وقتی با شماره ای که بر روی مینی بوس بود تماس گرفتیم متوجه شدیم که صاحب مینی بوس در قم زندگی می کند و وقتی از او می خواهیم درباره کار جالب اش حرف بزنیم با فارسی دست و پا شکسته که لهجه جنوبی از آن موج می زند می گوید نمی تواند فارسی حرف بزند و اگر سوالی داریم باید با همسرش حرف بزنیم. همسری که ۲۳ سال است با حمید بهی زندگی می کند و ثمره این ازدواج سه فرزند دو دختر و یک پسر است. داستان زندگی شان هم جالب است و هم تا حدودی تلخ. جنگ آنها را از آبادان به قم کشانده است و مردی که کارش بر روی دریا بوده بر اثر تصادف زمین گیر می شود و دیگر توان کار کردن ندارد برای همین به دنبال راهکاری برای امرار معاش می افتد و ایده فلافلی سیار به ذهنش می رسد. ایده ای که البته دردسرهای خودش را دارد و باید برای سرپا نگه داشتن این مینی بوس فلافلی با سازمان هایی مانند شهرداری و اداره بهداشت طرف شود. آقا حمید تمام تلاشش این است با داشتن معلولیت از دو پا و بیماری دیابت بتواند با مینی بوسی که دارد زندگی خانواده اش را تامین کند.

من مترجم، حامی و پرستارش هستم

شروع زندگی حمید بهی با همسرش به سال ۷۱ برمی گردد. آنها دختر خاله پسرخاله هستند و همسر آقای بهی زمانی که یک بچه ۵ ماهه داشته شوهرش فوت می کند و بار دیگر با پسرخاله اش ازدواج می کند که ثمره این ازدواج یک دختر و یک پسر دیگر است که پسرشان البته از معلولیت ذهنی رنج می برد. وقتی از همسر حمید بهی می خواهیم از زبان آقای بهی صحبت کند در ابتدا می گوید: «هسمر من بزرگ شده دریاست و خیلی خوب فارسی نمی تواند حرف بزند. هر جا می رویم من مترجم او هستم (می خندد) در این چند سال که معلولیت هم پیدا کرده به عنوان حامی و پرستار همیشه کنارش بودم و نگذاشتم بار مشکلات را به تنهایی تحمل کند. ما سال ۷۱ با هم ازدواج کردیم. من  الان ۵۰ سال سن دارم و همسرم ۵۳ ساله است. دختر بزرگم ۲۵ سالش است و  لیسانس حقوق دارد اما هنوز بیکار است و کار پیدا نکرده. دختر دیگرم ۲۲ ساله دانشجوی نرم افزار است. پسرم هم کم توان ذهنی است و ۲۰ سال سن دارد.»

همسرم در مسیری که به سرکار می رفته تصادف می کند اما...

همسر حمید بهی از زمانی می گوید که ایده فلافلی سیار به ذهنشان رسید و داستان زندگی شان را اینطور تعریف می کند: «ما اهل جنوب و شهر آبادان هستیم؛ اما از زمانی که جنگ شد به شهر قم مهاجرت کردیم. با وجود آنکه در قم زندگی می کردیم همسر من مرد دریا بود و دائما در مسیر جنوب-قم رفت و آمد می کرد. او نزدیک به ۳۰ سال می شد که به عنوان مکانیک کشتیرانی در دریا کار می کرد. اما اهلی (یعنی کارگری که در شرکت خصوصی کار می کند و هیچ گونه بیمه و مزایایی ندارد) بود و هیچ بیمه و مزایایی نداشت. سال ۸۵ بود که برای کار به جنوب می رفت در راه تصادف می کند و از دو پا معلول می شود. بعد از تصادف بودکه دیگر توان کار کردن پیدا نمی کند. چون در شرکت خصوصی بود هیچ حق و حقوقی مثلا از نظر بیمه بیکاری و... هم نداشت. با وجود آنکه سال ها مبلغی هم از او بابت بیمه کم می شد اما وقتی خواستیم درخواست بیمه بیکاری کنیم متوجه شدیم که اصلا حمید بهی را بیمه نکرده اند.» او با گلایه از اینکه هیچ حمایتی از همسرش نشده گفت: «همسرم در مسیر رفتن به سر کار تصادف می کند اما هیچ حامی نداشته. شاید اگر در شرکت دولتی کار می کرد الان یک حقوق بیکاری داشت و از مشکلاتمان تا حدودی کم می کرد. به هر حال این اتفاق نیفتاد و تنها مبلغی از بیمه بابت دیه تصادف دریافت کردیم که باز هم بیمه از همان مبلغ ۵-۶ میلیون تومان کم کرد. با همان پول تصمیم گرفتیم یک مینی بوس بخریم تا ایشان به عنوان سرویس مدارس بر روی ماشین کار کند اما چون از دو پا معلول شده بود نمی توانست این کار را انجام دهد. فشار زندگی خیلی زیاد شده بود و واقعا نمی دانستیم چه کار کنیم تا اینکه ایده فلافلی سیار به ذهنش رسید و ما هم استقبال کردیم.»

