خاطرات جالب داود رشیدی از قدیما!
افکارنیوز

: اولین فیلمی که بازی کردم «فرار از تله» بود که جلال مقدم کارگردانی اش را برعهده داشت. «کندو» هم فیلم خیلی خوبی بود، فکر کنم تا به حال حدود ۱۸۱۷ فیلم سینمایی بازی کردم که اکثر آنها مربوط به بعد از انقلاب است.

• آقای رشیدی خاطرتان هست برای اولین بار چگونه بازیگری را تجربه کردید؟

اولین بار به طور خیلی تصادفی وقتی هفت هشت ساله بودم به خاطر آشنایی که خانم دکتر توسی حائری اولین گوینده رادیو و دختر دایی من با آقای نوشین داشتند وارد این کار شدم. آقای نوشین در آن زمان نمایش «مردم» را کار می کرد و در آن برای پرده اول به چند شاگرد دبستانی احتیاج داشت که خانم توسی حائری مرا به او معرفی کردند و این چنین بود که من جزو آن بچه ها برای آن کار انتخاب شدم، این اولین برخوردم با تئاتر بود.

• یعنی از همان هفت سالگی تصمیم گرفتید این کار را ادامه بدهید؟

نه، ‌ به این شکل نبود که پس از آن با خودم بگویم تئاتر چیز عجیبی است و من حتماً تئاتر خواهم خواند، یعنی اصلاً سنم به این چیز ها نمی خورد.

• با اینکه سالها از آن زمان می گذرد، ‌ خاطره روشنی از آن دوران در ذهنتان مانده است؟

بله، این آیین تئاتر که بازیگران از بیرون یا از سر کارشان می آمدند و پشت پرده می رفتند و هیچ چیز شنیده نمی شد تا اینکه صدای پچ پچ مردمی که برای تماشا آمده بودند به گوش می رسید و هر لحظه بیشتر می شد، این که بازیگران بعد از مدت زمانی دوباره باز می گشتند در حالی که گریم داشتند و لباس دیگری پوشیده بودند هنوز در ذهنم مانده است.

آن زمان روی صحنه فقط پروژکتورهای بزرگی بود که همه جا را روشن می کرد و آنجایی که تماشاچیان نشسته بودند جز یک سوراخ سیاه بزرگ چیز دیگری دیده نمی شد، اینها تصاویری است که هنوز هم بعد از گذشت این همه سال در ذهن من مانده است.

• از خاطرات نمایش «مردم» و اولین نقشی که داود رشیدی هفت ساله اجرا کرد بگویید؟

ما نقش شاگردان کلاس اول ابتدایی را بازی می کردیم و آقای نوشین هم خودش نقش معلم آن کلاس را داشت که وقتی وارد می شد می پرسید یک مرد شرافتمند که از اول صبح تا آخر شب کار کرده و از کار کردنش راضی است، چه حالی دارد؟ آن وقت باید یکی از شاگردان دستش را بلند می کرد و می گفت آقا خسته است و تماشاچیان بعد از گفتن این جمله می خندیدند، این تنها رل بچه های این کلاس بود.

• این جمله را شما می گفتید؟

نه، ‌ اما خیلی دلم می خواست من بگویم، ‌ به دلیل اینکه پس از آن، همه تماشاچیان واکنش نشان می دادند. همه اش دعا می کردم که یک روز آن شاگرد نیاید یا مریض بشود تا من به جای او آن جمله را بگویم، ولی او تا آخرین شب اجرا آمد، ‌ بعضی اوقات هم شیطان توی جلدم می رفت که من زودتر دستم را بلند کنم و این جمله را بگویم، اما می دانستم اگر این کار را بکنم آقای نوشین دعوایم می کند.

