بزرگمردی که بنی‌صدر از مواجهه مستقیم با او می‌گریخت

 در چالشی که میان ابوالحسن بنی‌صدر با جریان خط امام پیش آمد، طرف اصلی وی شهید آیت‌الله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی رئیس دیوان عالی کل کشور و دبیرکل حزب جمهوری اسلامی بود. با این همه رئیس‌جمهور می‌دانست که آیت‌الله بهشتی، از چنان اِشراف و قدرت اقناعی برخوردار است که او نتواند در مواجهه با وی طرفی ببندد. هم از این روی، به برخورد غیر مستقیم و فرآیند ترور شخصیت روی آورد. دکتر سیدمحمدرضا بهشتی فرزند شهید بهشتی، در این باره معتقد است:

«در مورد آقای بنی‌صدر هم، دغدغه ایشان این بود که در نهضتی که پویا و در نتیجه دچار افت و خیز‌های فراوان بود، تا بتواند سرانجام محکم روی پا‌های خود بایستد، کج‌اندیشی‌ها و افراط و تفریط‌ها، انحراف ایجاد نکند. ایشان می‌گفتند: افرادی پیرامون آقای بنی‌صدر را گرفته‌اند که اندیشه آن‌ها با دیدگاه‌های اصلی انقلاب فاصله جدی دارد.

به همین دلیل از یک طرف سعی می‌کردند با طرح اندیشه‌های اصیل اسلامی، ذهن جامعه را نسبت به افراد، گروه‌ها و جریانات مختلف روشن کنند و از سوی دیگر، به شدت در زمینه تربیت نیرو‌های متعهدی که بتوانند در سطح کلان و مدیریت‌های بالای جامعه منشأ آثار درستی باشند، تلاش می‌کردند و علاقه داشتند که این افراد در جایگاه‌های کلیدی نظام قرار بگیرند. آقای بنی‌صدر همواره تلاش می‌کرد، تا از برخورد مستقیم با مرحوم بهشتی پرهیز کند. اساساً وجهه و شخصیت مرحوم بهشتی به گونه‌ای بود که کسی جرئت رویارویی مستقیم با ایشان را پیدا نمی‌کرد و اگر حرفی و شایعه‌ای هم بود، پشت سر ایشان بود.

برخورد عمیق آقای بهشتی با مسائل و به خصوص رعایت انصاف و عدالت از سوی ایشان، مانع از این می‌شد که آقای بنی‌صدر بتواند در برخورد‌های رویارو با ایشان توفیقی به دست بیاورد؛ لذا ایشان با بسیاری از چهره‌های نظام که نسبت به آن‌ها کینه کمتری هم داشت، برخورد‌های حضوری تندتری پیدا کرد، اما در مورد شهید بهشتی بیشتر سعی می‌کرد در مقالات و سخنرانی‌ها، آن هم با گوشه و کنایه حرف بزند.» 

در فرآیند ترور شخصیتی که جبهه متحد ضدانقلاب، با محور قراردادن ابوالحسن بنی‌صدر و علیه شهید آیت‌الله بهشتی ایجاد کردند، این سکوت و مآل اندیشی آن عالم فرزانه بود که موجب شکست این برنامه گشت. مهدی منشی از یاران بهشتی، در این فقره خاطره‌ای شنیدنی به یاد می‌آورد:

«مواضع حضرت امام در اختلافات بنی‌صدر با آیت‌الله بهشتی، آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و شهید رجایی تنبه آمیز بود. جمله معروف حضرت امام این بود: آقای بنی‌صدر باید فکر کند که مردم ایشان را از پاریس آوردند و رئیس‌جمهور کردند و آقای رجایی هم فکر کنند که مردم ایشان از گوشه زندان‌ها درآوردند و نخست وزیر کردند... به هرحال در آن شدت اختلافات خبر آمد که همه امروز خدمت امام در جماران رسیده‌اند.

در اخبار ساعت ۱۴، این خبر همراه با فیلمی از مصاحبه بنی‌صدر در حالیکه مرحوم حاج احمدآقا در کنار او کمی عقب‌تر ایستاده بود، پخش شد. خبرنگار راجع به موضوع جلسه از بنی‌صدر سؤال کرد، او هم در کمال آرامش و لبی خندان گفت: مسائلی در حضور ایشان مطرح شد که می‌توانید از فرزند ایشان حاج احمدآقا بپرسید! این خبر را که در سیما دیدیم و شنیدیم، خیلی نگران شدیم، از آن جهت که شاید حضرت امام جانب بنی‌صدر را گرفته باشند. اتفاقاً همان روز بعدازظهر، با شهید مظلوم کلاس داشتیم.

