سایت گروه مجلات همشهری - احمدرضا اعلایی: در دوره رضاشاه پهلوی، به قصد ورود تجدد به ایران، اقداماتی صورت گرفت که از جمله آن ها کشف حجاب بود. رضاشاه از همسر و فرزندان خود شروع کرد. آزادیهای زنان دربار به اسم تجدد تا جایی ادامه پیدا کرد که به عرصههای مختلف سیاسی و اقتصادی هم وارد شدند. نتیجه این تجدد، فساد علنی درباریان و هزینههای سنگین تفریح و تفرجهای آنان شد. این مطلب در بخش سبک زندگی بیشتر از آنرو مورد توجه بود که فاصله بین سبک زندگی زنان انقلابی بهعنوان کسانی که خواستار تحول اساسی در جامعه بودند با سبک زندگی زنان دربار برای مخاطبین ملموستر شود. با
نگاهی گذرا به خاطرات آنها میتوان این مسئله را بهخوبی دریافت.
مادر زن در گردش
فریده دیبا تعریف میکند: روزهای من بیشتر بهاین صورت میگذشت که پس از صبحانه به بعضی از دوستانم تلفن میزدم و تصمیم میگرفتیم آن روز چه کار کنیم. گاهی تصمیم میگرفتیم ناشناس و با روسری و عینک به بازار تهران برویم. بعضی اوقات به سرمان میزد برویم مسافرت شهرستان. بدون مقدمه راه میافتادیم میرفتیم شیراز، اصفهان یا یزد. یک روز سر از اهواز درمیآوردیم یک روز سر از رامسر، البته در همه شهرها وسایل پذیرایی و اقامت به نحو کامل آماده بود.
محمدرضا در بیشتر شهرها کاخ اختصاصی داشت و البته در این کاخها به روی من هم که مادر ملکه کشور بودم، باز بود.
وقتی دوستان اعلام آمادگی میکردند، فقط لازم بود پیشکار مخصوصم یک تلفن بزند برای تدارک طیاره و یک تلفن هم به استاندار و یا فرماندار شهرستانی که میخواستیم برای گردش به آنجا برویم. من این مسافرتها را خیلی دوست داشتم. آنقدر لحظات با خوشی و سرور میگذشت که گذشت زمان را احساس نمیکردم. یادم میآید یک شب که در شیراز بودیم، تصمیم گرفتم برای تفرج شبانه به حومه شهر بروم.
وقتی به جاده فرودگاه که تازه ساخته شده بود، رسیدیم، متوجه رستورانی نوساز شدم که نامی بسیار زیبا به نام «گل سرخ» داشت. توقف کردیم تا در این رستوران چیزی بخوریم و بیاشامیم. موقع خروج از غذاخوری، متوجه یک ویولن زن دورهگرد که پسرکی با نواختن دنبک او را همراهی میکرد و یک دخترک رقاص شدم که لباس محلی به تن داشت.
این گروه سه نفره با دیدن ما متوجه شدند که مشتریانی پولدار هستیم، بیدرنگ به طرفمان آمدند و شروع به نواختن کردند. زمینه موسیقی آنها محلی و فوقالعاده گرم و بااحساس بود. در حالی که خوشگذرانهای نیمهشب متوجه ما شده بودند، به رقص و پایکوبی پرداختیم. این حادثه فکر آغازین برگزاری جشن هنر شیراز را در مخیله من انداخت و من آن را به دخترم فرح منتقل کردم.
آخرین
از فرانسه چند نفر به عنوان طراح مجلس عروسی و مشاور جشن به ایران آمده بودند که یکی از آنها، کلود بلموند بود که شهرت جهانی داشت. خیاطخانه معروف کریستین دیور هم که اندازههای فرح را در پاریس گرفته، الگوهای اولیه لباس را تهیه کرده بود. دو نفر از زبدهترین خیاطهای خود را به ایران فرستاده بود تا لباس عروسی فرح را در تهران آزمایش کنند و روی بدن او بدوزند تا به راستی بدون عیب و نقص باشد. آرایشگرها هم از کارتیه پاریس آمده بودند که دو آرایشگر مخصوص آرایش فرح و دو آرایشگر دیگر کار آرایش نزدیکان عروس و خواهران شاه را نظارت میکردند. بعضی از جواهرات نیز از خزانه بانک
مرکزی بیرون آورده شد تا در مراسم عروسی استفاده شود.