• بعد از آن نمایش در همان سال ها کار دیگری هم انجام دادید؟

نه، بعد از نمایش «مردم» این اتفاق فراموش شد تا اینکه پس از چند سال با پدرم که عضو وزارت امور خارجه بود به خاطر ماموریتی که داشت همراه خواهرم به پاریس رفتیم. آنجا به دلیل اینکه از قبل هم در ترکیه و همین طور در ایران به مدرسه فرانسوی ها رفته بودیم مرا در یک دبیرستان شبانه روزی فرانسوی گذاشتند و وقتی شنبه و یکشنبه برای تعطیلی آخر هفته پیش پدرم می آمدم پدرم ما را به تئاتر، ‌ سینما و سیرک می برد. او از بچه گی و زمانی هم که در ایران بودیم ما را به تئاتر می برد. دکتر والا رئیس تئاتر تهران با پدرم دوست بود و همیشه جاهای خوب را برای دیدن نمایش به ما معرفی می کرد. بعدها متوجه شدیم پدرم با کمی تغییر نام در دوره های اولین مدرسه بازیگری که در ایران راه اندازی می شد شرکت کرده و برایم مشخص شد که به این کار علاقه داشته است. در کار آن تار هم می زد، ولی زمانی که حرفه دیپلماتی را انتخاب کرد همه اینها را کنار گذاشت، ‌ اما خیلی دوست داشت ما به تئاتر و سینما برویم.

• از کی تصمیم گرفتید به طور حرفه ای وارد عرصه بازیگری و تئاتر شوید؟

از زمانی که در آن دبیرستان فرانسوی درس می خواندم. آنجا تاریخ تئاتر را به شکل جدی آموزش می دادند و از طرفی ماهی یک بار ما را برای تماشای تئاتر می بردند. بر اثر این اتفاق ها بود که به تئاتر علاقه مند شدم تا اینکه دیپلم گرفتم و به پدرم گفتم می خواهم بروم تئاتر بخوانم.

• وقتی این موضوع را با پدرتان در میان گذاشتید مخالفتی نکرد؟

نه، مخالفتی نکرد، فقط از من پرسید می خواهی تمام عمرت را در خارج بمانی و من گفتم نه می خواهم بعد از اتمام دوره ام به ایران برگردم و آنجا کار کنم، به دلیل اینکه تعصب زیادی روی ایران و وطنم داشتم، ‌ تنها خواسته پدرم این بود که در کنار این رشته حتماً‌ یک مدرک لیسانس دانشگاهی هم بگیرم، ‌ پس از آن خانواده ام به ایران بازگشتند و من به ژنو رفتم.

• پس به همین دلیل رشته علوم سیاسی را هم دنبال کردید؟

بله، البته این را هم بگویم که من به طب خیلی علاقه داشتم. یعنی اگر وارد تئاتر و سینما نمی شدم وارد حرفه پزشکی می شدم، اما در آن زمان چون دیدم هفت سال طول می کشد تا درسم تمام شود به دانشکده علوم سیاسی رفتم، ‌ به دلیل اینکه دیدم در این رشته به تاریخ یونان و مباحثی پرداخته می شود که به آنها هم علاقه مندم. این رشته دوره سه ساله داشت و به همین دلیل آن را انتخاب کردم، ‌ بعد برای دنبال کردن کار تئاتر به آکادمی موسیقی ژنو رفتم، چون آنجا دوره تئاتر هم داشت. پس از گذراندن آن دوره فعالیتم را در حوزه تئاتر با کسانی که تئاتر می خواندند شروع و دو نمایش را در آنجا کارگردانی کردم.

• خاطره ای از اولین کارهایی که کارگردانی کردید یادتان مانده است؟

دکتر جلال ستاری که به تئاتر علاقه مند است و چند کتاب هم در این زمینه نوشته، ‌‌ آن زمان از دوستان نزدیکم بود، من در آن دو کار نیمه حرفه ای و نیمه دانشجویی که کارگردانی کردم به چند سیاهی لشکر احتیاج داشتم که دکتر ستاری و خسرو سمیعی قبول کردند بیایند و نقش گارد را بازی کنند. شب اولی که نمایش «مرید شیطان» اجرا شد در یکی از روزنامه های آنجا عکسی از این نمایش را گذاشته بودند که جلال ستاری بود با لباس گارد، اتفاقی که خیلی برایمان جالب بود و به آن خندیدیم در نمایش بعدی هم دکتر ستاری و خسرو سمیعی حضور داشتند و من هم خودم نقش نرون را بازی می کردم، ‌ حین تمرین قرار بود وقتی من می گفتم گارد، ‌ خسرو بیاید، اما او نمی آمد و فقط از آن پشت مرتب از من سوال می کردم بیام؟ ولی نمی آمد این هم خاطره ای بود که از آن اجرا داشتم.