در همان بدو تشکیل کلاس، من دستم را به حالت کسب اجازه برای سؤال بالا بردم، ولی قبل از آن که من سؤالم را بپرسم، شهید مظلوم فرمودند: بفرمایید، می‌دانم چه می‌خواهید بپرسید، خودم توضیح می‌دهم! آنگاه ایشان با حالتی بسیار غم‌آلود، شروع کردند به بیان توضیحاتی در مورد خود و دوستان و همراهان و همفکرهایشان که: من بار‌ها خدمت امام عرض کرده‌ام، بگذارید ما همان طلبه ساده باشیم تا بتوانیم حرف‌مان را راحت بزنیم و به امور مردم و انقلاب برسیم... و در انتها فرمودند: این‌ها مشغول تهمت و افترا و توطئه هستند، ولی، چون امام فرموده‌اند ما سکوت کنیم، ما سکوت می‌کنیم... در این لحظه اشک‌های ایشان، روی گونه‌هایشان غلطید! اتفاقاً دو روز بعد با مرحوم آقای موسوی اردبیلی کلاس داشتیم، همین سؤال خدمت ایشان عرض شد، ایشان هم از جو تهمت و افترا گله کردند و در انتها فرمودند:، چون امام فرموده‌اند ما سکوت کنیم، سکوت می‌کنیم... برای ما حزن انگیز و از طرفی جالب بود که مردی در سن و سال حدود ۵۵ سالگی، مانند یار دیگر امام یعنی آیت‌الله بهشتی، اشکی بر صورت‌شان دیدیم، ناشی از سنگینی و سختی تکلیف در آن دوران تهمت و افترا.» 

بزرگمردی که بنی‌صدر از مواجهه مستقیم با او می‌گریخت

 در این حکومت یا جای من است یا جای رجایی!

شهید محمدعلی رجایی دومین شخصیتی بود که هدف تبلیغات گسترده و زهرآگین جریان ضد انقلاب و حامیان مقطعی رئیس‌جمهور قرار داشت. با این همه آقای نخست وزیر با آرامش و متانتی که در همه عمر از آن بهره می‌گرفت، به خنثی‌سازی این حربه پرداخت. در مقالی بر تارنمای پژوهشگاه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، چنین می‌خوانیم:

«ابوالحسن بنی‌صدر حتی پس از انتصاب شهید محمدعلی رجایی به نخست‌وزیری نیز، تا مدت زیادی از امضای حکم او خودداری کرد. این در حالی بود که او برابر با قانون، می‌بایست ظرف ۱۰ روز حکم نخست‌وزیر را امضا می‌کرد. از سوی دیگر همان زمانی که حکم به تأیید بنی‌صدر رسید و رجایی رسماً کار خود را برای انتخاب اعضا و تشکیل کابینه آغاز کرده بود، رئیس‌جمهور به بهانه سفر به کرمان و جنوب خراسان، تهران را ترک کرده بود.

همچنین در جریان انتخاب رجایی به نخست‌وزیری، بنی‌صدر با ارسال نامه‌ای خطاب به وی و در جهت القای این مسئله که این انتخاب بر رئیس‌جمهور تحمیل شده است، در صدر نامه، عبارت: با توجه به جریان گزینش شما، را آورده بود. چند روز بعد هم برای اینکه از عملکرد دولت رجایی اعلام برائت کند، در دیدار عمومی با مردم عنوان کرد: اگر دیدم که این دولت کارایی ندارد و مردم هم از من خواستند، خوب، من باید به مردم بگویم که این دولت، دولت من نیست! بنابراین من ابزار کار ندارم که شما از من چیزی بخواهید... او در مسیر فعالیت کابینه، علاوه بر انتخاب وزرا، کارشکنی‌های متعددی را صورت می‌داد.

از جمله نسبت به انتصاب معاون وزیر و سرپرست وزارتخانه‌هایی که وزیر آن تعیین نشده بود، به رجایی ایراد می‌گرفت و احکام صادره از سوی نخست وزیر را، ملغی و بی‌اعتبار می‌خواند و از سویی برای کمک به جنگ‌زدگان، زمانی که رجایی قصد باز کردن حسابی ویژه در این خصوص را داشت، اعلام کرد که دولت از حساب ۸۸۸ ریاست جمهوری می‌تواند استفاده کند، اما عملاً در راه استفاده دولت از این حساب کارشکنی می‌کرد.

