رضاخان فردی مذهبی و مستقل بود؟!

به گزارش افکارنیوز، پس از آنکه استعمارگران از تحقق اهدافشان توسط سلطنت قاجار ناامید شدند، درصدد تغییر رژیم در ایران برآمدند. در این راه سعی کردند با روی کار آوردن مهره‌ای وابسته، اهداف خود را پیگیری کنند. لذا با تبلیغات وسیع علیه قاجار و به نفع رضاخان، زمینه را برای تغییر نظام در ایران فراهم کردند؛ تا اینکه در ۹ آبان ۱۳۰۴، پس از تصویب ماده‌ی واحده‌ای در مجلس شورای ملی، انقراض قاجار و پادشاهی رضاخان میرپنج رسماً اعلام شد.

پس از مدتی، در ۱۵ آذر همان سال، مجلس مؤسسان تشکیل شد و برخی از تغییر برخی از اصول قانون اساسی را تغییر داد و سلطنت را به رضاخان پهلوی و اعقاب ذکورش تفویض کرد. در نهایت، وی در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ در کاخ گلستان تاج‌گذاری کرد و خود را شاه ایران خواند. به‌بهانه‌ی این موضوع، به گفت‌وگو با قاسم تبریزی، پژوهشگر برجسته‌ی تاریخ معاصر و عضو کتابخانه‌ی موزه‌ی عبرت و محقق مرکز اسناد و کتابخانه‌ی تخصصی انقلاب اسلامی مجلس شورای اسلامی، نشستیم و برخی از ابعاد روی کار آمدن سلطنت پهلوی را بررسی کردیم. پاسخ به پاره‌ای از ابهامات و شبهات در این زمینه، از دیگر محورهای این گفت‌وگوست.


نقش انگلیس در روی کار آمدن رضاخان، از طراحی کودتا تا عملیاتی ساختن آن و کنترل اوضاع و شرایط کشور پس از کودتا چگونه بود؟


بحثپیرامون روی کار آمدن رضاخان و صعود او به قدرت نیاز به مقدمه‌ای اجمالی دارد که با فهم آن، زمینه‌ها و اهداف استعمار در ایران و عملکرد رضاخان روشن‌تر می‌شود. بعد از ۱۵۰ سال کشمکش، تحقیر، حضور و نفوذ استعمار در ایران، اولین گام عملی آن‌ها در تأسیس فراموش‌خانه یا فراماسونری برداشته شد. انگلیس، در ابتدا، با کمک ملکم‌خان، فراموش‌خانه را تأسیس کرد تا تشکیلاتی منظم، منسجم و کارآمد برای مستعمره کردن ایران ایجاد نماید. به تعبیر ملاعلی کنی، این تشکیلات در پی عملی ساختن همان اهداف شرکت هند شرقی هندوستان در ایران بود.[۱] با مخالفت ملاعلی کنی و علما، این تشکیلات تعطیل شد؛ اما بعدها به صورت مخفیانه، با عنوان «جامع آدمیت» و در برخی موارد «مجمع آدمیت» و نیز «لژ بیداری»، شروع به فعالیت کرد.

اولین قرارداد رسمی، که به صورت گسترده حوزه‌ی فعالیت انگلیس در ایران را گسترش می‌داد، قرارداد «رژی» یا همان انحصار توتون و تنباکو بود. این قرارداد نیز به سرنوشت تشکیلات فراموش‌خانه دچار شد و با مقاومت و ایستادگی مراجع تقلید و علمای سراسر کشور به محوریت مرحوم میرزا حسن شیرازی، پس از حدود یک سال کشمکش، لغو شد.

در ادامه‌ی مجاهدت‌های مردم و حمایت مراجع تقلید نجف و ایران، انقلاب مشروطه در گام اول، با هدف محدود کردن قدرت شاه و کوتاه نمودن دست حکام و درباری‌ها به پیروزی رسید؛ ولی تشکیلات پنهان «جامع آدمیت» و عناصر وابسته به آن در درون مشروطیت نفوذ کردند و مسیر آن را منحرف کردند. در آن دوره، دو نوع مشروطه را شاهد بودیم؛ مشروطه‌ای که ملهم از قرآن و دین بود با رهبری و راهبری مراجع و علما و دیگری، مشروطه‌ی غربی بود که سید حسن تقی‌زاده، محمدعلی فروغی و جریان فراماسونری به دنبال آن بودند.

