مادراني
  • ساعتی با مادران فراموش شده در کهریزک

    یک دنیا حرف دارند برای گفتن، از خاطره های روزگار جوانی و شیرین زبانی بچه ها تا روزهای پیری و تنهایی. چشم انتظارند ولی نه چشم انتظار فرزندانی که امید خود را از محبتشان قطع کرده اند. چشم انتظار من و تویی که ساعتی از روزهای بلند عمرشان را با مرور خاطرات جوانی و بی محبتی فرزندانشان پر کنند. روز پنج شنبه بود و در راه رسیدن به آسایشگاه خیریه کهریزک بیش از همه به این موضوع فکر می کردم که این روزها مادر بزرگ های آسایشگاه سرشان خیلی شلوغ تر از پدر بزرگ هاست و حتما روزهای خوشی را می گذرانند؛ چون روز مادر است و بچه ها هرقدر هم که مشغله داشته باشند در این روزها وقتی می گذارند تا به مادر پیرشان در گوشه آسایشگاه سری بزنند.