کمک به پیشرفت جامعه از اهداف من است

عرفانه خانمحمدی دانش آموز پایه هشتم مقطع تحصیلی در شهرستان خرمدره است که توانمند یهای قابل توجه ای در زمینه داستان نویسی، شعر، ادبیات و نقاشی  دارد.

یکی از موفقیت های برجسته این دانش آموز کسب مقام دوم  در پرسش مهر ۱۵ ریاست جمهوری که در مورد بحران آب که در بخش  داستان نویسی شرکت کرده بود.

این دانش آموز موفق خرمدره ای همچنین در پرسش مهر ۱۶ ریاست جمهوری مقام اول شهرستان و استان زنجان را در بخش نقاشی را از آن خود کند.

وی همچنین در مسابقات جشنواره نوجوان خوارزمی،داستان کوتاه، انشای نماز ، اسکراچ بورد،نشریه الکترونیکی دارای عناوین استانی و کشوری را دارست.

عرفانه خانمحمدی در گفت و گو با نبض سحر،  بودن شخصی که در جامعه مفید واقع شود و بتواند با کمک علم و آموخته هایش از لحاظ فرهنگی ، علمی به پیشرفت جامعه کمک کند را از اهداف شخصی خود عنوان کرد.

وی در خصوص نحوه نوشتن داستان های کوتاه خود گفت: اگر یک داستان که از ذهن و آموخته هایم باشد نهایتا ۲تا۳ ساعت ولی اگر یک داستان در حد تحقیق علمی و با استناد به گفته بزرگان و آوردن نقل قول باشد شاید چندین روز به طول انجامد .

این دانش آموز خرمدره ای در خصوص  وظیفه فعلی یک دانش آموز گفت: دانش آموزان، آینده سازان این کشور هستند و همواره باعث افتخار مردم خود بوده اند. امروزه نیز آن چه برای دانش آموز مسلمان ایرانی، با اهمیت تلقی می شود، آمیختن دانش با دین و تعهد با تخصص است.

 

نمونه ای از داستان های کوتاه وی را می خوانیم:

ردپایی ماندگار

در یک ظهر بهاری ، قطرات ریز و درشت باران روی شیشه ی تب دار سرسره بازی می کردند ؛ او بند پوتین هایش را می بست.

دختر کوچکش در میان شیشه های بخار گرفته ، آخرین رد پاهای پدر را می شمرد و با اشک چشمانش بدرقه اش می کرد.

همان رد پاهایی که در بازی های کودکانه برایش خاطره ها ساخته بودند .

فصل گذشت ،

دختر رو به مادر گفت : پس پدر کی بر می گردد ؛  مادر گفت : به همین زودی ها ؛ دخترک به انتظار شنیدن صدای خش خش برگ های زیر پا های پدر نشست ، ولی پدر پاهایش را یادگاری به میهن داده بود و او دیگر هرگز رد پایی ، جز عشق به وطن ، در پدر ندید .

چشمان به انتظار

صدای اذان از گلدسته های مسجد به گوش می رسد و پیرزن سجاده اش را باز می کند.

بعد از خواندن نماز مانند همیشه به طرف در حیاط می رود ، نیم نگاهی به کوچه می اندازد ، در را نیمه باز می گذارد و بر می گردد.

دخترم ، دخترکم بیدار شو ؛ دختر کوچک خواب آلود جواب می دهد : حالا زود است بگذار کمی بیشتر بخوابم و باز مادربزرگ صدایش می کند ،وقت رفتن به مدرسه است .

دخترک بعد از مدرسه مانند همیشه با عجله به خانه بر می گردد ، مثل هر روز سوال می کند : مادر بزرگ  آمده است ؟!

به طرف اتاقش می دود در را با سلامی گرم باز می کند ، و مانند همیشه تمام اتفاق های آن روز را برایش تعریف می کند و او از پشت قاب شیشه ای فقط تماشایش می کند مانند اولین قدم های راه رفتنش یا که بابا نوشتنش ، اولین نمره ی بیست گرفتنش ...

سال ها است که مادر بزرگ منتظر بازگشت فرزندش و دخترک در انتظار دستان پر مهر پدر مفقودالعصرش هستند .

 

 

photo_2016-06-23_12-54-39 photo_2016-06-23_12-54-41 photo_2016-06-23_12-54-46 photo_2016-06-23_12-39-49 photo_2016-06-23_12-40-12   photo_2016-06-23_12-40-35 photo_2016-06-23_12-40-40       photo_2016-06-23_12-54-29 photo_2016-06-23_12-54-32 photo_2016-06-23_12-54-34

۲۰۱۵۱۲۰۷_۲۱۲۵۴۱-۱