به گزارشافکارنیوز،حجت الاسلام سید صادق موسوی سال ۱۳۳۳ در نجف اشرف متولد شده و پدرش آیت الله العظمى سید محمد باقر موسوی شیرازی است که اخیراً در مشهد مقدس به لقاء الله پیوستند. پدر بزرگش نیز مرحوم آیت الله العظمى سید عبد الله موسوی شیرازی از مراجع مشهور در نجف اشرف و ایران و بالخصوص در استان خراسان بود. در بیوتات مراجع متولد و بزرگ شد و با بیوت مرحوم آیت‌الله آیت الله العظمى سید محسن حکیم و مرحوم آیت‌الله العظمى سید ابوالقاسم خوئی نیز رفت‌وآمد داشت. از ۸ تا ۹ سالگی وارد حوزه علمیه نجف شد. مطابق سنت این حوزه علمیه، پس از دو سال معمم شد. جز جوانترین معممی بود که بعد از تبعید حضرت امام به نجف به استقبال امام آمد. از دوستداران امام شد و در خدمت امام بود. حجت الاسلام سید صادق موسوی نخستین گفت وگو رسانه ای خود را در رابطه با خاطراتش از امام، با فارس انجام داد که بخش دوم این گفت‌وگو در زیر منتشر می‌شود.

*چرا امام با توجه به اینکه اعتقاد داشت روحانیون نباید عهد‌ه‌دار مسائل اجرایی شوند بعد از مدتی تغییر عقیده دادند؟

به اتفاق آقایان مرحوم آیت الله مهدی‌کنی و آقای ری‌شهری با امام در جلسه‌ای بودیم. امام فرمود: در پاریس گفتم بر می‌گردیم به ایران و در تهران چند نفر افراد مومن را پیدا کرده و دولت را به آنان سپرده، و ما به قم رفته مشغول درس و بحثخود می‌شویم. چند نفر را مسئول کرده و به قم رفتم بعد دیدم آقایان می‌خواهند دوباره ایران را در حلقوم آمریکا بگذارند. لذا به این نتیجه رسیدیم که خودمان اداره دولت را به دست بگیریم.

این سخن معنی‌اش این است که امام اول قصدشان فقط مبارزه با رژیم شاهنشاهی و نجات کشور بوده و در پی حکومت داری نبود دنبال این نبود که کاری را برعهده بگیرد. امام نیت نداشتند عده‌ای را سپر کند و حکومت را در دست بگیرد وقتی دیدند که شرایط اینطور است خودشان سکان را در دست گرفتند. اتفاقاً اگر یادتان باشد امام اول مصرانه مخالف بود که کاندیدای ریاست جمهوری روحانی باشد. امام قصد براندازی حکومت شاه را داشت و می‌خواست ایران بدون وابستگی به آمریکا و کشور‌های استعماری مستقلانه اداره شود.

*چند خاطره از ویژگی رهبری امام در مبارزه با شاه بفرمایید؟


امام صلابت و استقامت عجیبی داشتند مخالفان امام هر کار ‌کردند که ایشان بترسند نتیجه‌ای نگرفتند. من صحنه ای یادم است که جوانی بعد از نماز مقرب و عشا در نول لوشاتو به امام گفت: «شما می‌دانید موقعیت ایران خیلی استراتژیک است. آن یک طرف اتحاد جماهیر شوروی است و از طرفی آمریکا در خلیج فارس ۵۰ هزار مستشار دارد و به این راحتی دست از ایران نمی‌کشد و ممکن است جنگ جهانی سوم شود». امام مکثی کرد و سپس فرمود: جنگ جهانی اول و دوم از اروپا شده بگذار جنگ سوم از ایران شروع شود. اگر جوان پیام آور بود آمده به امام فشار بیاورد. امام هم راحت پاسخ داده بودند بنابراین محکم بودن را از امام یاد گرفته بودیم.

یادم می‌آید آخر‌های شب بود امام در فرانسه تشریف داشتند. هوا سرد بود. دیدم دو نفر در حیات ایستادند. گفتم که بفرمایید دیدم که عرب زبان هستند. گفتم. بفرمایید گفتند که ما نامه‌ای از حافظ اسد برای امام آوردیم و منتظر جوابیم. من هم تازه رسیده بودم رفتیم به امام گفتیم، ایشان گفتند که جواب را با پست می‌فرستم.

