در متون گوناگون برادران اهل سنت با احترام هرچه تمام‌تر از دخت گرامی پیامبر اکرم (ص) یاد شده است، هر چند که ممکن است در مواردی با دیدگاه شیعیان یکسان نباشد. یکی از کهن‌ترین و اصلیترین منابع پژوهش و مطالعه در باره زندگی و سیره پیامبر (ص) و تاریخ صدر اسلام، «طبقات الکبری» است، نوشته محمد بن سعد معروف به «ابن سعد» و «کاتب واقدى» (۱۶۸ــ۲۳۰ق/۷۸۴ـ ۸۴۵م) که در زیر نمونه‌هایی از آن با حذف اسناد می‌آید. دوستداران می‌توانند متن کامل را در ترجمه طبقات کبری، با ترجمه روان و تعلیقات راهگشای استاد مهدوی بخوانند. گفتنی است که این کتاب را «انتشارات فرهنگ و اندیشه» در هشت مجلد چاپ کرده است. در این کتاب عمدتاً به تاریخ پرداخته شده و کمتر از فضایل بحث می‌شود، با این همه زندگی پربار آن بانوی دوسرا چنان آکنده از فضیلت است که در همین سطور نیز از آن خالی نیست.

* فرزندان پیامبر (ص)

۱ـ ابن‌عباس گوید: نخستین فرزند رسول خدا (ص) که در مکه و پیش از بعثت متولد شد، قاسم بود و کُنیة آن حضرت هم به نام او و «ابوالقاسم» بود. سپس به ترتیب، زینب و رقیه و فاطمه و ام‌کلثوم متولد شدند و پس از بعثت، پسرى به نام عبدالله (ملقب به طاهر) و پسرى به نام طیب متولد شدند و مادر همگى ایشان خدیجه بود. نخستین فرزند آن حضرت که مُرد، قاسم و سپس عبدالله بود که هر دو در مکه مردند و عاص بن وائل گفت: «نسل او قطع و بى‏عقب شد!» و خداوند متعال این آیه را نازل فرمود: «سرزنش کنندة تو بلاعقب است.» [سوره‌کوثر، ۳] واقدى گوید سلمى ـ کنیز صفیه دختر عبدالمطلب ـ در زایمانهاى خدیجه عهده‏دار مامایى بود. قاسم هنگام مرگ دو ساله بود.

* میلاد کوثر

۲ـ فاطمه (ع) دختر رسول خدا (ص) و خدیجه دختر خویلد است. خدیجه او را هنگامى زایید که قریش خانه کعبه را بازسازى مى‏کردند و این پنج سال پیش از بعثت بود. [موضوع سال تولد حضرت زهرا (س) در بیشتر منابع و مآخذ اهل سنت پنج سال پیش از بعثت و در بیشتر منابع شیعى، پنج سال پس از بعثت ثبت شده است. شیخ طوسى در مصباح المتهجد تولد را دو سال پس از مبعث دانسته است. براى آگاهى بیشتر به مرحوم سیدمحسن امین، چاپ جدید اعیان الشیعه، ج۱، ص۳۰۷، بیروت ۱۴۰۳ق و بحث مستوفاى دکترشهیدى در بخش نخست زندگى فاطمه زهرا، دفتر نشر فرهنگ اسلامى مراجعه فرمایید.

* پیوند نور

۳ـ یشکرى گوید: ابوبکر فاطمه را از پیامبر (ص) خواستگارى کرد. فرمود: «درباره ازدواج فاطمه منتظر فرمان خدایم.» ابوبکر این موضوع را به عمر گفت و او گفت: «رسول خدا تو را رد کرده است.» پس از مدتى ابوبکر به عمر گفت: «اینک تو فاطمه را خواستگارى کن» و او چنان کرد و پیامبر (ص) فرمود: «درباره ازدواج فاطمه منتظر فرمان خدایم»، و چون عمر ابوبکر را آگاه کرد، ابوبکر گفت: «رسول خدا تو را رد کرده است.» پس از آن خویشاوندان على (ع) به او گفتند: «فاطمه را خواستگارى کن» و او چنین کرد و پیامبر (ص) فاطمه را به همسرى او درآورد، على شترى را که داشت و برخى از ابزار زندگى خویش را فروخت که بهاى آن ۴۸۰ درم شد. رسول خدا (ص) على را فرمود: «دو سوم این مبلغ را به خرید عطر اختصاص بده و یک سوم دیگر را به خرید لوازم خانه.»

۴ـ عطاء گوید: على (ع) از فاطمه خواستگارى کرد و رسول خدا (ص) به فاطمه فرمود: «على از تو نام مى‏برد» و چون فاطمه سکوت کرد، رسول خدا او را به همسرى على درآورد.

* کابین

۵ـ ابن ابىنجیح‏ گوید: على (ع) مى‏گفت خواستم فاطمه را خواستگارى کنم، با خود گفتم: مرا چیزى نیست. پیوند مودت‏آمیز و مهرورزى رسول خدا را به یاد آوردم و خواستگارى کردم.

پیامبر (ص) پرسید: «آیا چیزى دارى؟» گفتم نه، فرمود: «آن زره حطمى که در فلان روز به تو دادم، کجاست؟‌‌ همان را به فاطمه بده.» على علیه‌السلام چنان کرد. عکرمه مى‏گفت ارزش آن زره چهار درم بوده است.

۶ـ عکرمه گوید: على براى فاطمه زره آستین کوتاهى را کابین قرار داد که ارزش آنچهار درم بود. فاطمه با مهریه‏اى که زرهى آهنى و آستینى کوتاه بود به همسرى على داده شد. [امام] جعفر صادق (ع) از پدرش حدیث کرد که: (على) زرهى آهنین و گلیمى کهنه را قباله فاطمه قرار داد.

