نامادری شکنجه‌گردستگیرشد + عکس

به گزارش افکارنیوز به نقل از جامجم، شامگاه چهارشنبه گذشته يك خودروي سواري مقابل بيمارستان شهداي تجريش تهران توقف كرد و زن جواني در حالي كه دختر كوچكي را بغل كرده بود، سراسيمه از خودرو پياده و وارد بيمارستان شد.

زن در حالی که ترس و وحشت تمام وجودش را فرا گرفته بود، درخواست کمک می‌کرد و می‌گفت آتنا را نجات دهید.

در این هنگام دختر کوچک که بی‌هوش بود و به سختی نفس می‌کشید، توسط پرستاران به بخش کودکان انتقال یافت.

در بررسی وضعیت کودک با توجه به آثار کبودی روی گونه و بدن او مشخص شد وی بارها کتک خورده و شکنجه شده است.

به همین دلیل پزشک معالج کودک از ماموران حراست بیمارستان خواست مانع از خروج زن جوان از بیمارستان شوند و موضوع را به پلیس گزارش دادند.

به این ترتیب پزشکان با تلاش فراوان، کودک را که بر اثر اصابت ضربه‌ای به سرش بی‌هوش شده بود، نجات دادند.

انکار زن جوان

دقایقی بعد ماموران با حضور در بیمارستان به تحقیق از زنی که کودک بی‌هوش را به بیمارستان آورده بود، پرداختند که وی گفت: دختر کوچولو فرزند شوهرش است که چندی پیش با او ازدواج کرده و از فرزندش که یک دختر به نام آتنا است نگهداری می‌کنم.

زن جوان اضافه کرد: شب حادثه وقتی به خانه بازگشتم دو فرزند دیگرمان در اتاق هایشان خوابیده بودند؛ اما وقتی وارد اتاق آتنا شدم، دیدم او بی‌هوش کنار تخت افتاده است.

وی افزود: چند بار صدایش زدم اما جوابی نداد. تلفن همراه شوهرم نیز خاموش بود بنابراین با کرایه خودرویی او را از خانه‌مان در سلطان‌آباد رباط‌کریم به بیمارستان آوردم. من آتنا را بسیار دوست دارم و تاکنون او را کتک نزده‌ام. در پی اظهارات متناقض این زن، شوهر وی شناسایی و به کلانتری احضار شد.

با تحقیق از این مرد، وی گفت: همسرم هر از گاهی به دلیل شیطنت‌های بچه‌ها آنها را دعوا می‌کرد، ولی گمان نمی‌کنم او آتنا را شکنجه کرده باشد.

اعتراف نامادری

با اطلاعات به دست آمده از این مرد، نامادری آتنا دوباره بازجویی شد تا این که روز گذشته اعتراف کرد به دلیل علاقه شدید شوهرش به آتنا، هر بار که او شیطنت می‌کرده و به حرف‌هایش گوش نمی‌داده او را تنبیه کرده است.

این نامادری سنگدل آتنا را تهدید می‌کرده تا موضوع را به پدرش اطلاع ندهد. تحقیق از این زن کودک آزار ادامه دارد.

آتنا روی تخت بیمارستان

روز گذشته خبرنگار ما با حضور در بیمارستان شهدای تجریش به ملاقات آتنا رفت. آتنا در بخش اطفال بیمارستان روی تختی نزدیک پنجره دراز کشیده بود.

به گفته پرستاران، او کمتر با کسی حرف می‌زند، بی‌قرار است و با ورود هر فرد غریبه‌ای به اتاقش، با ترس و وحشت زیر پتوی کوچکش پنهان می‌شود.

با این حال، او با همان لحن کودکانه‌اش به خبرنگار ما گفت: ببین دست و صورتم چطور شده است. من از مامان بدم می‌آید. همیشه مرا کتک می‌زند. تو را به خدا نگذارید مرا با خود ببرد. نمی‌توانم به بابا حرفی بزنم، حرف‌هایم را باور نمی‌کند. او درباره روز حادثه پس از لحظاتی مکثاظهار کرد: در خانه بازی می‌کردم که او مرا کتک زد و مرا به کناری پرت کرد و دیگر چیزی نفهمیدم.