اما با پیروزی مشروطیت غربی مسیر مملکت را به انحراف کشاند[۲] تا آنجا که در چهارده سال بعد از مشروطه تا کودتای ۱۲۹۹ نسل اول مشروطه به مبارزه علیه دولتمردان وابسته و استعمارگران پرداخت. به‌عنوان نمونه، نهضت میرزا کوچک‌خان جنگلی در گیلان، مبارزات شیخ محمد خیابانی در آذربایجان، نهضت میرزا محمدحسین برازجانی در بوشهر، نهضت دلواری در دشتستان و دلوار و قیام آیت‌الله سید عبدالحسین لاری در لارستان. لذا در مقابل نفوذ روشن‌فکران غرب‌زده و استعمارگران در مشروطیت، به صور‌های گوناگون مقاومت‌ها شروع شد.

آخرین تلاش انگلیس برای مستعمره کردن ایران، قرارداد ذلت‌بار ۱۹۱۹ بود که جریان فراماسونری در دوره‌ی حاکمیت میرزا حسن‌خان وثوق‌الدوله بسته شد، اما با مقاومت و مخالفت روحانیت مثل آیت‌الله سید حسن مدرس و شیخ محمد خیابانی و مردم و برخی نمایندگان مجلس با شکست مواجه شد.

شکست این قرارداد در حقیقت انگلستان را بر آن داشت که سیستم حکومت ایران را تغییر دهد با وجود مجلس ‌‌اگرچه مجلس نیم‌بند بود‌ حضور رجال سیاسی و رجال مذهبی و قدرت مردم امکان تحمیل قرارداد نبود، لذا پس از شکست این قرارداد، انگلیس به دنبال تغییر حکومت برآمد. برای این کار، دو گزینه در نظر گرفت: یک گزینه‌ی فرهنگی و به اصطلاح در سلک روشن‌فکران و اهل قلم آن دوران به نام سید ضیاءالدین طباطبایی بود. او متصل به سیاست انگلیس و تشکیلات تازه‌تأسیس صهیونیسم و مدیر روزنامه‌ی رعد بود. گزینه‌ی دوم رضاخان بود به‌عنوان یک فرد نظامی که ظرفیت دیکتاتوری داشت.

جمله‌ی جالبی از آیرون ساید در این زمینه وجود دارد که می‌تواند موضوع را بهتر نشان دهد. ژنرال آیرون ساید که فرمانده‌ی قشون انگلیس در قزوین بود در مورد رضاخان می‌گوید: «رضاخان یکی از بهترین افسران ایرانی است. او یک سرباز واقعی و سریع‌ترین مردی است که تا امروز دیده‌ام. در ایران یک دیکتاتوری نظامی گرفتاری‌های ما را برطرف خواهد کرد و ما را قادر خواهد ساخت بی‌هیچ دردسری این کشور را ترک کنیم.»

در این راستا، دقیقاً وقتی که رضاخان سرکار را می‌آورند، پلیس جنوب منحل می‌شود، پادگان‌های نظامی انگلیس تعطیل می‌شود. بعدها لرد کرزن، که معروف به تاج‌بخش بود، در گزارشی به وزارت امور خارجه‌ی انگلیس نوشت: «اگر رضاخان بتواند به مدت ۲۰ سال دوام بیاورد، ایران را از نو تقویت کند و اصلاحاتی را انجام دهد، در این صورت ما به جای حمایت از شیخ خزعل، سیاست طرفداری از رضاخان و دولت مرکزی را در پیش می‌گیریم.»

لرد کرزن، وزیر خارجه‌ی انگلیس این کشور در ایران، نوشت: «به رضاخان صریحاً بگویید من تلاش کردم تا از طریق انعقاد قرارداد، به ایران کمک کنم اما شکست خوردم و مورد اهانت ایرانیان قرار گرفتم، شما اوضاع ایران را سروسامان دهید، من از سوءظن ایرانیان و تحریکات و دسیسه‌های مردم ایران کم‌کم دارم فرسوده می‌شوم. ایران برای ما مرکز ثقل دنیا نیست. چنانچه که ایران بخواهد ما را از خود برهاند چوب این کار را خودش می‌خورد.»

در دوره‌ی قاجار، استبداد وجود داشت؛ ولی پادشاهان قاجار خائن و وابسته نبودند، توسط استعمار روی کار نیامده بودند. اما دوره‌ی پهلوی علاوه بر آن استبداد و دیکتاتوری، خیانت هم داشتیم.

