در ستایش جنگ

جنگ شروع شد اما نه از 7 اکتبر 2023 و نه حتی از 31 شهریور 1359 یا 22 بهمن 1357. جنگ شروع شد از زمانی که انسان خلق شد. جنگی ازلی و ابدی که از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی گرفته تا آخرین رسول خدا و اصحاب آخرالزمانی‌اش هست و خواهد بود. و مگر برای ما مرزنشینان وجود و عدم، چیزی جز رویارویی همیشگی «هست» و «نیست» متصور است! جنگ هست تا ما را بیازماید، تا برای اهل حق دروازه‌ای از زمین به آسمان باز کند.

 

چه خوب گفت امام شهیدان که: «جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنى نیست، جنگ ما جنگ فقر و غنا بود، جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگى وجود دارد.» پس همه جا کربلاست و هر روز عاشورا. جنگ ما جلوه‌ای کوچک از این جهاد بزرگ است که هر روز پرده‌ای تازه از آن نمایان می‌شود. دیروز زخم و زجر جلادان پهلوی و گازهای اعصاب و خردل نظامیان بعثی راه نفس مبارزان حق را می‌بست و امروز بمب‌های فسفری رژیم صهیونیستی تن آنان را می‌سوزاند.

چشم عافیت‌بین دنیاطلبان در این سوختن و ساختن، چیزی جز تباهی نمی‌بیند و زبان بلندشان جز به طعنه‌های راحت‌طلبانه نمی‌چرخد که حاصل این همه جنگ و خشونت چه شد؟ عقل کوتاهشان برای حمایت از مبارزان راه حق چرتکه هزینه-فایده می‌اندازد و در نزاع حق و باطل جز به نشستن در کنج عافیت، نصیحت نمی‌کند. آنها بذر یأس می‌کارند و خرمن ترس می‌فروشند. پس اگر یأس و ترس از جنود شیطان است، اینان سربازان شیطان‌اند. خمینی عزیز، به حال این شیطان‌صفتان تأسف می‌خورد و در برابر لشکر شیطانی‌شان از سپاه رحمانی جهان اسلام می‌گفت: «ما باید در جنگ اعتقادى‌مان بسیج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازیم. بدا به حال آنانى که در این قافله نبودند! بدا به حال آنهایى که از کنار این معرکه بزرگِ جنگ و شهادت و امتحان عظیم الهى تا به حال ساکت و بى‌تفاوت و یا انتقاد کننده و پرخاشگر گذشتند!»

باید دختر علی(ع) باشی که حجاب غبارآلود مادی جنگ را کنار بزنی و ساحت قدسی آن را به تماشا بنشینی و در این افق، مگر چیزی جز زیبایی می‌توان دید؟ تن زخمی و تکه‌تکه سید‌الشهدا(ع) قلب تاریخ است که تا ابد خون را در کالبد حق‌طلبان به جریان انداخته و چه کوته‌بینند آنان که خون‌های دشت نینوا را خشکیده دیدند و چه ناجوانمردند آنها که در اوج قیام از سید روح‌الله خمینی پرسیدند «جواب این خون‌ها را چه کسی می‌دهد؟». سید روح‌الله اما وارث کربلا بود و راز خون را می‌دانست. راز خون در حیات جاویدان حق‌طلبان و حق‌خواهان است و سید روح‌الله در آتش جنگ، گلستان پیروزی ابدی را می‌دید: «ملت ایران تجربه پیروزى بر کفر جهانى را در خراب شدن منازل خود بر سر کودکان در خواب به دست آورده و با فداکاری‌ها و مجاهدات، انقلاب و کشور خود را بیمه نموده است. و ما به تمام جهان تجربه‌های‌مان را صادر مى‌کنیم و نتیجه مبارزه و دفاع با ستمگران را بدون کوچک‌ترین چشم‌داشتى، به مبارزان راه حق انتقال مى‌دهیم و مسلماً محصول صدور این تجربه‌ها، جز شکوفه‌هاى پیروزى و استقلال و پیاده شدن احکام اسلام براى ملت‌هاى دربند نیست.»

خمینی نیست تا ببیند شکوفه‌های پیروزی در لبنان و عراق و شام به ثمر نشسته است. نیست تا ببیند یمن به یُمن چراغی که او برافروخت، مشعل‌دار غیرت و شجاعت در جهان عرب شده است. و مظلومان غزه، این پابرهنگان مغضوب دیکتاتورها، جهان را با صبر و استقامت خود به لرزه درآورده‌اند. خمینی نیست اما انگار در همان آخرین سال حیات خویش با نگاه قدسی‌اش از زمان و مکان گذر کرده بود و این روزها را می‌دید: «معتقدین به اصول انقلاب اسلامى ما در سراسر جهان رو به فزونى نهاده است و ما اینها را سرمایه‌هاى بالقوه انقلاب خود تلقى مى‌کنیم و هم آنهایى که با مرکّب خون طومار حمایت از ما را امضا مى‌کنند و با سر و جان دعوت انقلاب را لبیک مى‌گویند و به یارى خداوند کنترل همه جهان را به دست خواهند گرفت.»

