به گزارش افکارنیوز، اردشیر به دست مردی که پشت سرش می ایستاد کاغذی سپرده بود و به او گفته بود: هر زمان خشم مرا فرا گرفت آن را به دستم بده و در آن کاغذ چنین نوشته شده بود: «خویشتن را نگه دار، تو خدا نیستی، تنی هستی که هر پاره آن زود پاره دیگر را خواهد خورد و چه زود که کرم و خاک شود.»
تاريخ اجتماعي-راوندي