چه عواملی در روی کار آمدن رضاخان و تحکیم موقعیت او دخیل بودند؟


در این زمینه، عوامل متعددی دست داشتند. آشتیانی از رجال وابسته به رضاخان به نقل از حبیب رشیدیان می‌گوید: «روزی در منزل عین‌الملک هویدا ‌(پدر امیرعباس هویدا) اردشیر جی(از جواسیس انگلیس در ایران و سرپرست زرتشتیان) گفت که ما رضاخان را پیدا کردیم و به انگلیسی‌ها معرفی کردیم.» این موضوع در کتاب سوم تاریخ معاصر منتشرشده در سال ۱۳۶۵ موجود است. علاوه بر این شواهد و قرائن بسیاری وجود دارد که رضاخان را انگلیسی‌ها آورده‌اند.

اگر قرارداد ۱۹۱۹ را مطالعه کنید، خواهید دید که آنچه که در قرارداد آمده است، به صورت کامل‌تری توسط رضاخان پیاده و اجرا شد. در دوره‌ی قاجار استبداد وجود داشت، ولی پادشاهان قاجار خائن و وابسته نبودند، توسط استعمار روی کار نیامده بودند. اما دوره‌ی پهلوی علاوه بر آن استبداد و دیکتاتوری، خیانت هم داشتیم. یعنی رضاخان هم خائن بود چون توسط انگلیسی‌ها روی کار آورده شده بود هم جنایت‌کار بود. زیرا جنایات و آدم‌کشی‌های بسیاری انجام داد.

رضاخان نه شخصیت علمی بود، نه پایگاه اجتماعی داشت. او نه خودش و نه خانواده‌اش اهل علم، اندیشه، فکر و تحصیل نبودند. از چهارده‌سالگی در قزاقخانه پادو بود، مدتی مسترچی عبدالحسین فرمانفرما و سفیر هلند بود. لذا از ذهن چنین فردی، مدرنیسم، اندیشه‌ی نوسازی، ارتش نوین، ایران باستان و اندیشه‌ی ترقی برنمی‌آید. لذا او را همان تشکیلات «جامع آدمیت» و «لژ بیداری» هدایت و کنترل می‌کرد.

برجسته‌ترین رجال تأثیرگذار دوره‌ی رضاخان از تشکیلات «جامع آدمیت» و «لژ بیداری» بودند. افرادی مانند تقی‌زاده از عناصر وابسته به انگلیس، علی‌اصغر حکمت و محمود جم و محمدعلی فروغی. او به‌عنوان فردی باسواد، فلسفه‌دان، ادیب و اهل قلم در تاج‌گذاری رضاخان و محمدرضاشاه حضور داشت. تمام این رجال کنار رضاخان به‌عنوان وزیر نخست‌وزیر حضور داشتند.

بر این اساس، باید به بررسی رجال تأثیرگذار این دوره پرداخت که چگونه رضاخان را اداره و به انگلیس خدمت می‌کردند. جالب‌تر اینکه کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به وقوع می‌پیوند و کمتر از یک ماه بعد در اولین فروردین سال ۱۳۰۰، حزب صهیونیست در ایران اعلام موجودیت می‌کند؛[۳] یعنی ۲۸ سال قبل از تأسیس رژیم صهیونیستی، بیانیه‌ای خطاب به وزارت امور خارجه‌ی ایران صادر می‌کند با این مضمون که حزب صهیونیست را در تهران تأسیس کرده‌ایم و ما را به رسمیت بشناسید.دو هفته بعد از آن به امور داخله و به اصطلاح وزارت کشور بیانیه می‌دهد که ما در سراسر ایران شعبات حزب را راه‌اندازی کرده‌ایم، چرا ما را به رسمیت نمی‌شناسید؟

لذا وقتی شما نگاه می‌کنید، شواهد و قرائن حاکی از این است که فراماسون‌ها برنامه‌ها را به صورت دیکته‌‌شده اعمال می‌کنند. بنابراین در این راستا فراماسونری مدیریت جامعه را می‌گیرد تا صهیونیسم در کشور ریشه بدواند. حتی در ۱۳۰۲، که کنگره‌ی صهیونیست‌ها در فرانسه تشکیل می‌شود، طی نامه‌ی مفصلی به ایران تقاضای زمین، بودجه و امکانات می‌کنند. پس از رضاخان و تشکیلات فراماسونری، بهاییت هم به‌عنوان ابزار سوم استعمار به عرصه‌ی مدیریتی ایران وارد می‌شود.

