مشرق: معاویه به یزید چنین وصیت کرد و مرد:
من بر تو در کار خلافت از چهار کس مى‌ترسم…
از پسر ابى‌بکر: عبدالرحمن
… از پسر عمر: عبدالله
از پسر زبیر: عبدالله
و از پسر على: حسین
اما پسر ابی‌بکر؛ مردى است که در یاران و دوستداران خویش مى‌نگرد؛ هرچیز که آنان کنند، آن کند. دست از او بدار و هرچه کند او را بدان مگیر.
و اما پسر عمر؛ مردى سخت نیک است و ترک دنیا گفته. هرگاه او را بینى سلام من بدو رسان و او را عطایاى وافر فرست.

و اما پسر زبیر؛ بر تو بسیار مى‌ترسم از او که مردى سخت مکار است. گاه همچنان شیر گرسنه در تو جهد و گاه چونان روباه حیله‌گری کند. با او چنان زندگانى کن که او با تو کند. وگر با تو بیعت کند، او را برقرار دار.

و اما حسین…
آه اى يزيد، چه گويم در حق او. گهگاهش تهديدى كن، اما زنهار که بر او شمشير نكشى. چندانكه توانى حرمتش دار که اينان جز در حرمت و منزلت رفيع زندگانى نتوانند كرد. پس اى پسر، چنان مباش كه در گذری و خون حسين در گردن داشته باشى كه هلاكت درآيد...