در خاطرات مرحوم حاج سیداحمد خمینی آمده است که این روند تا جایی پیش رفت که بنی‌صدر یک بار به حاج احمد آقا گفته بود: یا جای من است یا جای رجایی! چرخ اجرایی اداره کشور به کندی در حال چرخش بود و نمایندگان مجلس برای این‌که روند امور برای پیشبرد اهداف کابینه دولت تسهیل شود، تصویب لایحه دوفوریتی تعیین سرپرست برای سه وزارتخانه امور اقتصادی و دارایی، امور خارجه و بازرگانی را در دستور کار قرار دادند.

اما همفکران بنی‌صدر در مجلس به تکاپو افتادند، تا بر سر تصویب چنین لایحه‌ای مانع‌تراشی کنند و به همین منظور: صباغیان، سلامتیان، غضنفرپور، معین‌فر، بازرگان، محمودی، نقوی، اخوتیان، ابوسعیدی، منوچهری، عالیپور، بیانی و اصفهانی صحن علنی مجلس را ترک کردند که البته این تلاش ناکام ماند. اقدام نمایندگان مجلس، خشم بنی‌صدر را بر انگیخت. وی در سخنرانی‌های عمومی خود، از استبداد، دیکتاتوری، خودمحوری و تمامیت‌خواهی یک گروه سیاسی شکایت و در غائله ۱۴ اسفند ماه ۱۳۵۹، شدیدترین حملات را نثار مجلس و شورای انقلاب و حزب جمهوری اسلامی کرد. اجتماع مردم در این روز در دانشگاه تهران ـ همزمان با سالگرد تولد دکتر مصدق ـ به صحنه درگیری نیرو‌های موافق و مخالف وی مبدل شد.» 

 آیت برای اثبات نفوذی بودن بنی‌صدر، نیازی به اسناد لانه جاسوسی نداشت!

شهید دکتر سیدحسن آیت اما، از جمله کسانی بود که با افشاگری‌های خویش، بنی‌صدر و اطرافیانش را به وحشت می‌افکند! آیت، اما این شناخت از بنی‌صدر را، چگونه به کف آورده بود؟ دکتر منوچهر محمدی دوست صمیمی وی، ماجرا را اینگونه روایت کرده است:

«همانطور که خدمت‌تان عرض کردم، آیت بسیار تیزهوش و دقیق بود و به تاریخ معاصر تسلط همه جانبه‌ای داشت. او می‌دانست که روزولت و زاهدی، در منزل پدر بنی‌صدر طرح کودتای ۲۸ مرداد را ریخته‌اند! آن موقع بنی‌صدر، ۱۴- ۱۵ ساله بود.

بعد هم که به خارج از کشور رفت، به کنفدراسیون که مصدقی و توده‌ای بودند و بچه مسلمان‌ها به آن راهی نداشتند، پیوست! آیت با این پیش‌زمینه به بنی‌صدر سوء ظن شدیدی داشت، مخصوصاً اینکه او از مدت‌ها قبل از اولین انتخابات ریاست جمهوری، خودش را رئیس‌جمهور ایران هم می‌دانست! از سوی دیگر همه می‌دانستند که بنی‌صدر در مجلس خبرگان، با اصل ولایت فقیه مخالفت کرده است! آیت وقتی قطعات این پازل را کنار هم می‌چید، نتیجه‌ای جز این نمی‌توانست بگیرد که بنی‌صدر یک عنصر نفوذی است! لازم نبود اسناد لانه جاسوسی رو بیابند، تا اینکه حقایق روشن شوند.

البته آن‌هایی که اسناد لانه جاسوسی را منتشر کردند، به بنی‌صدر خیلی ارفاق کردند! ادعایشان هم این بود که امام اجازه ندادند! آیت همه وقایع تاریخی را دقیق و عمیق می‌دانست، بنابراین بسیار خوب می‌توانست پیش‌بینی کند که در آینده چه اتفاقاتی روی خواهند داد. در این باره استاد بود.» 