۷ـ ابن بریده از پدرش گوید: پیامبر (ص) به على فرمود: «ناچار براى عروس باید ولیمه داد.» سعد [ظاهراً سعد بن عُباده که در بخشندگى شهره بود] گفت: «من گوسپند نرى دارم» و گروهى از انصار هم چند صاع ذرت فراهم آوردند و چون فاطمه را به خانه على بردند، رسول‌خدا (ص) ظرف آبى خواست و در آن وضو گرفت و آن آب را بر على پاشید و به پیشگاه خداوند چنین عرضه داشت: «بارخدایا، بر این دو و بر زندگىشان و بر فرزندانشان فرخندگى ارزانى دار».

۸ـ عمر بن على ‏ گوید: على (ع) در ماه رجب که پنج ماه از آمدن رسول خدا (ص) به مدینه گذشته بود، فاطمه را عقد بست و پس از بازگشت رسول خدا (ص) از جنگ بدر ازدواج کرد، و فاطمه آن هنگام هیجده ساله بود.

* وسایل زندگی

۹ـ عامر گوید: على مى‏گفت: هنگامى که ازدواج کردم، بسترى جز پوست گوسپندى نداشتیم که شب‌ها بر آن مى‏خوابیدیم و روز‌ها روى آن براى ش‌تر آبکش خود علف مى‏ریختیم و من و فاطمه را خدمتکارى جز خود او نبود.

۱۰ـ اسماء بنت عمیس: من فاطمه را به خانه على بردم و جهازش را به آنجا منتقل کردم. تشک و متکاى آن دو فقط از لیف خرما انباشته بود و على سور داد و هیچ ولیمه‏اى در آن روزگار پرفضیلت‏‌تر از ولیمه على نبود که زره خود را پیش مردى یهودى گرو اندکى جو نهاد.

۱۱ـ از جمله جهازى که به او داده شد، تختى بندى بود که بند‌هایش طنابهاى لیفى بود و متکایى که از لیف خرما انباشته بود و ظرفى چرمین براى آب خوردن و مَشکى براى آب اندوختن. مقدارى شن نرم آوردند و بر اطراف خانه ریختند.

* بهترین همسر

۱۲ـ چون فاطمه را پیش على آوردند، هر یک کنارى نشستند، اندکى گذشت رسول خدا (ص) آمد و در زد؛ امّایمن در را گشود. پیامبر پرسید: «آیا برادرم اینجاست؟» امایمن گفت: «با اینکه دختر خود را به همسرى او داده‏اى چگونه برادر توست؟» فرمود: «با این همه برادر من است.» سپس رسول خدا پرسید: «آیا اسماء بنت عمیس هم اینجاست؟» اسماء گفت آرى. فرمود: «براى تکریم و احترام نسبت به دختر پیغمبر آمده‏اى؟» گفت آرى. پیامبر برایش دعا و آرزوى خیر فرمود. آنگاه رسول خدا مقدارى آب خواست و نخست على را فرا خواند و بخشى از آن آب را بر سینه و شانه‏‌ها و بازو‌هایش پاشاند. پس از او فاطمه را فراخواند و او در حالى که از آزرم پایش به جامه‏اش مى‏پیچید، جلو آمد و پیامبر (ص) با او هم‌‌ همان گونه رفتار کرد و فرمود: «اى فاطمه، همانا کمال کوشش خود را کردم و تو را به همسرى بهترین مرد خاندانم درآوردم.»‌ام ایمن مى‏گوید من عهده‏دار فراهم کردن جهیزیه فاطمه بودم و از جمله بالشى چرمین انباشته از لیف خرما بود و میان حجره با شن نرم مفروش بود.

واقدى گوید: فاطمه (ع) براى على (ع) حسن و حسین و‌ام کلثوم و زینب را به دنیا آورد.

* خانه دوست

۱۳ـ هنگامى که رسول خدا (ص) به مدینه آمد، یک سال یا حدود یک سال در خانه ابوایوب انصارى منزل کرد، و چون على ازدواج کرد، پیامبر فرمود: «خانه‏اى براى خود جستجو کن.» على (ع) به جستجو برآمد و خانه‏اى که اندکى از خانه پیامبر فاصله داشت فراهم آورد. پس از اندکى پیامبر (ص) پیش فاطمه رفت و فرمود: «مى‏خواهم خانه‏ات را نزدیک خود منتقل کنم و جایى نمى‏یابم.» فاطمه گفت: «با حارثه بن نعمان گفتگو فرما.» پیامبر (ص) فرمود: «حارثه چند بار براى ما کوچ کرده و من از او آزرم دارم.» حارثه از این سخن آگاه شد، نخست خانه خود را خالى کرد و سپس به حضور پیامبر (ص) آمد و گفت: «اى رسول خدا! مرا خبر رسیده است که دوست مى‏دارى و مى‏خواهى فاطمه را نزدیک خود بیاورى و اینک خانه‏هاى من نزدیک‌ترین خانه‏هاى قبیله بنىنجّار به شماست، و همانا که من و اموال من از خدا و رسول خداییم، و اى پیامبر! به خدا سوگند اموالى را که از من مى‏پذیرى، برایم خوش‌تر از اموالى است که‌‌ رها مى‏فرمایى.» حضرت ختمى مرتبت فرمود: «راست مى‏گویى، خدایت برکت دهاد!» و فاطمه را به خانه حارثه منتقل فرمود.