• اولین دستمزدی که از کار تئاتر گرفتید برای کدام کارتان بود؟

کشور فرانسه گروه تئاتر خیلی معروفی به نام «کاروژ» داشت که مدیر آن آقای سیمون بود. من روزی به آنجا رفتم و درخواست کردم برای وارد شدن به این گروه پیش پروفسور سیمون امتحان ورودی بدهم. من یکی از داستان های سعدی را که به زبان فرانسوی ترجمه شده بود و قصه موشی بود که عاشق گربه می شود و در نهایت هم به دست گربه از بین می رود، برای او اجرا کردم. این اجرا خیلی مورد استقبال پروفسور سیمون قرار گرفت و مرا قبول کرد، پس از آن هفته ای چند نمایش در آنجا بازی می کردم و دستمزدم را هم آخر هر هفته در پاکتی می گذاشتند. همانجا بود که اولین دستمزدهایم را از تئاتر گرفتم.

• با این همه درگیری که برای کارتان داشتید، رشته دانشگاهی تان را چگونه به پایان رساندید؟

من به جای سه سال، ‌ طی پنج سال این رشته را به پایان رساندم و در پایان آن پنج سال هم اگر درسم را تمام نمی کردم از آنجا بیرونم می کردند. علاوه بر کارم در آن سالها ازدواج هم کردم و پسرم پروفسور فرهاد رشیدی که پسر فوق العاده ای است در آنجا به دنیا آمد. از آنجا که هیچ وقت به دانشگاه نمی رفتم بیشتر پروفسورهای آنجا مرا نمی شناختند و وقتی برای امتحانات می رفتم با تعجب نگاهم می کردند. خاطرم هست در آخرین مرحله ای که باید امتحان می دادم و برای هم خیلی سرنوشت ساز بود امتحان در دو رده مختلف ولی همزمان برگزار می شد، به همین دلیل هم آنجا دو دسته سوال گذاشته بودند و بچه ها می رفتند و قرعه می کشیدند و سوالی را که بیرون می آمد از آنها می پرسیدند. یکی از بچه ها که هم دوره من نبود جلوتر رفت و به اشتباه سوالی بیرون آورد که برای دوره خودش نبود، وقتی امتحان داد و بیرون آمد از او پرسیدم سوال چه بود، او گفت تعریف دیدگاه های افلاطون و سقراط از نظر اقتصادی، ‌ من هم سریع جزوه را خواندم. وقتی نوبتم شد همان سوال را بیرون کشیدم و تند تند همه را جواب دادم، آن زمان سقف نمره در آنجا شش بود، وقتی سوال را پاسخ دادم پروفسوری که امتحان می گرفت گفت یک سوال دیگر می پرسم اگر آن را هم جواب دادی نمره شش را می دهم، ‌ اما وقتی سوال را پرسید نتوانستم جواب بدهم ولی در نهایت با نمره ۷۵/۵ قبول شدم و همین نمره باعثشد بتوانم مدرک لیسانسم را بگیرم. در آن زمان برای گرفتن مدرک ما باید حداقل معدل چهار می گرفتیم که با این اتفاق دقیقاً‌ معدل من چهار شد.

• چه سالی به ایران برگشتید و فعالیتتان را در حوزه تئاتر آغاز کردید؟

سال ۴۲۴۱ بود که به ایران برگشتم. وقتی به ایران آمدم با پدرم به دیدن وزیر فرهنگ و هنر رفتیم و به دلیل اینکه پدرم سفیر بود، بیشتر افراد با او آشنا بودند. پدرم در مورد کارهایی که من در فرانسه انجام داده بودم، برای وزیر توضیح داد و او هم پس از اینکه از صحت سوابقم مطمئن شد مرا به اداره هنرهای دراماتیک فرستاد.