رییس جمهور پاکستان از لندن زنگ زد گفت قصد دارد با امام ملاقات کند قرار ملاقات خواست. من هم با کمال خونسردی گفتم امام قرار ملاقات نمی‌دهد. اگر علاقمند است امام را ببیند باید به محل اقامت امام بیاید و منتظر بماند آیا امام وقت می‌دهد یا خیر؟ خودم به همین راحتی گفتم.

فضایی به وجود آمد که ما با توجه به شخصیت قوی امام مهم نبود با چه کسی صحبت می‌کنیم حتی یادم می آید یکی از دانشجویان به امام گفته بود که من سال آخر تحصیلاتم است و الان مبارزه است من چه کارکنم درسم را ادامه بدهم یا اینکه مبارزه کنم. امام گفت: من هم در نجف درس داشتم و رها کردم آمدم اینجا. خیلی راحت.

صحنه‌ای دیگر یادم است یک روز امام می‌خواستند نماز بخوانند یک جوانی آمد و گفت: «حاج آقا من نمی‌توانم نماز بخوانم اشکالی دارد» من گفتم خیر، بعد کمی مکثکرد و گفت: «من مسلمان نیستم و زردشتی‌ام» اما امام را دوست دارم آمده‌ام خدمت امام برسم. به او گفتم: نخوان و بایست کنار. فضای عجیبی در نوفل نوساتو حاکم بود مذهب‌ها و ملت‌های مختلف با یکدیگر بود.

صحنه‌ای دیگری را آقای تسخیری نقل می‌کرد: بعد از انقلاب رفته بودیم الجزایر. شب بود زنگ در سفارت را زدند. کارمند سفارت با آیفون جواب داد و گفت. کیست؟ گفتند: «ما می‌خواهیم با نماینده ایران صحبت کنیم» آمدند و گفتند که ما شیعه الجزایری هستیم و می‌خواهیم که شما بیاید جلسه ای برای ما بگذارید. من با آن عده به وسط سلسله کوه‌های اطلس رفتم. دیدم جمعی نشتسه بودند و می‌گفتند که ما زمان امام مقلد امام بودیم و بعد هم آقای اراکی، بعد از رحلت ایشان الان ما مقلد چه کسی شویم. سوالات ریز مسائل شرعی ‌کردند. من قبل از جواب پرسیدم شما اول به من بگویید که شما وسط این کوه ها تشیع را از کجا فهمیدید.

آنها گفتند: وقتی امام پاریس رفتند ما پیگیر اخبار ایشان بودیم. زبانمان هم فرانسه است با رفتار امام آشنا شدیم. گفتیم یا ما باید با امام باشیم یا اسرائیل و امام را انتخاب کردیم و بعد فهمیدیم که امام فرقش با ما این است که با با دست باز نماز می‌خواند و به همین سادگی ما شیعه شدیم و بعد از امام هم مقلد آیت‌الله اراکی شدیم و الان نمی‌دانیم چه کار کنیم این فضایی بود که ملت‌ها تا این حد تحت تاثیر امام قرار گرفته بودند.

فضای دور و بر امام هم جالب بود طوری تنظیم می‌کردند که هیچ کس به اصطلاح خودمان نتواند بگوید که من سخنگوی امامم آقای محتشمی میکروفن‌های را به نوفل‌لوشاتو آورده بود که اف‌ام داشت اتاق امام کوچک بود در حیات هم ده پانزده نفر جا می‌گرفتند. دانشجوهای بیرون قصد داشتند گوش دهند رادیو بیرون روی موج «اف ام» تنظیم کردند و صدا منتقل ‌شد آقای محتشمی میکروفن‌ها را جلوی امام می‌گرفت تا صدا منتقل شود. بعضی فکر ‌کردند چون میکروفن به دست آقای محتشمی است ولیعهد امام است.

برخی پرسیده بودند آیا کسی که کنار امام است ولی عهد است، که در جواب گفتیم: اگر ولی عهد می‌خواستیم انقلاب نمی‌کردیم.