شهرداری مجوز کار نمی دهد

از آنجایی که آقا حمید توانایی گرفتن مغازه نداشت و تصمیم گرفت از مینی بوس به عنوان جایی مانند مغازه و رستوران استفاده کند اما برای راه اندازی همین فلافلی سیار هم دردسرهای زیادی کشیدند که البته همچنان هم ادامه دارد: «ما سال هاست در شهر قم زندگی می کنیم. بچه هایم در همین شهر، بزرگ شدند و از محیط اش خوشم می آید و در جوار حضرت معصومه (س) هم هستیم و به او توسل می کنیم. خدارا شکر شهر خوبی است و ما دوستش داریم. ۵-۶ سال است این فلافلی سیار را در همین شهر راه انداخته ایم؛ اما یکسره کار نکردیم. چون شهرداری و اداره بهداشت اجازه کار کردن نمی دهد و ما دائم از این اداره به آن اداره خواهش و تمنا که اجازه بدهند کار کنیم. آنها می گفتند مجوز نمی توانیم به شما بدهیم و اجازه کار کردن ندارید. ما هم می گفتیم به هر حال وقتی همسرم بیمار و معلول است باید از یک راهی امرار معاش کنیم؛ اما بی فایده بود و هرجا برای ایستادن و کار کردن در نظر می گرفتیم می آمدند و می گفتند اینجا نباید بیاستیم. دیگر با خواهش گفتم ترخدا بگذارید کار کنیم. اگر مشکلی برای زندگی من پیش بیاید شما را مقصر می دانیم و خلاصه بالاخره گفتند ما نمی توانیم مجوز بدهیم و همینطور زبانی بروید کار کنید. اگر مجوز می دادند خیلی خوب می شد اما آنها می گویند چنین قانونی وجود ندارد که الان بخواهیم برای آن مجوز هم صادر کنیم. در صورتی که مینی بوس هیچ کم کسری برای کار کردن به این سبک ندارد. آب، برق، گاز و تمام موارد بهداشتی در آن رعایت می شود. تیم بهداشت آمد دید و هیچ ایرادی نتوانستند بگیرند. به همین دلیل کارت بهداشت توانستیم بگیریم؛ اما هنوز شهرداری همچنان ایراد می گیرد. الان هم مینی بوس را در مقابل مجتمع خودمان که در آنجا مستاجر هستیم گذاشته ایم.»

فلافل ها اصل جنوب هستند و طرفدار زیاد دارند

حالا با تمام این تفاسیر آقا حمید چون جنوبی است و فلافل اصل جنوب را به خوبی می داند چطور درست می کنند برای همین با تمام این سختی ها برای خودش حسابی مشتری دارد و طرفدارهایش از گوشه کنار شهر به سراغش می آیند تا بتوانند طعم فلافل اصل جنوب را تجربه کنند: «با تمام این سختی هایی که برای شما گفتم فروش بد نیست. وقتی مردم می آیند و می بینند یک مینی بوس فلافلی سیار است و ساندویچ ها  تمیز و خوشمزه هستند برای یک بار هم شده فلافل آقا حمید را امتحان می کنند. چون اهل جنوب هستیم فلافل های اصل و واقعی درست می کنیم. هیچ کم و کسری هم در مواد اولیه وجود ندارد؛ برای همین واقعا خوشمزه می شود و گاهی شده از آن کله شهر به اینجا می آیند تا از فلافل بخورند. آقا حمید در کارش بسیار دقیق است و به تمیزی خیلی اهمیت می دهد. به همین دلیل مردم خوششان می آید.» فلافل های این فلافلی سیار با سالاد و خیارشور و گوجه به همراه سس انبه که همسر حمید آقا درست می کند ۱۷۰۰ تومان است. شده روزی ۱۰۰ ساندویچ که در برخی روزها کمتر در برخی روزها بیشتر بفروشد اما بخش زیادی از این پول صرف مواد اولیه تهیه ساندویچ ها می شود و سود پولی که می ماند آنقدر کم است که فقط برای امرار معاش روزانه شان کفاف می دهد. برای همین هم تحت پوشش بهزیستی هستند و تمام تلاششان این است که تنها بتوانند دخل و خرجشان را با هم یکی کنند.

بارها سفارش فلافل داده اند اما سرکاری بوده

در میان طرفداران فلافل های حمید بهی کسانی هستند که اذیت و آزار همیشگی یشان را دارند و درمورد کارهای سفارشی شان می گوید: «چون شماره تماس گذاشته ایم فلافل سفارشی هم قبول می کنیم. اما بعضی ها اذیت و آزار دارند. بارها به سرمان آمده زنگ می زنند مثلا ۵۰ تا فلافل سفارش می دهند وقتی برای تحویل زنگ می زنیم می بینیم دیگر جواب نمی دهند و اصلا سرکاری بوده. یا شده مثلا ۱۰-۱۵ تا فلافل می گیرند و می برند در ماشین بگذارند تا پولش را بیاورند ناگهان داخل ماشین می پرند و فرار می کنند. خیلی از این اتفاقات می افتد. البته از طرف دیگر آدم های خوب و با فرهنگ هم زیاد پیدا می شود. خیلی ها عکس می گیرند و از مینی بوس سیار ما خوششان می آید. برای همین است که در شبکه های اجتماعی ماشین همسرم خیلی دیده شده. همه گله می کنند که چرا سمت ما یا محله ما نمی آیی؟ وقتی می گوییم شهرداری نمی گذارد تعجب می کنند و می گویند این همه ماشین و وسایل دیگر سد معبر دارند فقط شما مشکل دارید؟»

مشکلات زندگی خانواده آقای بهی آنقدر زیاد است که آنها به هر دری می زنند تا بتوانند کمی از مخارج زندگی شان را تامین کنند. با این وجود همچنان امیدشان به همین چرخ مینی بوس سیارشان است تا برایشان بچرخد و از همین راه، چرخ زندگی شان همچنان در حرکت باشد.