پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- محسن مهدیان- بانبود آیت الله هاشمی مرزبندی ها سیاسی در کشور چه تغییری می کند؟ اصلاح طلبان در کوتاه مدت چه اثری می گیرند؟ پروژه انتخاباتی اصلاحات چه خواهد بود؟ اصولگراها در جهت گیری سیاسی شان چه تغییری ایجاد می شود؟ آینده انتخابات چطور رقم می خورد؟ 

در نهایت اینکه از زاویه اصولگرایی، جریان سیاسی مقابل اصلاحات در کوتاه مدت و میان مدت باید چه کند و چه نکند؟

به نظر میرسد در غیاب آیت الله هاشمی اصلاح طلبان دچار چند مشکل جدی می شوند؛

یکم. ریش سفیدی حاکمیتی

در نبود آیت الله اصلاح طلبان مهمترین کانال ارتباطی شان با حاکمیت را از دست می دهند. به طور مشخص زین پس باید روی افرادی حساب کنند که تطبیق گفتمانی کامل با انها ندارند. شخصیت هایی چون ناطق نوری و لاریجانی و غیره. به این ترتیب قدرت چانه زنی حداقلی گذشته را در حاکمیت از دست داده اند.

دوم. معتمد جامعه سنتی

اصلاح طلبان مهمترین عامل سازماندهی رای اجتماعی در بدنه سنتی را از دست داده است. افرادی مثل خاتمی قدرت سازمان رای در پایگاه سنتی جامعه ندارد. نقشی که از این جهت آیت الله هاشمی داشته است امروز بسختی کسی می تواند بازی کند. 

سوم. شیخوخیت جریانی

آیت الله عامل موثر در مدیریت راس جریان اصلاحات بود. بعد از فتنه 88 ، جریان اصلاحات از درون دچار بهم ریختگی هویتی شد و حضور فردی مثل آقای هاشمی اجازه نمی داد که این بهم ریختگی به جامعه نشت کند. جایگاه این شیخوخیت وقتی اهمیت پیدا می کند که توجه کنیم آیت الله پل اتصال اصلاحات و اعتدال و کارگزاران بود.

مشروعیت سازی سیاسی

آیت الله هاشمی به جهت سه ملاحظه ابتدایی که گفته شد جریان اصلاحات را در پوسته ای از مشروعیت سیاسی محافظت می کرد که کمتر دچار هزینه های سیاسی و اجتماعی شوند. مشروعیتی که هاشمی برای اصلاحات ساخته بود زین پس دچار شکن و شکاف جدی خواهد شد.

در نهایت به نظر می رسد در غیاب آیت الله جبهه اصلاحات پوسته سیاسی محافظه کارانه اش را به صورت خود به خودی بشکند و صریح تر شود.

اصلاح طلبان چه می کنند؛

اصلاح طلبان تلاش می کنند تا انتخابات ایام عاطفی حاکم بر شب سوم  وشب هفتم و چهلم را ادامه دهند. بدین جهت ختم های سیاسی تا انتخابات استمرار خواهد داشت تا پروژه هاشمی مظلوم به صندوق ها برسد.

اما اصولگرایی؛

اصولگرایی با رفتن آقای هاشمی چه شرایطی پیدا می کند؟ به نظر می رسد مهمترین تغییر برای اصولگراها از دست دادن سرمایه ای نمادین برای رقابت گفتمانی است. هاشمی فارغ از عملکرد خودش، یک سرمایه نمادین برای جریان لیبرال وطنی بود. از جهات مختلف آیت الله نماد تمام عیار این جریان محسوب میشد. هم از جهت سیاسی و هم اقتصادی و هم به جهات متعدد اجتماعی و فرهنگی. 

بنابراین اصولگراها برای رقابت گفتمانی شان کافی بود با نماد هاشمی مقابله کنند. زین پس این سرمایه نمادین را از دست می دهند. بنابراین رقابت گفتمانی آنها دچار آسیب "سوفهم اجتماعی" می شود.

از طرفی فرد دیگری نیز جای هاشمی را نخواهد گرفت. مناسبترین نماد این جریان روحانی است که وی نیز به جهت تحفظ شدید سیاسی، حاضر نمی شود صریح وارد صحنه شود. 

با این مقدمه اصولگراها باید چه کنند و چه کار نکنند.

چه نکنند؛

در "کوتاه مدت" نقد به سیاق گذشته هاشمی بی فایده و غیرضرور و پر هزینه است. نقد هاشمی در این ایام نقد خود جریان اصولگرایی است. این ایام، یعنی روزهای پس از رحلت، منطق عواطف حاکم است و اجازه دقت های سیاسی و تاریخی را نمی دهد.

از طرفی هر سبک و مدل انتقادی که پروژه مظلوم نمایی را مدد کند، تکمیل بازی انتخاباتی اصلاح طلبان است.

نقد باید در میان مدت با عبور از این شرایط و با ملاحظه "تبیین تاریخی" صورت بگیرد و این بسیار متفاوت از گذشته است. در گذشته نقد به جهت کنترل سیاسی ایت الله  صورت می گرفت و امروز با هدف تببین تاریخ. باید پیام عبرت منتقل شود نه پیام رقابت. 

چه کنند؛

یکم گذر از هاشمی است. جریان اصولگرا باید به مسائل اصلی کشور بپردازد. توقف در هاشمی استمرار ساحت عاطفه است نه استقرار عقل و منطق. میان مدت برای بازخوانی هاشمی فقط منحصر به زمان نیست. میان مدت و عبور از شرایط "ختم گونه" باید با درایت ساخته شود.

دوم جریان اصولگرایی باید نماد هاشمی را بین چند نماد سیاسی موجود توزیع کند. باید برای یک مبارزه گفتمانی همه جانبه نمادسازی واقعی داشته باشد. نماد اشرافیت، نماد غرب گرایی، نماد سرمایه داری ، نماد فرهنگ غربی و غیره. 

دولت روحانی از صدر تا ذیل مجموعه ای از نمادهای گفتمان لیبرال در جامعه است. هاشمی دوم، همان نماد توزیع شده در خرده نمادهای دولتی است.