ریشه‌هایی که خشک می شوند تا برج هایی بالا بروند

خانه ویلایی سر کوچه را که خراب کردند تا بجایش5 طبقه ساختان بسازند. خاکبرداری که تمام شد زمان ریختن پِی فرا رسید و اسکلت سیمانی ساختمان ناموزون هر روز بالاتر می‌رفت.

هرچه ارتفاع ساختمان بالاتر می‌آمد، کف جوب و اندک فضای سبز کنار خیابان هم مرتفع تر می‌شد. تقریباً سقف طبقه آخر خانه ناموزون را می‌زدند که دیگر کف جوب به سطح رسیده بود و آب در خیابان جاری شده بود. درختان کوچه هم به زردی رفته بودند با اینکه تازه بهار تمام شده بود.

خانه ناموزون که اولین خانه 5 طبقه محله ما بود، ساخته شد و همسایگان جدید در آن ساکن شدند، اما کسی علت خشک شدن یکباره درختان کوچه ما را نفهمید. چند ماهی گذشت. یکی دیگر از خانه‌های دوبلکس قدیمی محل بعد از تعیین سهم وراث، کوبیده شد تا بجایش ساختمان ناموزون 5 طبقه دیگری قد علم کند.

هنوز خاکبرداری این ساختمان آغاز نشده بود که ساخت و ساز در انتهای کوچه نیز آغاز شد. باز هم بهار بود اما اینبار ابتدای آن. با بالا رفتن هر طبقه این ساختمان‌ها بار دیگر ارتفاع کف جوب هم افزایش می‌یافت و باران بهاری بجای جاری شدن در جوی، کف خیابان را طی می‌کرد تا به جوب اصلی در خیابان اصلی بریزد.

مدتی از بهار گذشته بود اما بهار هنوز به محله ما سر نزده بود، درختان هنوز جوانه نزده بودند. همسایه‌ها که همگی از چندین سال قبل همدیگر را می‌شناختند (بجز همسایه‌های ساختمان نوساز) به دنبال علت می‌گشتند. آخر خیلی از این درختان را به دست خود کاشته بودند و هر روز یا یک روز در میان هم آب کافی به پای آنها می‌ریختند.

روزها می‌گذشت و خبری از جوانه زدن درختان نبود و مطابق معمول با بالا رفتن هر طبقه از ساختمان‌های در حال ساخت، جوب پر تر می‌شد. زمستان فرا رسید و خانه چهارم هم دست بساز و بفروش‌ها افتاد.خاکبرداری تمام شده بود که بزرگترهای محله تصمیم گرفتن برای بهار جدید، درختان قدیمی خشک شده را ببرند و نهال به جای آنها بکارند.

نهال‌ها خریداری و کار بریدن درختان خشک شده تمام شده بود. «آسِد مَمَّد (آقای سید محمد)» که همیشه عرقچین سبز رنگ به سر سپید مویش داشت و می‌گفتند دستش در کاشت درخت و گل و گیاه خوب است، مأمور شد تا به همراه ما جوانترها نهال‌ها را بکارد. مرتضی پسر «آسِد مَمَّد» بیل را به زمین زد که گودالی حفر کند، اما هر چه او بیشتر بیل می‌زد، ما متعجب تر می‌شدیم. هرچه بیشتر می‌کند، ما بهتر علت خشک شدن درخت‌ها را درک می‌کردیم. تقریبا 20 سانتی از زمین را کنده بود اما هنوز به خاک نرسیده بود، هرچه بیل می‌زد، تنها سیمان بود که کنده می‌شد.انگار که بنّایی زیر درختان خشک را سیمان کرده باشد.

حالا «آسِد مَمَّد» می دانست که علت خشک شدن درختان چیست اما نمی‌دانست که این سیمان از کجا به پای درختان ریخته شده است. به هر صورت سیمان ‌ها را جمع کردیم و نهال‌های جدید را برای بهار کاشتیم. همزمان با اردیبهشت، خانه پنجم هم به دست بساز و  بفروش‌ها رسید و زمان ریختن پِی که رسید همه فهمیدیم که سیمان‌ها از کجا پای درختان آمده است.

راننده محترم بونکر سیمان بعد از اینکه عمده بارش را برای بالا رفتن یک طبقه از ساختمان خالی کرده بود، کنار شلنگ آب را گرفته بود تا به خیال خودش مخزن بونکر را تمیز کند تا سیمان درون بونکر خشک نشود اما اهمیتی نمی داد که ته مانده سیمانی که از بونکر می‌شوید، پای درختان را سیمان می‌کند.

از آن روز کنار هر ساختمان در حال ساخت سیمان‌هایی را دیدم که زیر درختان، ریخته شده بود و جوب‌ها را پر کرده بودند. این مشکل تمام شهرهای ماست. بساز و بروش‌هایی که کوچکترین اهمیتی به محیط زیست و نظافت خیابان‌ها و کوچه‌ها یمان نمی‌دهند. برای آنها که چند صباحی مهمان محله‌های تهران می‌شوند، اهمیتی ندارد که آب باران و جوی کف خیابان جاری شود و درختان خشک شوند، برای آنها تنها ریال‌هایی که روی چک‌های بانکی صفرهای متعدد می‌گذارد اهمیت دارد.