• از بازیگران سینما با چه کسانی هم دوره بودید؟

در آنجا انتظامی، ‌ نصیریان، ‌ مشایخی، ‌ کشاورز، خانم خوروش، ‌ خانم جمیله شیخی و… بودند ولی من غیر از خانم صابری که در پاریس با هم آشنا شدیم و از دوستان خانوادگی مان بودند، کسی را نمی شناختم و آنها هم مرا نمی شناختند، ‌ ابتدا دلم می خواست کاری از «ایوانف» را کارگردانی کنم، اما به سراغ هر کسی رفتم در گروه های مختلف مشغول به کار بودند و برای حضور در کار من وقت نداشتند تا اینکه بالاخره با دکتر طباطبایی نمایش «می خواهید با من بازی کنید» را ترجمه کردیم و با حضور جعفر والی، ‌ منوچهر فرید، ‌ پرویز کاردان و لاله صبا که از دوستان خانوادگی ما بود، ‌ آن را روی صحنه بردیم. «می خواهید با من بازی کنید» یک کمدی خیلی قشنگ بود که در سیرک می گذشت، وقتی کار اجرا شد همه دیدند که بد نشده است. این اتفاق بازتاب خوبی داشت و پس از آن هم تماشاچیان و همه افرادی که در اداره بودند به نمایش های بعدی ام آمدند و با هم دوست شدیم.

• همان زمان در تلویزیون هم فعالیت می کردید؟

بله، هفته ای یک بار نمایش ثابت در تلویزیون داشتم که بیشتر کارگردانی بود و گاهی بازی می کردم، ‌ این وضعیت ادامه داشت تا زمانی که دکتر فروغ دانشکده را راه اندازی کرد و ما به چند گروه تقسیم شدیم، یکی از گروه ها را من داشتم، یکی را نصیریان و انتظامی، یکی را خسروی و… وقتی تالار سنگلج باز شد آنجا به نوبت نمایش هایمان را اجرا می کردیم. اولین تئاتری که من آنجا کار کردم نوشته مرحوم علی حاتمی بود به اسم «حسن کچل»، پس از این کار هم با دکتر ساعدی آشنا شدم و چند تا از نمایشنامه های او را کار کردم.

• از بین کارهایی که در سال های اخیر انجام داده اید کدام بیشتر در خاطرتان مانده است؟

در این سال ها «ریچارد سوم»، «منهای دو»، ‌ «پیروزی در شیکاگو»، «آقای اشمیت کیه»؟ و … را کار کرده ام، قبل از انقلاب هم از نمایشنامه های غلامحسین ساعدی، علی حاتمی و … چند کار داشتم و همین طور «آنتیگونه» و «سوفوکل».

• از کدام فیلمتان بیشتر خاطره دارید؟

اولین فیلمی که بازی کردم «فرار از تله» بود که جلال مقدم کارگردانی اش را برعهده داشت. «کندو» هم فیلم خیلی خوبی بود، فکر کنم تا به حال حدود ۱۸۱۷ فیلم سینمایی بازی کردم که اکثر آنها مربوط به بعد از انقلاب است.

• از بین سریال هایی که بازی کرده اید کدام را بیشتر دوست دارید؟

سریال «یکی از این روزها» را خیلی دوست دارم که هنوز هم در ذهن مردم مانده است، پس از آن «عطر گل یاس» و «آوای فاخته» که بهمن زرین پور کارگردانی کرده است. «کمال الملک» را که با مرحوم علی حاتمی کار کردم و «بی بی چلچله» را هم که با کیومرثپور احمد کار کردم دوست دارم.

منبع:

روزهاي زندگي / پانزده آبان ۹۱/ شماره ۴۰۹/ صفحه ۲۸ / گفتگو از سعيد اسماعيلي