در ستایش جنگ

آوینی کجاست تا این بار به جای تن مجروح و سوخته بسیجیان خمینی، دوربینش را روی پیکر غرق خون مجاهدان فلسطینی، این وارثان نورسیده راه خمینی بگیرد و برایمان زمزمه کند پروانه‌های عاشق نور از سوختن پروا ندارند: «ما از سوختن نمی‌ترسیم، که پروانه‌های عاشق نوریم و هر جا که نور ولایت است گرد آن حلقه می‌زنیم. پیام ما استقامت است و این همان نوری است که فراتر از زمان و مکان از خزائن معنوی آیه مبارکه «فاستقم کما امرت و من تاب معک» بر ما تابیده است و اینچنین آینده از آن ماست؛ العاقبه‌ للمتقین.» آوینی کجاست تا باز با چشم سیرت‌بینش از صورت سیاه جنگ بگذرد و مثل خرمشهر در قاب ویرانی‌های غزه هم شکوه فتح را روایت کند: «ویرانه‌های شهر را قفسی درهم‌شکسته بدان که راه به آزادی پرندگانِ روح گشوده است... پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر.‌پرستویی که مقصد را در کوچ می‌بیند، از ویرانی لانه‌اش نمی‌هراسد.»

غزه امروز تماشایی‌ترین جای جهان است. جلوه‌ای است از تجلیات الهی که باید از ظاهر سرخ و خاک‌آلودش به باطن روشن و اسرارآمیزش سفر کرد. زمین امروز در غزه دهان باز کرده تا قارون و قارونیان را فروببلعد و جوانه آزادی را به‌جای آن بنشاند. چه چیز جز جنگ یارای آن را داشت تا از بطن تاریک بردگی، طفل شاداب زندگی را بیرون بکشد؟ زندگی در ترک ماندن است و جنگ راه رفتن و رهایی از تعلقات ماندن را نشان‌مان می‌دهد. جنگ به ما وارستگی می‌آموزد. جنگ ما را از مرداب عادات روزمره به هجرت مدام خداخواهی می‌کشاند. چه کسی از جنگ خسته می‌شود وقتی این جنگ است که در ظلمات جاهلیت ثانی، هنگامی که کودکان را دسته‌دسته در گور می‌کنند، ما را از خواب سنگین بی‌تفاوتی و راحت‌طلبی بیدار می‌کند.

جنگ یعنی شب‌بیداری تا روز حساب و چه خوش گفت سید شهیدان اهل قلم: «عقل معاش می‌گوید که شب هنگام خفتن است... اما عشق می‌گوید: چگونه می‌توان خفت وقتی جهان ظلمت‌کده‌ کفرآبادی است که در آن احکام حق مورد غفلت است؟... چگونه می‌توان خفت و جهان را در کف جهال و قد‌اره‌بندها رها کرد؟ نه، شب هنگام خفتن نیست.» حاج قاسم سرباز سپاه عاشقان بود که برای فرزندش نوشت: «من متعلق به آن سپاهی هستم که نمی‌خوابد و نباید بخوابد. تا دیگران در آرامش بخوابند... چه کنم برای آن دختر بی‌پناهی که هیچ فریادرسی ندارد و آن طفل‌گریان که هیچ چیز... که هیچ چیز ندارد و همه چیز خود را از دست داده است... سی سال است نخوابیده‌ام اما دیگر نمی‌خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می‌ریزم که پلک‌هایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشد تا نکند در غفلت من آن طفل بی‌پناه را سر ببرند.»

در این شب ظلم و ستم، وظیفه ما شب‌شکنی است و چاره‌ای جز بیداری نیست. پرده سیاه این شب جز با سرخی خون کنار نمی‌رود و کیست که نداند قوام نهضت ما و شرط دوامش تا قیام موعود در این خون‌هاست. پس بگذار تا آوینی بار دیگر در گوش‌مان نجوا کند: «ماییم که بار تاریخ را بر دوش گرفته‌ایم تا جهان را به سرنوشت محتوم خویش برسانیم. خون سرخ ما فلقی است که پیش از طلوع خورشید عدالت بر آسمان تقدیر نشسته است. یا فالق الاصباح! ما را در راهی که اینچنین عاشقانه در پیش گرفته‌ایم یاری فرما.»

سید محمدعماد اعرابی