هر روز فرح همچون عروسکی زیر دست خیاطها و آرایشگرها بود. دو کارگردان هم که متخصص برگزاری جشنهای سلطنتی اروپا بودند، به فرح دستور میدادند چه کار بکند و چه کار نکند.
کاخ گلستان، یک مجموعه منحصر بهفرد معماری در دوره قاجاریه، برای مراسم انتخاب شد. هواپیمای اختصاصی پیاپی میان پاریس و تهران در حال رفتوآمد بود. گاهی اوقات خیاط فرانسوی که فراموش کرده بود یک نوار یا چیزی را از پاریس بیاورد هواپیما را به فرانسه برمیگرداند تا برای او یک قطعه نوار بیاورد. در حالی که مثل همان نوار در اینجا هم بود.
حتی فرح هم از این همه ریختوپاش صدایش درآمده بود که محمدرضا در جواب گفته بود: عروسی باید در حد پادشاه یک مملکت باستانی باشد. همه دنیا به این عروسی توجه دارند. من که نمیتوانم مانند یک رعیت ازدواج کنم و فرح به همین راحتی قانع شد.
مادر عیاش
تاجالملوک، مادرمحمدرضا شاه پس از فرار شاه و انقلاب ایران، در مصاحبهای میگوید: «بنده معتقد هستم دو روز عمر انسان باید در خوشی بگذرد. در دنیا آنقدر وسایل کامجویی و لذت بردن هست که عمر انسان کفاف استفاده از همه اینها را نمیدهد. آنوقت در یک عمر کوتاه دنیا یک نفر بیاید و بهعنوان شاه اوقاتش را صرف امور مملکت کند و مرتبا هم در معرض انواع خطرها باشد. اصلا اینجور زندگی ارزش ندارد. حالا آدم اگر در انگلستان شاه باشد، یک چیزی اما شاه بودن در مملکت ایران و یا افغانستان دو قران نمیارزد. مردم ایران آدمهای حسود و بیچشم و رویی هستند که نمیتوانند بهتر از خودشان
را ببینند و حتی به شاه مملکت هم حسودی میکنند. اینها چطور انتظار دارند شاه مملکت که پدرش هم شاه بوده، اموالش را در ایران بگذارد و لخت و عور بیاید آمریکا. همین چند شب پیش که رضا جان نوه بهتر از عمرم به دیدنم آمده بود، به او گفتم رضاجان گور پدر سلطنت و مملکت و این قبیل حرفها، شکر خدا پول داری زیاد هم داری. برو دنبال تجارت و سعی کن به جای اینکه سلطان ایران شوی، سلطان شرکتهای نفتی طراز اول دنیا شوی. چه فایده دارد آدم شاه مملکت باشد ولی روزی هزار بار تنش بلرزد و از نگهبان جلوی قصر خودش هم واهمه داشته باشد. سلطان خوب است در یک کشوری مثل سوئد.
در مملکت ما خود من آرزو داشتم یک روز مثل یک آدم عادی به خیابان بروم. مسلم بود که مردم چشم ما را درمیآوردند و به ما آسیب میزدند. سلطان خوب است مثل سلطان ژاپن که مردم او را مثل بت میپرستیدند. بیچاره محمدرضا به اتفاق هویدا رفته بود بالای سر تظاهرکنندگان میدان شهیاد و آنجا آنقدر صدا زیاد بوده که از داخل هلیکوپتر شنیده بود مردم میگویند مرگ بر شاه.
این مملکت ایران است که اینجور اسائهادب میکند. رضا شوهر مرحومم خیلی زحمت کشید ولی نتوانست مثل آتاتورک، در به تمدن رساندن ایرانیها موفق باشد. من و اشرف و شمس با سر باز و بدون چادر چاقچور در جشن کشف حجاب شرکت کردیم اما مردم به جای اینکه از ما تبعیت کنند، نسبتهای ناجور به ما دادند و اشعار جلف در هجو ما سرودند. خوش به حال این اروپاییها و آمریکاییها، زنهایشان بدون چادر و روسری در معابر رفتوآمد میکنند. لخت و عور کنار دریا و استخر تفریح میکنند و از مشروبات هرچه بخواهند، میخورند. آن وقت در این روزنامه که از ایران میآید، مینویسند ملکه مادر هر روز یک
گیلاس کنیاک میخورده است. آیا خوردن یک گیلاس کنیاک جرم است.»