شادروان جلال آل‌احمد در کتاب «در خدمت و خیانت روشن‌فکران» یکی از پاتوق‌های روشن‌فکری آن دوره را بهاییت می‌داند.[۴] بعد از روی کار آمدن رضاخان، بحثایران باستان مطرح می‌شود. با توجه به شناختی که از او موجود است، نباید انتظار داشته باشیم که این موضوع از ذهن برآمده باشد بلکه ریشه‌ی آن را باید در مراکز شرق‌شناسی و ایران‌شناسی انگلیس جست‌وجو کرد.


در دوره‌ی قاجار، اولین کتاب تاریخ ایران با نام سرجان ملکم حاکم انگلیسی هندوستان در ایران منتشر می‌شود. در این کتاب، تاریخ اسلام حذف شده و تاریخ ایران را از دوره‌ی کوروش هخامنشی آغاز می‌کند. درحالی‌که تا پیش از این تاریخ ما با تاریخ پیامبران و انبیا شروع می‌شد و به تاریخ اسلام می‌رسید و در حاشیه‌ی آن به تاریخ پادشاهان نیز اشاره می‌شود.

به قول جلال آل‌احمد: «کودتا که می‌شود، دم کودتا را به کوروش و داریوش گره می‌زنند»[۵] و اصلاً تاریخ اسلام به فراموشی سپرده می‌شود؛ البته به این هم بسنده نمی‌کنند و می‌گویند که باید اسلام و روحانیت هم باید کوبیده شوند. لذا بعضی از حوزه‌های علمیه را نیز تعطیل کردند و یا توسط پدر احسان نراقی در کاشان حوزه‌های علمیه را به مدارس مختلط دختران و پسران تبدیل کردند. حتی به تعبیر آیت‌الله العظمی جوادی آملی حوزه‌ِی علمیه‌ی آمل را به طویله تبدیل کردند، عزاداری‌ها را قدغن کردند و در یک کشور اسلامی نه تنها کشف حجاب کردند که قانونی گذراندن تا حجاب را ممنوع کنند.

متأسفانه، محققین به این بخش از تاریخ معاصر کمتر پرداخته‌اند. در ایران به‌عنوان یک کشور اسلامی حجاب قدغن اعلام شد و این قانون تا سال ۲۳ هم عمل می‌شد که با تلاش آیت‌الله العظمی سید حسین قمی و آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی، این قانون ملغا شد. از سوی دیگر، فرهنگستان علوم به بهانه‌ی پالایش زبان فارسی از لغات بیگانه، شروع به حذف ادبیات، مفاهیم و اصطلاحات عربی و اسلامی، از زبان فارسی کردند؛ آن هم با مأموریت میرزا حسن خان وثوق‌الدوله. اما در مقابل اصطلاحات انگلیسی و فرنگی در جامعه گسترش پیدا کرد.

بعد هم ارتش نوین با بودجه‌های کلان و سنگین تأسیس کردند. اگر بخواهیم کارنامه‌ی این ارتش را در زمان جنگ جهانی دوم در مقایسه با جنگ جهانی اول بررسی کنیم، باید بگوییم که در جنگ جهانی اول ما ارتش منظم نداشتیم بلکه ژاندارمری، مردم و عشایر در برابر تجاوزهای انگلیس و روس ایستادند. مثلاً در جنوب به رهبری سرهنگ احمد اخگر، ژاندارمری علیه انگلیسی‌ها جنگید و مردم هم حمایت و مقاومت کردند، رئیس‌علی دلواری و مردم دشتستان، دلوار و بوشهر به مبارزه علیه استعمارگران پرداختند.