*شما تا کی با امام بودید؟


تا زمان فوت امام، البته من مدتی بیروت بودم البته به ایران می‌آمدم و در دفتر امام رفت و آمد داشتم. اینجا لازم است عرض کنم که امام تا لحظات آخر زندگی به عنوان یک فقیه مسائل فقهی را نیز در کنار مسائل دیگر مد نظر داشتند، بنابراین امام یکی از دوستان اعضای دفتر را صدا کردند و گفتند که من در فلان مسئله فقهی نظری داشتم و الان عوض شده به مقلدینم ابلاغ کنید در ان لحظه هایی که هرکس باید به فکر خودش باشد امام به تکلیف مقلدین هستند و می‌خواهند مسئله شرعی آنان حل شود.

یکی دیگر از خصوصیات امام را نیز بگویم: آقای عسگراولادی که وزیر بازرگانی مهندس موسوی بود با هم اختلاف نظر پیدا کردند و استعفا داد. بعد با ناراحتی چند مدتی جماران خدمت امام نرفتند. روزی در منزل یکی از دوستان حزب موتلفه‌ای‌ها عسگراولادی و دوستان ناهار دعوت بودند. احمد آقا می‌فهمد و بی‌خبر می‌آید و در می‌زند آنها هم اطلاعی نداشتند و احمدآقا هم با خونسردی می‌گوید ما آنقدر غریبه شدیم که شما دور هم جمع شده و به ما خبر ندادید. سرسفره ‌نشست و رو کرد به آقای عسگراولادی گفتند: «امام گفتند شما با مهندس موسوی مشکل دارید چرا با من قهر کردید؟ یکی از حاضرین جلسه گفت: فضا طوری شد که همه اشک‌مان درآمد و گریه کردیم. در آن فضای لطیف قرار گذاشتیم فردا همه نزد امام رفتیم.

اول جلسه عسگراولادی گفت: «امام ما از دوران نوجوانی با شما و در خدمت شما بودیم و الان دیگر عمری از ما گذشته و اجازه دهید که بازنشتسه شویم». امام می‌فرماید: سن شما بیشتر است یا من؟ عسگراولادی جواب داد: سن شما. بعد امام فرمود: هروقت من بازنشسته شدم شما هم به فکر بازنشستگی بیفتید. در عین حالی که امام به اطرفیان خود احترام گذاشته و مراقب بودند فضاهای اختلافات را با همان بحثهای لطیف از بین ببرند.

*خاطره خصوصی تر از امام هم دارید؟


یکی از سال‌های بعد از پیروزی انقلاب پنج نفر از برزبل آمده بودند جزو مهمانان دهه فجر بودند و برای امام یک ساعت با یک قاب سنگ مرمر گرانقیمت آورده بودند. به امام اهدا کنند. نمی‌دانستند بازرسی وجود دارد بازرس گفت باید هدیه شما اینجا بماند بازرسی شود و آنان بعد از بازرسی در سخنرانی امام شرکت کردند و بعد علاقمند بودند دست امام را ببوسند.

امام در ملاقات‌های عمومی با کسی ملاقات خصوصی نمی‌کردند برزیلی‌ها بعد از دیدار عمومی امام بست نشستند تا امام را ببینند از این پنج تا یک نفر نمی‌دانست که چه خبر است به هر طریقی بود رفت که هدیه را بیاورد و با امام دیدار کند.

وقتی رفت پاسداران دوباره اجازه ندادند به حسینیه برگردد و همراه مهمانان راهی هتل شد. من چون عربی بلد بودم وساطت کردم و رفتم به امام گفتم و امام فرمودند بیایند. امام خیلی با روی باز از آنان استقبال کردند چهار برزیلی احساس پیروزی می‌کردند وقتی از ملاقات بازگشتند خیلی خوشحال بودند.

به هتل رسیدند نفر پنجمی به مجرد اینکه فهمید آنها با امام ملاقات کردند رنگش مثل ذغال سیاه شد به من گفت: سید؛ من به هر قیمتی باشد باید با امام ملاقات کنم در غیر اینصورت روی بازگشت به کشورم را ندارم. من به شوخی گفتم یک راه دارد. امام هر روز ساعت هشت صبح چند خطبه عقد میخوانند تا این را گفتم گفت: خدا لعنتم کند اگر بدانم میتوانم به خدمت امام برسم همین امشب عقد کسی انتخاب کنم! تا فردا عقدم را امام بخواند من هم گفتم شوحی کردم تا بی خیال شود.