به گزارش افکارنیوز، پوریا پسر چند معلولیتی است که به دلیل ۷ ماهه به دنیا آمدنش، از همان آغاز تولدش نارسایی‌های مادرزادی بسیاری داشته است. تنها ۸ ماه از بهار زندگیش نگذشته بود که والدین پوریا متوجه شدند او قادر به راه رفتن نیست.

دوران کودکی و نوجوانی او به سختی سپری شد به دلیل اینکه او مانند بچه‌های معمولی نبود و نمی‌توانست دست‌ها و پاهایش را حرکت دهد و نارس به دنیا آمدنش موجب بروز مشکلات جسمی برای او شده بود. حالا پوریا ۲۱ سال سن دارد، او تنها به کمک ویلچر می‌تواند حرکت کند اما در طی این سالهای با کمک فیزیوتراپی و کاردرمانی و آب درمانی نسبت به گذشته جسم سالم‌تری دارد.

پوریا را از نزدیک دیدم. وقتی من را دید با خوشحالی بسیار دستانش را به هم می‌کوبید، او عاشق مهمان است، الحق که مهمان نواز خوبی هم بود، در مدت زمای که بامن صحبت می‌کرد متوجه شدم که او به راستی بوی ناب انسانیت می‌دهد یک انسان حقیقی و خالص.

احساسات پاکی که در کمتر انسانی امروزه می‌توان یافت او نه به دنبال پول است و نه به دنبال مقام و نه هر آنچه که حرمت و شرف انسانیت را خدشه دار می‌کند. تمام آرزوی او این است که اجازه بدهند درسش را تمام کند.


پوریا ۲ سال است که خانه نشین شده به آغاز دبیرستان که رسید، به دلیل اینکه رشته‌ای برای اینگونه معلولین وجود نداشت دیگر اجازه ندادند او درس بخواند. بارها و بارها با بغض و التماس از من تمنا می‌کرد تا حرف او را به گوش مسئولین مربوط برسانم او چیز زیادی نمی‌خواهد تنها حق طبیعی‌اش را طلب می‌کند، حقی که باید به او هم مانند دیگران اجازه زندگی کردن و تحصیل بدهند.

مادر پوریا می‌گفت: به مدت ۲ سال به همراه خانواده‌هایی که بچه‌های مشابه پوریا داشتند، دوندگی کردیم از این ساختمان به آن ساختمان از این ارگان به آن ارگان فقط برای اینکه بتوانیم یک رشته تحصیلی متناسب با توانایی‌های این دست از معلولین جسمی ثبت کنیم.

بالاخره بعد از ۲ سال توانستیم رشته امور اداری را برای حرفه‌آموزی این گونه بچه‌ها در اداره آموزش و پرورش استثنایی‌ها ثبت کنیم تا آنها بتوانند دوره دبیرستان خود را به اتمام برسانند همین یک رشته هم با همت خانواده های معلولین و اعتراض‌هایمان بوجود آمد اما مدت‌‌‌‌هاست که اجازه تحصیل به آنها را نمی‌دهند بماند اینکه اصلا تا کد ثبت نام برای این رشته جدید ساخته شود و کارهای اداری آن صورت بگیرد زمان لازم است. اما من از مسئولان این سوال را دارم چقدر زمان لازم است؟

وی افزود: الان نزدیک ۲ سال است پوریا خانه‌نشین شده و مادرش هم به خاطر او زودهنگام خود را بازنشست کرد تا تمام مدت در اختیار پوریا باشد، از طرفی محدودیتی که برای اینگونه معلولان وجود دارد این است که آنها فقط تا سن ۲۱ سالگی اجازه درس خواندن را دارند.

حالا دیگر پوریا نزدیک به سن ۲۱ سالگی است و اسفند امسال ۲۱ سالش می‌شود، اگر تا آخر امسال درسش را شروع نکند دیگر باید تحصیل کردن را برای همیشه فراموش کند اما این چیزی نیست که پوریا دوست دارد. این پوریا را نابود می‌کند چرا که او تمام آمال و آرزویش را در درس خواندن و مدرک گرفتن می‌بیند و این توانایی را هم درخود می‌بیند.

مادر پوریا بیان داشت: بعد از گذشت نزدیک به ۲سال از این که آموزش و پرورش این رشته را با کمک خانواده‌های معلولان به ثبت رسانده‌، در بخش‌نامه‌ای جدید گفته است: بعد از این که کد ثبت نام را برای این رشته جدید وارد سیستم آموزشی کردیم تازه باید این بچه‌ها را فیلتر کنیم و بررسی کنیم آیا اصلا توانایی این رشته را هم دارند؟.


مادر پوریا گفت: اداره آموزش و پرورش این رشته را پیشنهاد کرد و گفت این تنها رشته‌ای است که آن‌ها می‌توانند در آن حرفه آموزی کنند حالا چطور این حرف را می‌زنند و تصمیم دارند بچه‌ها را ثبت نام نکنند.

پوریا روزها و شب‌ها از درس خواندن و مدرسه رفتن می‌گوید، از این که این تنها آرزویش در زندگی است و ملتمسانه از مسئولان مربوطه خواستار پیگیری این جریان را دارد.