در شمال هم میرزاکوچک‌خان و شیخ محمد خیابانی در آذربایجان علیه متجاوزین ایستادند؛ اما در جنگ جهانی دوم همین ارتش نوین نصف روز نتوانست مقاومت کند. البته برخی می‌گویند ۲ ساعت هم مقاومت نداشت! کارویژه‌ی ارتش این است که در برابر بیگانه بایستد، ولی ارتش نوین توسط بیگانه تأسیس می‌شود و در اختیار آن‌ها قرار می‌گیرد. لذا وقتی که از جنوب و شمال انگلیس و روس مملکت را اشغال کردند، ارتشی‌ها فرار کردند. حتی بعضی از فرماندهان با چادر از پادگان فرار کردند. پس آن ارتشی که ۲۰ سال گفتند ارتش نوین کجا بود؟ بسیاری از مسائل از جمله همین موضوع عامدانه در تاریخ گفته نشد. الآن هم عوامل انگلیس و غرب تلاش می‌کنند که حقایق تاریخی ایران گفته نشود. به‌عنوان نمونه، اینکه عوامل انگلیس می‌گویند که بدون اسناد بریتانیا و آمریکا نمی‌توان تاریخ ایران را نوشت، برای این است که از این دست مطالب گفته نشود. زیرا آن‌ها که نمی‌آیند بگویند ما جنایت کردیم، دخالت کردیم، آدم کشتیم، رضاخان را روی کار آوردیم.

ما برای روشن شدن ابعاد تاریخ معاصرمان، به‌عنوان مقدمه، ۳ کار اساسی باید انجام بدهیم؛ در غیر این صورت، بررسی تاریخ معاصر غیرممکن خواهد بود. اول، استعمارشناسی است. دوم، تبیین غرب‌زدگی جامعه به‌عنوان حاصل استعمار است. نکته‌ی سوم، ضرورت تأسیس مراکز و رشته‌های مطالعات منطقه‌ای مانند: شوروی و روسیه‌شناسی، آمریکاشناسی، انگلیس‌شناسی، اروپاشناسی، غرب‌شناسی و اسرائیل‌شناسی است.

اتفاقاً انگلیسی‌ها همان‌طور که در کتاب تاریخ کمبریج نوشته‌اند سعی می‌کنند بگویند که رضاخان فردی مذهبی، مستقل و خواهان ایران آزاد بود. الآن هم آمریکایی‌ها همان کار را می‌کنند. جریان تاریخ‌نگار آمریکایی مثل عباس میلانی می‌نویسند که شاه فردی مذهبی و مستقل بود. اگر آن‌ها بتوانند این ایده را که رضاخان و محمدرضاشاه مستقل بود، در افکار مردم خصوصاً قشر جوان جا بیندازند، موفق خواهند شد که خود را تبرئه کنند؛ یعنی مجموعه‌ی جنایاتی که غرب در ایران مرتکب شده ربطی به غرب ندارد.

در صورتی که انگشت اتهام در کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ و کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ به سمت انگلیس و آمریکاست. چرا الآن کسانی را که این حقایق تاریخی را بیان می‌کنند متهم به توهم توطئه می‌کنند؟ تا این حقایق گفته نشود. در صورتی که جنایات انگلیس در خوزستان، بوشهر و گیلان حقیقتی مشخص و روشن است. اگر قرار باشد که با اسناد صحبت کنیم، باید طبق همان اسناد بررسی کنیم که تشکیلات فراماسونری را برای چه منظوری ایجاد کردند؟

در این خصوص، باید این نکته‌ی مهم گفته شود که طبق اسناد متقن تاریخی تمام دولتمردان ایران می‌بایست برنامه‌های لژهای ماسونری را عمل می‌کردند. کجای آن توهم است؟ لذا بیان دوره‌ی صعود و سقوط رضاخان بدون بررسی نقش استعمار و بیگانگان امکان‌پذیر نیست. بر این اساس، ما برای روشن شدن ابعاد تاریخ معاصرمان به‌عنوان مقدمه‌ی ۳ کار اساسی باید انجام بدهیم، در غیر این صورت، بررسی تاریخ معاصر غیرممکن خواهد بود.

اول، استعمارشناسی است. حتی باید این را در دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه به‌عنوان رشته‌ی مستقل تدریس کرد. یکی از متفکرین معاصرمان گفته است که اگر استعمار را بشناسیم، روش و کارنامه‌ی استعمار را بدانیم، بسیاری از قضایا برای جامعه روشن می‌شود.[۶] دوم، تبیین غرب‌زدگی جامعه به‌عنوان حاصل استعمار است. غرب‌زدگی در تمام زوایای زندگی فردی و اجتماعی ما رسوخ، نفوذ و سلطه پیدا کرده است. نکته‌ی سوم، ضرورت تأسیس مراکز و رشته‌های مطالعات منطقه‌ای مانند: شوروی و روسیه‌شناسی، آمریکاشناسی، انگلیس‌شناسی، اروپاشناسی، غرب‌شناسی و اسرائیل‌شناسی است.


