوز- خبرى است که همه عرب چه مؤمن و چه کافر آن را نقل کرده اند و اشعارى نیز در این باره سروده اند.
قصه از این قرار است که پیامبر اکرم، توسط جبرئیل خبر دار شد که قریش، قصد کشتن او را دارند، شبانه از مکه خارج شد و على - علیه السّلام - را به جاى خود گذاشت. وقتى که قریش از ماجرا مطّلع شدند، حضرت را تعقیب کردند و جلوتر از همه، سراقة بن مالک بود. ردّ پیامبر را گرفت و به آن حضرت رسید و خیال کرد که دیگر به آن حضرت دست یافته است. ولى خدا توسط زمین او را گرفت، یک دفعه پاهاى جلو اسب او به زمین فرو رفت و از گردن اسب به زمین افتاد، در حالى که زمین خشک بود. بار دوم نیز همین طور. و چون او مرد عاقلى بود، فهمید که این یک امر آسمانى است.
از این رو از آن حضرت استمداد کرد. پیامبر - صلّى اللَّه علیه و آله - جواب او را داد. عرض کرد دعا کن خدا اسبم را آزاد کند و من نیز تعهد مى کنم که هیچ کس را به محل تو راهنمایى نکنم بلکه از تو دفع نمایم.
حضرت دعا کرد و اسب او به پا خاست مثل اینکه گره را از پایش باز کرده باشند و او شخص با هوشى بود. قضیه را فهمید از پیامبر امان نامه گرفت.
منبع: جلوه هاى اعجاز معصومين عليهم السلام، ص13.
شناسه خبر:
۲۹۷۵۹۷
ماجرای هجرت پیامبر(ص) و سراقه بن مالک
سراقه بن مالک ردّ پیامبر را گرفت و به آن حضرت رسید و خیال کرد که دیگر به آن حضرت دست یافته است.
۰