مطلب پیش روی شما دوازدهمین مطلب ستون ویژه " تذکرة الرجال " سایت فردا است. "رفیق بی کلک" و "پ.خالتور" نویسندگان این بخش هستند که در نظر دارند با نگاهی متفاوت و طنزگونه به بررسی احوالات چهره های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و .. بپردازند. در این مطلب این دو عزیز به سراغ جواد خیابانی، گزارشگر محبوب کشورمان رفته اند.


آن کارشناسِ رشتهٔ مواد، آن در جو دادن به بازی‌‌ها استاد! آن مدیرِ پیشین روابط عمومی فدراسیون تیر و کمان، آن مفسِّرِ بازی‌های عمدتاً کم هیجان، آن مدّعیِ معرّفی عادل فردوسی‌پور، آن از دیدن ضعف‌های تیم ملی به کلّی کور، آن استاد مدعو دانشگاه علومِ کاربردی، آن دهنده لقبِ «پدر ورزشِ ایران» به علی آبادی، آن ناشر کتاب سالِ لیگ بر‌تر ایران، آن در مدیحه سَرایی عنصری و منوچهریِ دوران، آن مهندس و شیفتهٔ تبلیغاتِ بازرگانی، شیخنا جواد خان خیابانی!

متولد کرج بود و با منتقدانش لج بود و در هنگام گزارش چهار ستون بدنش کج بود!

گویند جوادنا دروازه‌بان تیم دانشگاهش بود؛ در تذکره‌های فوتبالی ثبت است که روزی در حین بازی توپی با سرعت نجومی به سمتش رسید و جوادنا ایستادن را مصلحت ندید، پس فی - الفور به جهت عکس توپ پرید و دیگر هیچ ندید!

از قضا شیخنا به تیر دروازه خورده بود و از آن روی که کمی گنده بود، استحکام تیر دروازه را زیر سوال برده بود و پس از آن طوری به زمین خورده بود، که اثری از چمن برجا نمانده بود! گویند از آن پس دیگر آن زمین فوتبال، زمین فوتبال نشد! پس مسولان دانشگاه با دیدن این صحنه فی‌الفور جلسه‌ای ترتیب دادند و مصلحت ورزش کشور در آن دیدند که جوادنا را کلاً از فکر دروازه بانی بی‌خیال کنند! پس به او پیشنهاد دادند که در بیرون گود بنشیند و به بازیکنان بگوید: «‌گلش کن، ‌گلش کن، ‌گلش کن!»

نقل است ابتدا شیخنا سخن آنان را نشینده گرفت، ولی پس از چندی که آمار دست مزد گزارشگران سیما را گرفت، هیجانش بر عقلش غالب شد و به این کار بسیار راغب شد و پول بسیاری از گزارش‌گری و حواشی‌اش کاسب شد!

گویند از کودکی عاشق تجارت بود و در کارهای بزرگ تبلیغی با جسارت بود! روزی او را پرسیدند: «چرا این‌قدر به مال دنیا علاقه داری؟» پس شیخنا بر آشفته شد و گفت: ‌ «من از مالِ دنیا گریزانم، اما پول - جانم به فداهه - حکایتی دیگر دارد! گواه مفلسی این حقیر هم خانه جنت آباد است و سمند و دفتر تبلیغاتی و امثالهم! پولدار آن آقایی است که از وزارت نفت هم بیشتر پول دارد!» گویند آن ساﺋل استدلال احساسی و غیورمندانهٔ شیخنا را پسندید!

نقل است در بچگی پیاز داغ غذا‌هایش را زیاد می‌کرد و در بزرگسالی پیاز داغ گزارش‌هایش را!

از کرامات او همین بس که اگر یگانه پهلوان عرصه شاهنامه سُرایی، استادنا حکیم ابوالقاسم فردوسی، «حماسه سُرایی می‌ - کرد»، ‌شیخنا جواد «حماسه سازی» می‌کرد!

اطلاعاتی که شیخنا در هنگام گزارش بازی به مخاطبان بخت برگشته‌اش می‌داد از سه حال خارج نبود: یا درست بود و غیر ضروری، یا غلط بود و ضروری، یا غیر واقعی و غیرضروری!

روزی او را پرسیدند: «چرا بازیکنان تیم ملی را که بعضاً بالای ۳۵،۴۰ سال دارند «بچّه‌ها» خطاب می‌کنی؟!» پس شیخنا پاسخ داد: «‌ اگر بچه نبودند که ۱۱ نفری دنبال یک توپ نمی‌دویدند، بلکه برای خود توپی می‌خریدند و دیگر ۹۰ دقیقه این ور و آن‌ور نمی‌پریدند!»

از قابلیت‌های ویژهٔ استادنا آورده‌اند که می‌توانست بازی را از زوایایی ببیند، که مخاطبان میلیونی با هزار زحمت نمی‌دیدند! مثلاً وقتی همگان در صفحات تلویزیون خود حملات پی در پی تیم فوتسال برزیل و ضعف خط دفاعی ایران را می‌ - دیدند، او مهارت دروازه‌بان را می‌دید و می‌گفت: «آمار شوت - های بالای برزیل نشان می‌دهد که دروازه‌بان ایران چه توپ‌های بسیاری را گرفته است!» وقتی علّت این زاویهٔ دیدِ متفاوت را جویا می‌شدند پاسخ می‌داد:

«‌ چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید!»

از شیخنا جملات عجیب و غریب بسیاری نقل است، جملاتی که هیچ کم از شطحیات بزرگان ندارد و هر کدام به تنهایی خرق عادتی است در حوزه کلام! مثلاً در حمایت از صندلی‌های ورزشگاه گفته بود: «‌ باز هم شاهدیم که صندلی‌های بی‌گناهِ ورزشگاه به زمین پرت می‌شود!» یا «‌مهدی رحمتی مثل یک سنگربان از دروازه تیم ملی دفاع می‌کند!» یا «‌پرتغال یکی از کشورهای گرم‌خیز اروپایی است!» یا «داور در سوت خودش می‌زنه!» یا «این دروازه‌بان نگران است، در حالی که۲۷ ساله است!»

روزی یکی از طرفداران شیخنا فردوسی‌پور از جوادنا پرسید: «‌چرا این‌قدر گزارش‌هایتان تبلیغی است و القا‌هایتان به نفع تیم ملی ایران سراسر تحمیلی است؟!» پس جوادنا پاسخ داد: ‌ «‌ اول اینکه عادل فردوسی‌پور در حدّی نیست که بخواهد رقیب من باشد! دوم اینکه علاقه شخصی من به کارهای تبلیغی است و ناخودآگاه از هر دری که سخن می‌گویم آخرش به آن سمت و سو کشیده می‌شود! وقتی اسم یک شرکت مبل سازی را در برنامه‌ای زنده می‌برم و برنامه‌ام را به کلی قطع می‌کنند، مجبورم تبلیغاتم را بر روی ایران و غیور مردان سرزمین پارس متمرکز کنم، تا حساسیتی ایجاد نکند!»

از شیخنا نقل است که حافظه عجیبی در خواندن اشعار به اقتضای حال و مقام داشت؛ مثلاً در مجلس پاسداشتی که به افتخار خواهر هادی ساعی برگزار شده بود، این شعر را در وصف آن بانوی ورزشکار قراﺋﺖ کرده بود:

«‌پسر کو ندارد نشان از پدر تو بیگانه خوانش، نخوانش پسر!»

گویند مریدان با شنیدن این بیت انگشت‌ها به دندان گزیدند و مناسب خوانی شیخ را پسندیدند!