ما باید تاریخ ۳۰۰ساله‌ی گذشته و خصوصاً ۳۵ سال بعد از انقلاب را رصد کنیم تا‌ ماهیت و هویت درونی غرب را بفهمیم و جامعه با ابعاد فاجعه‌بار نفوذ و تسلط بیگانگان بر امور حیاتی کشور آشنا شود، بفهمند و بیندیشد؛ درحالی‌که ما الآن تا حدی دچار کلی‌گویی و شعارزدگی هستیم. دلیلش این است که مراکز آمریکاشناسی و غرب‌شناسی نداریم. امسال پنجاهمین سال تصویب کاپیتولاسیون است.

آمریکا چرا کاپیتولاسیون را بر ما تحمیل کرد؟ طبق کاپیتولاسیون، هر آمریکایی در ایران هر جنایتی می‌کرد، هیچ‌کس حق تعرض به او را نداشت؛ یعنی دستگاه دادگستری ایران نمی‌توانست یک آمریکایی را محاکمه کند؛ یعنی اگر یک آمریکایی، رئیس‌مجلس، وزیر، نخست‌وزیر یا حتی شاه ایران را می‌کشت، هیچ‌کس حق دخالت نداشت. اما اگر یک مقام مسئول ایرانی به یک فرد معمولی آمریکایی تعرض می‌کرد، باید محاکمه می‌شد؛ آن هم زیر نظر آمریکایی‌ها. آن‌ها حتی بر ارتش ما سلطه پیدا کردند.[۷]

چند سؤال مهم در خصوص عملکرد ارتش پهلوی مطرح است، از جمله اینکه که چرا ارتش ایران به دستور آمریکایی‌ها به ظفار رفت و به کشتار مردم پرداخت؟ چرا ارتش ما در ویتنام دخالت کرد؟ چرا ارتش ما ۹۰ فروند هواپیما را بدون اینکه پولی بگیرد به پاکستان داد. چرا ایران را مرکز فعالیت سیا و موساد و اینتلیجنس سرویس قرار دادند؟ این‌ها توهم نیست، حقایق تاریخی است. خب اگر مرکز مطالعات منطقه‌ای وجود داشته باشد، این‌ها را رصد می‌کند. اساساً باید تحقیق شود که «سازمان سیا» چیست؟ در جهان چه کار کرده؟ عملکردش در جهان اسلام چگونه بوده؟ از سال ۲۴ تا ۵۷ در خاورمیانه و خصوصاً در ایران چه کار کرده است؟

البته فهم اقدامات «سیا» بعد از انقلاب هم نیاز به رصد دیگری دارد. غرب باید جواب بدهد که روزی ۶ میلیون بشکه نفت ایران را می‌برد(البته برخی می‌گویند در خارک امکان قابل شمارش وجود نداشته است) و آن برنامه‌ی اصلاحات ارضی را که حاصلش ترویج مصرف‌گرایی در مملکت ما و تعطیلی منابع ما شد، تحمیل کرد. لذا ضرورت دارد که مراکز متعدد انگلیس‌شناسی، آمریکاشناسی، اسرائیل‌شناسی، اروپاشناسی و غرب‌شناسی داشته باشیم تا بتوانیم در این موارد ورود کنیم. این غفلت مراکز علمی، پژوهشی، دانشگاهی و حوزوی ماست که به این امر مهم نمی‌پردازد.

پی‌نوشت‌ها:

[۱] - نامه‌ها و بیانیه‌های سیاسی علمای شیعه، محمدحسن رجبی، تهران، نشر نی، ج ۱.
[۲] - رسایل مشروطیت، تدوین و تنظیم دکتر غلامحسین زرگرنژاد، ج ۲.
[۳] - روزشمار تاریخ معاصر، مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، تهران، ج ۱.
[۴] - در خدمت و خیانت روشن‌فکران، جلال آل‌احمد، رواق.
[۵] - غرب‌زدگی، جلال آل‌احمد، رواق.
[۶] - این نظریه را استاد محمدرضا حکیمی پیشنهاد نموده‌اند.
[۷] - سیری در مبارزات امام خمینی(ره) در آیینه‌ی اسناد، ج ۴ و ۵، ماجرای کاپیتولاسیون به روایت اسناد ساواک، تهران، دفتر تنظیم و نشر آثار امام خمینی ‌(ره).