در موضوعی که در فراز فوق آمده بدان اشارت رفت، بهتر است که بخشی از مفاد «نوار» جنجال برانگیز آیت را مرور کنیم که طی آن به تحلیل شرایط بنی‌صدر در دوره ریاست جمهوری پرداخته است:

 «بنی‌صدر و التقاطیون، در خط امام نیستند و این‌ها جدا هستند و شما نمی‌توانید با این‌ها یکسان عمل کنید... عموم مردم هم برمی‌گردند. الآن هم عموم مردم هنوز دقیقاً در جریان نیستند که کی‌به‌کی است. فکر می‌کنند بنی‌صدر و بهشتی همه در یک جریان هستند، گرچه حالا کم‌کم دارند می‌فهمند... تبلیغ بکنید که مجاهدین و بنی‌صدر با هم هستند، ولی اعتراض نکنید.

به مردم بگویید که این‌ها با هم هستند و تا حدی که می‌شود، اعتراض مردم را [به این روابط با گروه‌های منحرف]برانگیزید. خیلی خیلی یواش و به تدریج، مطلب را مردم بفهمند، بعداً اعتراض اشکال ندارد... آن‌ها ضعف‌شان و حماقت‌شان، اینجاست که جلوی امام ایستاده‌اند. باید به این‌ها میدان داده شود، چون اگر میدان ندهی، دستش را می‌بندی [و آن وقت ماهیتش مشخص نمی‌شود]. تا یک جایی به این‌ها میدان داده می‌شود.

ما باید برنامه طولانی داشته باشیم. بله، من حدسم این است که بنی‌صدر خیلی دوام نمی‌آورد، گرچه من تلاش می‌کنم که برای چهار سال آینده دوام بیاورد، لااقل ما یک مدتی وقت داشته باشیم، برای اینکه خودمان را بهتر بشناسیم... یعنی به طور کلی اگر بشود به نحوی کار کرد که کجدار و مریز باشد، چون رویه‌اش خودش غلط است، خودش زود دارد، خودش را به طرف نابودی می‌برد... مجلس که بیاید [افتتاح شود]، یک ارگان انتخابی است و به این عنوان می‌تواند بایستد مقابل رئیس‌جمهور و خواهد ایستاد، اگر بخواهد راه کج برود. این است که خودش را ساقط می‌کند. ما کوشش می‌کنیم به آن حادّی نشودکار که فعلاً ساقط بشود.

اما اگر هم خب حاد شد، باید آمادگی داشته باشیم در هر لحظه که جلویش را بگیریم... ما باید کارمان را بکنیم، اتفاقاً در مجلس باید بتوانیم همین کار را بکنیم، این است که نگذاریم بنی‌صدر از چهارچوب قانون خارج بشود... خط امام و خط بنی‌صدر دوتاست و بنی‌صدر نمی‌خواهد که بگذارد که مردم بفهمند این خط دوتاست... به نحوی غیرمستقیم این باید تبلیغ بشود که تمام مردم پایین تشخیص بدهند. تمام مردم باید بفهمند که اگر بنی‌صدر بود، اصلاً این انقلاب از بین می‌رود.» 

 صیاد شیرازی، مقاومت در برابر بنی‌صدر تا مرز اخراج از ارتش!

سپهبد شهید علی صیاد شیرازی، در عداد نظامیانی بود که در چالش با ابوالحسن بنی‌صدر و به دستور وی، از ارتش اخراج شد. او، اما در تعأمل با سپاه و در سنگری دیگر، به فعالیت خویش تداوم بخشید و بر موضعش پای فشرد. امیر سرتیپ عبدالعلی پورشاسب، ماوقع را به ترتیب پی‌آمده بازگفته است:

«برخلاف خیلی‌ها که مسئولیت‌گریز بودند، شهید سپهبد علی صیاد شیرازی همواره برای اجرای مسئولیت آماده و حتی پیش قدم بود. شهید صیاد پس از بروز غائله کردستان و شهادت تعدادی از برادران سپاهی و مشاهده اوضاع آشفته، آنجا آمد و طرحی را به بنی‌صدر ارائه داد و برای اجرای آن هم، اعلام آمادگی کرد.

