در این دنیای پر از هیاهو هر کس برای کار خود در تکاپو است گاهی آنقدر سرگرم کار می شویم که یادمان می رود کجا بودیم و کجا رسیدیم صبح که از خواب بیدار می شویم با چشمانی پف کرده ویک کیف لب تاپ یا چند پرونده به دست به سمت پارکینگ خانه می رویم و با کلی ادعا و غرغر سوار ماشین می شویم در طول مسیر با کوچکترین اتفاقی از کوره در می رویم به محل کار که وارد می شویم و با سلام به همکاران پشت میزمی نشینیم و با کلی بیانات تکراری و خسته کننده سیستم را روشن می کنیم و مشغول به کار می شویم بعد از نیم ساعت برای برنامه صبحانه ساعتی وقت می گذاریم،  در بین کار مرخصی ساعتی می گیریم، در بین کار ساعتی را به صحبت کردن با تلفن با بستگان می گذاریم تا ساعت اداری تمام شود و به خانه برگردیم که با شام یا نهار گرم در خانه روبرو هستیم و بعد از خوردن غذا به استراحت می پردازیم اما در مقابل هستند افرادی که با تکیه بر دستانشان نان آور خانه اند و سرما و گرما توان کار را از آنان نمی گیرد.

صبح ها که از خواب بیدار می شود بعد از نماز و آماده کردن صبحانه همسر پیر و ناتوانش با توکل به خدا کمر همت می بندد و پا به پای همکاران مرد گرد و غبار از چهره شهر می زداید.

این ها همه توصیفات یک مادر بود... مادری که سختی ها را به جان خریده تا بقیه سختی نکشند.

با تماس با شهرداری  شهر پیش قلعه و اطمینان از وجود تنها زن رفتگر کشور در یکی از شهرهای خراسان شمالی صبح روز جمعه راهی دیارش شدیم او در شهر پیش قلعه زندگی می گذراند با پرسیدن آدرسش نزدیک ظهر به منزلش رسیدیم وقتی آنجا رسیدیم با شرایطی مواجه شدیم که انتظارش را نداشتم.

صغری خانی شهرآبادی 61 ساله صاحب شش فرزند پسر، 12 سال است که با رفتگری در شهرداری پیش قلعه روزگار می گذراند.

همسرش که نزدیک به 80 سال سن دارد سه سالی می شود که فراموشی گرفته است و تبدیل به بزرگترین دغدغه فکری خاله صغری شده است، او می گوید بارها اتفاق افتاده زمانی که به خانه برمی گردد همسرش بخاطر مشکلی که دارد خانه را ترک کرده مجبور می شود کل شهر را برای پیدا کردن همسرش جستجو کند.

فرزندانش به خاطر مشکلات اقتصادی که دارند مجبور به ترک تحصیل درسنین پایین شده اند و برای گذران زندگی به کارگری روی آورده اند.

خانه ی کوچکی دارند که کمیته امداد امام خمینی(ره)چند سالی می شود برای آنها ساخته است.

خانه اش دو اتاق کوچک دارد در یکی از اتاق ها عروس و پسرش ساکند و در دیگری خاله صغری به همراه همسرو خواهرش که حدود یک سال است از همسرش جدا شده است زندگی می کنند، آشپزخانه کوچکشان هم مشترک است اما خبری از حمام یا دیگر امکانات رفاهی نیست.

درب ورودی خانه این تنها رفتگر خانم کشور هم که به رنگ نارنجی رنگ شده است توجهمان را جلب می کند طبق قرار قبلی در محل حاضرمی شویم برای شروع صحبت از رنگ نارنجی درب ورودی شروع می کنیم در پاسخ خاله صغری می گوید: عروس کوچکم که با ما زندگی می کند عاشق این رنگ است برای اینکه دلش را نشکنم قبول کردم که در ها را نارنجی رنگ کنیم .

از شرایط کارش گفت، اینکه دوازده سال است بدون بیمه و مزایا به صورت حقوق ماهانه دریافت می کند و هیچ آینده شغلی ندارد.

می گوید: در ابتدا با کار در منازل مردم درآمد اندکی کسب می کردم و بعد از مدت ها وقتی امانت داری وتمیز کاریم به گوش مسئولان شهرداری می رسد با توجه به وضعیت بد اقتصادی خانواده ام پیشنهاد رفتگری دادند و من هم قبول کردم.

صبح ها ساعت 7 و 30 دقیقه وسایل کارم که یک جارو و فرغون است را برمی دارم و با توکل به خدا بیرون می روم ساعت 12 به خانه بر می گردم و بعد از خوردن نهار دوباره ساعت یک تا چهار عصر برای کار می روم.

می گوید: تنها جمعه ها در خانه حضور دارد بقیه روزها حتی ایام تعطیل کارش چند برابر می شود. سال گذشته از شهرداری گفتند که دیگر به تو احتیاج نداریم ولی با کلی التماس ماندگار شدم .

از آنها تقاضا کردم که من را بیمه کنند گفتند که سنت گذشته است و من فقط ماهانه 600 تومان دریافت می کنم از ابتدا که شروع به کار کردم ماهی 30 هزار تومان هم گرفتم.

تنها آرزویی که داشت خوشبختی فرزندانش بود و تقاضا داشت شرایطی برایش فراهم شود که آینده ای داشته باشد چرا که هر روز سنش که می گذرد و توان کار کردن از او گرفته می شود