روزنامه شرق نوشت:

ساعت هفت روز پنجم شهریور از طریق مرکز فوریت‌های پلیسی، فوت مشکوک مردی ۶۷ساله به نام جواد در خیابان ستارخان به ماموران اعلام شد. «جواد» از ناحیه گردن و مچ دست چپ دارای آثار بریدگی شبیه خودکشی بود در حالی که آثار درگیری و ضرب و جرح احتمال قتل را افزایش می‌داد.
در بررسی‌های کارآگاهان معلوم شد فردی که با ۱۱۰ تماس گرفته و وقوع قتل را اعلام کرده مالک منزل است. این مرد به کارآگاهان گفت: «من به همراه خانواده در خارج از کشور زندگی می‌کنم و مقتول از دوستان قدیمی من است. در نبود من منزل و کلید در اختیار دوستم «جواد» بود و او از خانه‌ام مواظبت می‌کرد. از آنجایی که «جواد» تنها بود، تقریبا در منزل من زندگی می‌کرد. می‌خواستم در این هفته برای برخی کارها به ایران بیایم اما از دو روز قبل هرچه با «جواد» تماس گرفتم جواب نمی‌داد. از دوستان و آشنایان و بستگان کمک خواستم که آنها نیز نتوانستند او را پیدا کنند. این طور شد که نگرانش شدم و به محض آمدن به ایران راهی خانه‌ام شدم و جنازه او را دیدم.»
در بررسی‌های بعدی کارآگاهان مشخص شد خودرو پراید مقتول به همراه برخی مدارکش به سرقت رفته است. دو روز پس از کشف جسد، خودرو مقتول به صورت رهاشده در افسریه کشف شد. از این خودرو تعدادی از لوازم داخل خودرو از جمله پخش، لاستیک زاپاس و غیره به همراه مدارک هویتی وی و یکسری مدارک دیگر به سرقت رفته بود. با توجه به اینکه مقتول بنگاه‌دار املاک بود، انگیزه سرقت در این قتل افزایش پیدا کرد.
با ادامه تحقیقات وسیع پلیسی جوان ۲۵‌ساله‌ای به نام «مجتبی» شناسایی و روز ۱۲ آبان در خیابان ۱۷ شهریور دستگیر شد. در بازرسی از منزل این جوان یکسری از مدارک متعلق به مقتول کشف شد و وی ادعا می‌کرد این مدارک را در خیابان پیدا کرده است. در ادامه تعدادی دیگر از مدارک سرقتی متعلق به مقتول نزد یک جوان دیگر به نام «حسن» کشف شد. متهم دوم پس از دستگیری و انتقال به اداره دهم اعتراف کرد که وی مدارک را از «مجتبی» گرفته و هیچ اطلاعی از جزییات ماجرا ندارد و «مجتبی» به وی گفته مدارک را در خیابان پیدا کرده است.
در این مرحله مجتبی به افسر پرونده گفت: روز حادثه من در پارک دانشجو مشغول تماشای تئاتر خیابانی روبهروی تالار دانشجو بودم. پیرمردی که ظاهر شیک و مرتبی داشت کنارم نشست و او هم مشغول تماشای این تئاتر شد. در طول اجرای نمایش بین ما حرفهایی درباره نمایش رد و بدل شد. همین حرفهای بسیار کوتاه و محدود سر صحبتهای بعدی را باز کرد. در جواب سوالات پیرمرد در مورد خودم گفتم قبلا هنرجوی تئاتر بودم و علاقه زیادی به بازیگری دارم. در این صحبتها از من پرسید الان چه کار میکنم و من گفتم مدتی است که بیکارم اما تا چندی قبل در یک شرکت تولیدی کیک و کلوچه در اطراف شهرری کار میکردم و اکنون نیاز شدیدی به کار دارم. پیرمرد به من گفت یکی از دوستانش به دنبال یک جوان میگردد و حقوق خوبی هم پرداخت میکند. با این صحبتها و اتمام نمایش خیابانی، به همراه پیرمرد در پیادهروهای اطراف تالار قدم زدیم و به پیشنهاد وی سوار خودرواش شدیم. در طول مسیر وی گفت گرسنه است و کنار یک مغازه ساندویچی توقف کرد و دو ساندویچ گرفت و گفت منزلش در همان اطراف است. با اصرار به منزلش واقع در خیابان ستارخان رفتیم. او گفت تنها زندگی میکند. در میان صحبتهایش از نوع کار حرف زد. در ادامه با هم اختلاف پیدا کردیم و این اختلاف به درگیری منجر شد. پیرمرد چاقویی برداشت در حالی که حالت تهاجمی به خود گرفته بود من چاقو را از وی گرفتم و ضربهای به گردنش زدم و چند ضربه هم به دست چپش وارد کردم تا از مرگش مطمئن شوم. وقتی که جان داد سوییچ ماشینش را برداشتم و کاغذ ساندویچ و چند وسیلهای را که به آنها دست زده بودم برای اینکه اثر انگشتی از من باقی نماند با خودم برداشتم و از آنجا فرار کردم.