هنوز مصاحبه با مادر محمدرضا تمام نشده که او در بیمارستان مرکزی نیویورک فوت میکند. جنازه او هفتهها میماند و هیچیک از بازماندگان خانواده پهلوی حاضر نشدند برای مراسم کفن و دفن او هزینه کنند؛ حتی نوه عزیزشان رضا که وارثثروت هنگفتی از پدر خود است. درنهایت فرح که در پاریس زندگی میکرد پنج هزار دلار برای غلامرضا فرستاد تا تاجالملوک را دفن کند. غلامرضا، پسر معتاد تاجالملوک، پول را خرج خود میکند و در نهایت همسر رضاشاه به عنوان بیخانمان در کنار معتادان در یک گور دستهجمعی دفن میشود.
همزاد بدذات
اشرف در دوران سلطنت محمدرضا(برادر دوقلویش) چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی نقش بسیار مهم و اساسی داشت. قدرت او در حدی بود که محمدرضا در مقابلش نمیتوانست عرضاندام کند؛ چون محمدرضا جبون بود. او یک شاخه سیاسی برای خود ایجاد کرده بود و با سفارت انگلیس ارتباط بسیار نزدیکی داشت. اشرف برخلاف شمس و محمدرضا، کودک مورد علاقه رضاشاه نبود و این مساله اثر روانی عجیبی بر شخصیت او گذاشته بود. با اینکه زن زیبایی نبود، به شدت میخواست زیباترین زن جلوه کند و این روحیه در او عقده خاصی ایجاد کرد. اشرف در دنیا به مرد و پول بیشتر از همه چیز اهمیت میداد. با رفتن رضا شاه از
ایران، اشرف و شمس هر دو از شوهرانشان جدا شدند.
اشرف بعد از طلاق چند باری ازدواج کرد ولی بدبختی شوهران اشرف این بود که بعد از ازدواج، اشرف از قیافهشان بیزار میشد و تحمل دیدنشان را نداشت. او مدتی زن احمد شفیق شد و بعد با مهدی بوشهری ازدواج کرد. ولی در تمام دورانی که در ایران بود تا قبل از انقلاب، اگر افرادی را که اشرف با آنها بوده لیست کنیم، فهرست طویلی خواهد شد. آدمهایی که اشرف به آنها علاقهمند میشد، مجبور بودند به او پاسخ مثبت دهند وگرنه او به طور دیوانهکنندهای اصرار میکرد اگر قبول میکردند به همهجا میرسیدند وگرنه عواقب خطرناکی سر راهشان قرار میگرفت.
یکی از این جریانات، برمیگردد به فردی به نام پالانچیان. او هیچ علاقهای به اشرف نشان نداد و به التماسهای او هم جواب نداده بود. به دستور اشرف او یک ماه زندانی ساواک شد تا شاید سر عقل بیاید و به دستور اشرف هم آزاد شد. باز هم هیچ توجهی به اشرف نکرد بنابراین اشرف یک مهمانی در نوشهر ترتیب میدهد و به یکی از دوستان پالانچیان میگوید بدون اینکه او را در جریان قرار دهد به نوشهر بیاورد. در این مهمانی هم اشرف مورد بیمهری قرار میگیرد و خیلی عصبانی میشود و به پالانچیان میگوید دیگر کاری با تو ندارم. به چند مامور ساواک دستور میدهد هواپیمای شخصی پالانچیان را دستکاری
کنند. وقتی او به همراه دوستش سوار هواپیما میشود که برای هواخوری روی دریا بروند، هواپیما به سرعت سقوط میکند و پالانچیان و دوستش غرق میشوند.
اشرف زنی است که در هر زمینه در حد اعلای افراط و گستاخی است و میتوان او را فاسدترین زن جهان نامید. درتاریخ مثل او نادر است: معتاد، قاچاقچی مواد مخدر، عضو مافیای آمریکا و بیمار جنسی.
شناسه خبر:
۱۷۱۸۶
زنان سلطه
افکارنیوز: آدمهایی که اشرف به آنها علاقهمند میشد، مجبور بودند به او پاسخ مثبت دهند وگرنه او به طور دیوانهکنندهای اصرار میکرد؛ اگر قبول میکردند به همهجا میرسیدند، وگرنه عواقب خطرناکی سر راهشان قرار میگرفت
۰