نگران دخترم بودم و مي ترسيدم مبادا شوهرم از موضوع بويي ببرد. هر چه زنگ مي زدم، گوشي شهره خاموش بود و تماس هايم بي جواب مي ماند. نمي دانستم چه کار کنم تا اين که به شماره تلفن هم کلاسي دخترم زنگ زدم. بهاره که از شنيدن خبر تاخير شهره دلواپس شده بود، گفت: شايد او به خانه دوست پسرش رفته باشد. من نشاني خانه پسر جوان را گرفتم و با تاکسي تلفني خودم را به محل مورد نظر رساندم. وقتي زنگ در اين خانه را زدم خانمي خوشرو در را گشود. او با رويي باز از من دعوت کرد به داخل خانه بروم و گفت: خودم مي خواستم با شما تماس بگيرم و بگويم که شهره جان يکي ۲ ساعت ميهمان ماست. زن ۳۸ ساله در دايره اجتماعي کلانتري سجاد مشهد افزود: زندگي مجلل و خانه بسيار شيک اين خانواده مرا تحت تاثير قرار داده بود و براي همين هم وقتي با شهره رو به رو شدم سعي مي کردم خودم را فردي باکلاس نشان بدهم و چيزي درباره علت حضور او در آن خانه نپرسيدم.مادر آرش با شيريني و شربت از من پذيرايي کرد و گفت: دختر بسيار خوب و زيبايي داريد. شهره و آرش همديگر را دوست دارند و ما بايد شرايطي را ايجاد کنيم تا آن ها براي ازدواج و تشکيل زندگي عاشقانه در آينده آماده شوند. اگر ما بر اين رفت و آمدها کنترل داشته باشيم آن ها يک ماجراي عشقي سالم و مطمئن را تجربه خواهند کرد و ...!من تحت تاثير اين حرف ها قرار گرفته بودم و در ذهنم روزهايي را به تصوير مي کشيدم که دخترم صاحب شوهري ثروتمند و زندگي مجللي شود و بتواند جلوي دخترهاي فاميل از همه يک سر و گردن بالاتر باشد. آن روز با شهره به خانه برگشتيم و در مورد اين ماجرا به شوهرم چيزي نگفتيم. اگر چه دختران خواهرم خيلي زود متوجه شدند که قرار است شهره با جواني پولدار ازدواج کند. متاسفانه از آن به بعد دخترم هر موقع مي خواست به ديدن پسر مورد علاقه اش برود بهانه اي پيدا مي کردم تا به مادر آرش عرض احترامي بکنم و خودم دخترم را راهي آن خانه لعنتي کنم. مدتي گذشت و رفتار شهره تغيير کرد و ديگر با آرش تماسي نداشت. من از او پرسيدم که چرا اين قدر ناراحت هستي؟ شهره جواب داد پسر مورد علاقه اش او را به موادمخدر معتاد کرده است و پس از سوءاستفاده هاي مکرر حالا مي گويد که ما به درد هم نمي خوريم و نمي توانيم با هم ازدواج کنيم. با شنيدن اين حرف دنيا روي سرم خراب شد و به سرعت خودم را به خانه آرش رساندم اما مادر اين پسر جوان خيلي خونسرد گفت: تصميم داريم پسرم را به خارج از کشور بفرستيم و او معتقد است که نمي تواند با شهره خوشبخت شود. مثل اين که اين دختر علف تلخي براي بزي ما بوده است و ...!

منبع:روزنامه ایران