طعم آخرین روزهای روی پا ایستاد

به گزارش خبرنگار سرویس اجتماعی رباط نیوز، قربان شفیعی اهل همدان است و درسال ۱۳۵۱ درشهر فامنین به دنیا آمد، کودکی اش را از آنجا آغاز کرده و بازی هایش در کوچه پس کوچه های این شهر با رنگی دیگر به پایان رسیده است.

قربان می گوید هفت ساله بود که بیمار می شود و او را به دواخانه می برند اما روزگار با او ساز مخالف می زند و در اثر تزریق آمپول اشتباهی فلج می شود، این می شود که طعم آخرین روزهای روی پا ایستادن را می چشد.

????????????????????????????????????

معلولیت سبب شد تا در اوضاع کمبود امکانات دیگر به مدرسه نرود و بی سواد بماند اما هنگامی که بزرگ شد و حدود ۱۸ سال داشت به نهضت سواد آموزی رفت و تا سال پنجم نیز تحصیل کرد.

ابتدای معلولیت برایش دشوار بود، سخن اطرافیان کمی برایش آزار دهنده بود و به خاطر نبود ولیچر باید روی زمین عبور و مرور می کرد.

او می گوید: آن هنگام به خاطر معلولیت کار نداشتم و تلفن چی روستا بودم اما از زمانی که وسایل پیشرفته آمد، کامپیوترها آغاز به کار کردند و سیستم ها مجهز شد ما را دیگر آنجا راه ندادند و سیستم ها جایگزین ام شدند.

پس از این کار،هر کجا که می رفتم کاری به من نمی دادند از معلولیت ام سخن می گفتند واز ناتوانایی ها، آن روزها درد آورترین ساعت ها و ثانیه چون ابرتاریکی بر زندگی ام سایه انداخته بود تا این شد که تعمیرات موتورسیکلت را نزد عمویم آموختم و در آنجا این کار را آغاز کردم.

????????????????????????????????????

????????????????????????????????????

سن ۳۰ سالگی ازدواج کردم، و همسرم در یکی از روستاهای اطراف زندگی می کرد، ماجرای خواستگاری ما نیز بسیار پیچیده بود، ابتدا مخالفت می کردند و می گفتند که این توان اداره زندگی خود را ندارد و نمی تواند مخارج را تهیه کند اما خواست خدا این بود که ازدواج صورت گیرد، پس از انجام ازدواج به رباط کریم آمدیم و تعمیرگاهی را آماده کردم و به دنبال جواز کسب آن رفتم و کارهای اولیه آن را انجام دادم، در ابتدای کار در اینجا نیز حس بی اعتمادی وجود داشت افراد تعمیراتشان را در جایی دیگر انجام می دادند اما پس از مدتی تخصص کاری ام به آن ها ثابت شد. و اداره بهزیستی رباط کریم ۱۰ میلیون وام مشاغل اعطا کرد تا بتوانم تعمیرگاه را روی پا نگه دارم.

وی از زندگی اش شخصی اش این چنین می گوید: دو فرزند دختر و پسر دارم که هر کدام به تحصیل مشغول هستند، انها سالم هستند و با معلولیت ام کنار آمده اند.

قربان می گوید: با این که خانه و مغازه ام استیجاری است اما از زندگی ام لذت می برم و با خانواده در فضای خوشی زندگی می کنیم.

شفیعی با انتقاد از برخی مردم، بیان می کند: مردم به معلولین احترام نمی گذارند بارها در صف بانک و یا دیگر مراکز دیدم که به صف احترام نمی گذارند و از خطوطشان تخطی می کنند.

????????????????????????????????????

برخی از ادارت کارمندانشان پاسخ سلام را نمی دهند، مگر ما فقیر هستیم و یا اینکه برای اخاذی پیش آنها رفته ایم، خدا را شاکریم که کاری هست و نانی.

شفیعی از سختی عبور و مرورش می گوید و اظهار می کند: با همکاری دوستانم موتور سیلکتی را ساخته ایم و رفت و آمدهایم را انجام می دهم. خانواده ام را نمی توانم از خانه بیرون ببرم، باید تماما با آژانس آن هم با هزینه های سنگین از منزل خارج شویم، خواستم گواهینامه بگیرم و در شهریار ثبت نام کردم اما حتی نمی گذارند حرف بزنم و چندین بار است که رد می شوم آخر ما هم می خواهیم زندگی کنیم.

????????????????????????????????????

????????????????????????????????????