در آن زمان، ایشان افسر توپخانه اصفهان بود. وقتی ایشان طرح را ارائه کرد، بنی‌صدر و دار و دسته‌اش خیال می‌کردند که او از عهده کار برنخواهد آمد! اما ایشان رفت، کار را به دست گرفت و بر اوضاع مسلط و از قضا مورد حسادت همان‌ها هم واقع شد! شهید صیاد به‌عنوان یک سرگرد شجاع و در عین حال جوان، رو در روی بنی‌صدر می‌ایستاد و با شجاعت تمام حرفش را می‌زد و معایب و ایرادات او را به وی گوشزد می‌کرد. همین هم باعث شد که بنی‌صدر او را عزل کند و با وقاحت تمام، دو درجه او را بگیرد.» 

سردار غلامعلی رشید نیز، بستر‌ها و نتایج رویارویی شهید صیاد شیرازی با ابوالحسن بنی‌صدر را، چنین شرح می‌دهد:

«بنی‌صدر در ظرف ۱۰، ۱۱ ماهی که فرمانده بود، حتی یک عملیات موفق هم انجام نداد! علت هم این بود که صداقت نداشت و اجازه نمی‌داد ارتش و سپاه و نیرو‌های مردمی، به وحدت و یکپارچگی برسند و با ارتشی‌های متدین و حزب‌الهی هم، میانه خوبی نداشت. شهید صیاد از چهر‌های برجسته حزب‌الهی ارتش بود و طبیعتاً بنی‌صدر با ایشان کنار نمی‌آمد و نهایتاً او را از ارتش اخراج کرد. همین حرکت، نحوه تفکر بنی‌صدر و همپالکی‌های او را نشان می‌دهد.

در هر حال بنی‌صدر پس از یک سال، توسط مجلس که رأی به عدم کفایت او داد و در مرحله بعد توسط حضرت امام، عزل و از کشور فراری شد. شهید صیاد در چنین شرایطی توسط حضرت امام، به فرماندهی نیروی‌زمینی ارتش منصوب شد و از آن به بعد است که در زمینه‌های تاریخی، سیاسی، نظامی و حتی هنر و ادبیاتِ جنگ، موفقیت‌های زیادی به دست آوردیم. مردم در شعار‌هایشان دفع و شکست دشمن را از مسئولان می‌خواستند و شهید صیاد با وحدت سپاه و ارتش و بسیج همه نیرو‌های رزمنده، پیروزی و عزت را برای انقلاب اسلامی رقم زد. این عزت جز در سایه تفکر بسیجی و اعتماد به‌نفس بالا میسر نمی‌شد.» 

 تلاش یار دیرین انقلاب، برای کنترل بنی‌صدر

مناسب است که در پایان این مقال، به نکته‌ای مهم اشارت رود. شهید آیت‌الله حاج شیخ فضل الله محلاتی یار دیرین انقلاب اسلامی، در فرآیند این تقابل، راه مراوده و تفاهم با ابوالحسن بنی‌صدر را در پیش گرفت. وی نمادی از آن طیف سیاسی به شمار می‌رفت که سعی داشتند راه را بر سقوط اولین رئیس‌جمهور ببندند و مانع از وقوع آن شوند که در نهایت روی داد. در این باره توضیحات سردار رحیم صفوی، کارگشا به نظر می‌آید:

«شهید محلاتی بسیار بصیر و شکیبا بود. در آن زمان بنی‌صدر فرمانده کل قوا و فرمانده جنگ بود و من با او مشکل داشتم و به همین دلیل هم نمی‌خواستم فرماندهی جنوب را بپذیرم، ولی شهید محلاتی تلاش می‌کرد با گفتگو با بنی‌صدر، شهید رجایی را به عنوان نخست‌وزیر به مجلس شورای اسلامی معرفی کند و بالاخره هم به قول خودش آن‌قدر با بنی‌صدر کلنجار رفت، تا موفق شد! بنده به‌رغم عدم تمایل به همکاری با بنی‌صدر، در برابر قاطعیت شهید محلاتی تسلیم شدم! از آنجا که معتقد بودم سپاه باید در خط امام باشد و نماینده امام را میزانی می‌دانستم که سپاه باید خود را با او تطبیق بدهد، از سر اعتقادات و تکلیف، امر نماینده امام را پذیرفتم و تا مهر سال ۱۳۶۰ و پس از حصر آبادان، همچنان فرمانده عملیات جنوب بودم.

البته بعضی‌ها در سپاه ایشان را به خاطر مراوداتی که با بنی‌صدر داشت، اذیت می‌کردند، اما وقتی بنی‌صدر رفت، معلوم شد ایشان از سوی امام مأموریت داشتند تا بنی‌صدر را به‌نوعی در کنترل داشته باشند.»