عکاسی از جنگ یکی از تلخ‌ترین و سخت‌ترین ژانرهای عکاسی به شمار می‌رود و معمولا کسانی که برای عکاسی در مناطق جنگی دوربین به دست می‌شوند، باید در دست دیگر اسلحه بگیرند و خود برای همه چیز آماده کنند!

«محمدرضا جوفار» یکی از همین عکاسانی است که از نزدیک جنگ عراق و سوریه را به چشم دیده و از لحظه‌های کارزار تا زندگی در پناه جنگ را به قاب کشیده است. داستان جنگ در سوریه و عراق را از زبان این عکاس جوان قدم به قدم دنبال می‌کنیم:

 

زندگی و جنگ در سوریه

بقایای خودرویی که چندی پیش در منطقه ریف حلب منفجر شده بود.

یک روحانی عراقی که از عراق برای کمک به رزمندگان به سوریه آمده بود و سعی می‌کرد در تمام زمینه ها کمک نیروهای مجاهد باشد. این روحانی آچار فرانسه منطقه بود! تک تیرانداز، تخریب‌چی و ..هر جا که به او نیاز بود، سریع حاضر می‌شد.

بچه‌های سوری از جنگ نمی‌ترسند

آمین ، ضحی، سندس و ریم خواهرانی که در روزهای اول حضور من در شهرشان احساس غریبی می‌کردند و می‌ترسیدند اما بعد از چند روز با همدیگه دوست شده بودیم و یکی از سرگرمی‌های آنها این شده بود که از آنها عکس بگیرم و عکس خود را تماشا کنند. مردم این منطقه به نسبت به عکسبرداری حساس بودند؛ چون گمان می‌کردند داعش خودشان یا فرزندانشان را از طریق این عکسها شناسایی کرده و به آنها آسیب می‌رسانند. جیبهای من همیشه پر از شکلات بود و برای اینکه اعتماد این بچه‌ها را جلب کنم، روزها می‌گذشت و من فقط با آنها بازی می‌کردم.

کودکی که نان روزانه خود را از دستان رزمنده ها گرفته است. این نان سهمیه روزانه رزمنده ها بود. بچه‌های سوری از جنگ نمی‌ترسند؛ یعنی مثلا آن طرف خیابان عده‌ای در حال تیراندازی هستند؛ اما بچه‌ها خیلی عادی این سمت خیابان در حال بازی هستند و انگار من غیرعادی بودم! درواقع کنار گوش اسرائیل نسلی دارد تربیت می‌شود که از جنگ نمی‌ترسد و این بزرگترین تهدید برای آنهاست.

نیروهای مجاهدی که شبها مجبور بودند تا صبح بیدار باشند و کشیک بدهند. در جنگ سوریه از لبنانی گرفته تا پاکستانی و ایرانی و افغان و ... در کنار هم برای دفاع از حرم می‌جنگند. کلمه «امت واحده» را به خوبی می‌توان در سوریه درک کرد. نکته جالب در رزمنده‌های جنگ سوریه احترام به جنازه‌های تکفیری‌ها بود و برخلاف آنها که به پیکر شهدا بی‌احترامی می‌کردند، این رزمنده ها جنازه های تکفیریها را دفن می‌کردند.

مادر و پسری که بعد از مدتی به شهر خود برگشته بودند و ویرانیهای شهر خود را نگاه می‌کردند.

عکس رهبری؛ پرفروش‌ترین کالا در سوریه

عکسی از حضرت آقا، بشار اسد، سید حسن نصرالله در منطقه ی زینبیه. پرفروش‌ترین عکس در سوریه عکس رهبر انقلاب و بعد از آن حسن نصرالله و بشار اسد بود. نمونه عکسهای تلفیقی اینچنینی در سوریه کم نبود. فرهنگ ایرانی در بین مردم سوریه به خوبی دیده می‌شود.

فروش عکسهای رهبران اسلامی ایران و لبنان و اسد در منطقه زینبیه

حمایت از بشار اسد در دیوار نوشته های ریف حلب. بیشتر مردم سوریه از سنی و شیعه و کرد و دیگر اقشار مردم، بشار اسد را دوست دارند و حتی به گفته بعضی از آنها پیش از شروع جنگ به او علاقه داشته‌اند.

ورودی شهر حلب؛ ابتدای شهر آنقدر ویرانی‌ها زیاد است که باورپذیر نیست که در این شهر زندگی جریان دارد.

نفوذ و علاقه مردم سوریه به فرهنگ ایرانی

مردم و رزمندگان سوریه خیلی دوست دارند از اوضاع ایران و موضع آن نسبت به خود باخبر شوند؛ اما وقتی رسانه عربی موثقی پیدا نمی‌کردند ناچار از دیگر رسانه‌های خارجی خبرها را پیگیری می‌کردند و همین باعث می‌شد که گاهی شک کنند و از من به عنوان یک ایرانی بپرسند آیا ایران مثل بقیه کشورها ما را معامله می‌کند؟ که من پاسخ می‌دادم مگر فلسطین را معامله کردیم؟ همه سخنان رهبری را دنبال می‌کنند و همه در گوشی‌هایشان خطبه‌های عربی آقا را دارند و بارها آن را گوش داده‌اند و حتی برخی از حفظ هستند!

جنگ و ماهواره‌هایی که به سمت صداوسیمای ایران چرخیده‌اند! خیلی از مردم سوریه ترجیح می‌دهند شبکه های ایرانی را دنبال کنند.

برخی از رزمندگان گاهی از ابتدای جنگ سوریه خانواده‌های خود را ندیده‌اند و حتی پس پیروزی نبل‌الزهرا هم باز نتوانستند به خانه‌های خود برگردند و باید در خط مقدم باقی بمانند.

بازگشت رزمنده‌ها به شهر خود

مادر و پسری از نبل الزهرا که پس از چهار سال دوباره همدیگر را ملاقات می‌کردند. اهتزاز پرچم ایران و مداحی میثم مطیعی، فضای شادی پس از پیروزی را ایرانی کرده بود!

لباس عروس و لوازم منزلی پس از ویرانی جنگ در ریف حلب.

بازگشت خانواده ها به شهری که تازه آزاد شده بود؛ برخورد این خانواده‌ها با خانه‌های خود پس از جنگ، جالب بود. برخی با دیدن ویرانه ها می‌ترسیدند خانه آنها هم به این سرنوشت دچار شده باشد!

عراق از لنز دوربین

رزمنده‌ای که سربند دارد برادرش جلوی چشم او شهید شده و دوستش اورا دلداردی می‌دهد. در این مواقع این دیالوگ فیلم آژانس شیشه‌ای را به چشم می‌دیدم: «تو می‌دونی گردان بره، دسته برگرده، دسته بره، نفر برگرده یعنی چی؟»

در سوریه و عراق داعش ستون های پل ها را منفجر می‌کنند تا اگر روزی دوباره منطقه به دست نیروهای مجاهد بازگشت به هیچ وجه نتوانند از پل ها استفاده کنند.

 

خط مقدم در عراق

منطقه‌ای که در انتهای تصویر نور دارد، شهری است که در محاصره داعشی ها در منطقه حمرین است.