پوریا در میان صحبت‌های مادرش گفت: من در دوران مدرسه خود معلمی داشتم به نام آقای خزایی که او را خوب به خاطر دارم، او کسی بود که من را تشویق به نقاشی کرد و کمک کرد تا بتوانم نقاشی کنم. اولین بار که می‌خواستیم نقاشی کردن را شروع کنیم نمی‌دانستم او چطور می‌خواهد به من کمک کند، من که دستانم توانایی برای گرفتن قلم و بوم نقاشی نداشت، پس چطور این امکان محیا می‌شد؟

پسر معلول ادامه داد: آقای خزایی من را به همه چیز در زندگی امیدوار کرد و من صمیمانه برایش بهترین‌ها را‌ آرزو دارم و همه امید و روحیه خود را بعد از خدا مدیون او هستم.

از پوریا درخواست کردم تا کمی برایم نقاشی کند تا نقاشی کردنش را از نزدیک مشاهده کنم چرا که تعریف نقاشی‌هایش را زیاد شنیده بودم برای او که جسم کاملا معلولی دارد این گونه نقاشی کردن جای تحسین دارد او تقدیر نامه و جوایز بسیاری را از ارگان‌های مختلف به دلیل کارهای هنری‌اش کسب کرده است که برای من و خیلی‌های دیگر شگفت انگیز بود.


مادر پوریا کلاهش را آورد که قلم مویی به سر آن وصل شده بود و پوریا تنها با حرکت دادن سرش تقاشی می‌کشید، در حیرت بودم و تلاشش را تحسین می‌گفتم.

پوریا بیشتر نقاشی‌هایش در مجتمع‌های خیریه گوناگون به فروش رفته است و در آمد همه آن‌ها را به مدرسه سابقش هدیه کرده است.

پوریا همچنین از طرف یک خیر مدرسه ساز مبلغ ۲میلیون تومان هدیه گرفته بود اما تمام این پول را برای ساخت مدرسه به کودکان هدیه کرد.

برای پوریا آسمانی، پول ارزشی ندارد و به دعای خیر مردم بیشتر از هر چیزی احتیاج دارد.


پوریا در این ۲ سالی که خانه نشین است هر روز صبح با مادرش به کلاس‌های نقاشی و کامپیوتر می‌رود. بعد از ظهر ها هم که پدرش از محل کار باز می‌گردد، با این که خسته است اما تمام خستگی را به جان می‌خرد و هرشب خانواده ۴نفره خود را به همراه پوریا به پارک می‌برد و شام خود را در آنجا نوش جان می‌کنند.

پوریا دوباره شروع به صحبت کردن کرد و گفت: من نقاشی کردن را خیلی دوست دارم و فکر می‌کنم در آن موفق هستم. من بیشتر از ۴ساعت در روز را به نقاشی کردن می‌گذرانم. اما خیلی مهم است که بتوانم مدرک دبیرستان خود را بگیریم. او در جواب سوال من که از او پرسیدم دوست داری در آینده چه شغلی داشته باشی گفت: من به مهندسی کامپیوتر علاقه دارم.(بعد از این جمله با صدای بلند می‌خندید)

با این که پوریا به سختی صحبت می‌کرد هنگام حرف زدن سرش را با شدت تکان می‌داد اما به شیدایی و با هوشیاری سخن می‌گفت، پوریا گناهی نداشت او فقط کمی از نظر جسمی با مردم دیگر متفاوت است اما احساسات ناب و خالص او به مراتب بیشتر از افراد معمولی است و خصوصیت‌هایی با ارزشی داشت که در گوهر هر انسانی وجود ندارد.

مادر پوریا می‌گفت: پوریا به من خیلی وابسته است حتما من باید غذای او را بدهم و او را به حمام ببرم. من از این وابستگی شدید می‌ترسم چرا که نمی‌دانم آیا در آینده می‌تواند بدون من امورات خود را سپری کند. البته ناگفته نماند که پدر و خواهرش هم هر کاری از دستشان بر بیاید از او دریغ نمی‌کنند.

خواهشی که پوریا از مردم دارد این است که مردم برایش دعا کنند تا معضل تحصیلش حل شود چرا که او و دوستان هم قطارش آرمین، علیرضا، امین و…۲ سال را با امید درس خواندن به سختی سپری کردند.

پوریا در پایان با نگاهی بعض آلود گفت: من و خانواده‌ام برای این که رشته‌ای برای ما ثبت شود خیلی دوندگی کردیم ولی هنوز نتیجه‌ای نداده و مسئولین آموزش و پرورش دائما پشت گوش می‌اندازند. من ممکن است دست و پایم از کار افتاده باشد اما این دلیل نمی‌شد هیچ کار دیگری نتوانم انجام دهم چرا مردم این گونه راجع به معلولین فکر می‌کنند من از این برخوردها خیلی ناراحت می‌شوم چرا کسی ما را قبول نمی‌کند؟ چرا کسی برای ما کاری انجام نمی‌دهد این من را عذاب می‌دهد.

پوریا از من خواست تا از این طریق صدایش را به گوش وزیر آموزش و پرورش برسانم تا آرزو و امید پوریا از او گرفته نشود.