به گزارشافکارنیوز، شهید علی اکبر شیرودی در دی ماه ۱۳۳۴ در شیرود تنکابن به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۵۱ وارد ارتش شد و با درجه ستوانیاری از دانشکده نظامی فارغ التحصیل شد. شهید شیرودی پس از جریانات پیروزی انقلاب با پیش‌مرگان کرد مسلمان همکاری کر و سپس با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به سپاه غرب کشور پیوست. وی بالاترین ساعت پرواز در جنگ را در جهان داشت و با بیش از ۴۰بار سانحه و بیش از ۳۰۰ مورد اصابت گلوله به هلی کوپترش ولی باز سرسختانه می جنگید. شیرودی در هشتم اردیبهشت سال ۶۰ پس از انجام مأموریت خود در منطقه بازی دراز شهید شد و پیکرش در گلزار شهدای شیرود به خاک سپرده شد.

نامه ای جالب از شهید شیرودی:

از: خلبان علی‌اکبر شیرودی

به: پایگاه هوانیروز کرمانشاه

موضوع: گزارش

اینجانب که خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه می‌باشم و تاکنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگها شرکت نمود‌ه‌ام، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفته ام.

لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب داده‌اند، پس گرفته و مرا به درجه ستوان‌یار سومی که قبلاً بوده‌ام برگردانید. در صورت امکان امر به رسیدگی این درخواست بفرمائید.

باتقدیم احترامات نظامی

خلبان علی‌اکبر شیرودی

۹/۷ / ۱۳۵۹

دست نوشته شهید شیرودی:تا قبل از جنگ، من برای خاک هیچ ارزش قائل نبودم و همیشه می‌گفتم هیچ وقت برای خاک نخواهم جنگید. اما حالا یک مشت خاک این منطقه، به خاطر حفظ اسلام برای من عزیزترین چیز است. خاک این مناطق با خون شهدایی مانند کشوری و امثال اینها آغشته شده است.

شهید شیرودی نفر اول سمت چپ تصویر

به روایت هم رزم شهید:شیرودی در کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال می‌کردند.

خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا می‌رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! صدای اذان می آید وقت نماز است.

شهید شیرودی ایستاده نفر اول از سمت راست تصویر

این خاطره را رهبر معظم انقلاب نقل می کنندکه شیرودی به یکی از برادران که از دوستان قدیمی‌اش بود، گفته بود: «فلانی! بیا یک خداحافظی از روی خاطر جمعی با تو بکنم زیرا می دانم که بزودی شهید می شوم.»

این برادرمان گفته بود که خدا کند حفظ بشوی و خدمت کنی اما شهید شیرودی می گوید: «نه! من سرهنگ، کشوری را در خواب دیدم. او به من گفت: شیرودی یک عمارت خیلی خوب برایت گرفته‌ام. باید بیایی توی این عمارت بنشینی.» به همین خاطر می‌دانم که رفتنی هستم.

به روایت شهید علی اکبر شیرودی:من علی اکبر شیرودی فرزند دهقان زاده شهسواری هستم. من روستا زاده افتخار می کنم که در خدمت شما هستم و این قدر هم که از من تعریف می کنید، می ترسیم خودم را گم کنم و فکر کنم واقعا لیاقتش را ندارم. من خواهش می کنم من را بزرگ نکنید، من لیاقت این همه بزرگی را ندارم، من یک سرباز ساده اسلام هستم که هنوز نتوانسته ام خودم را در حد کمال قرار دهم، یک سرباز ساده باشیم تا روزی که به شهادت برسیم و در آن روز خداوند بزرگترین در جه افتخار را به ما عنایت می فرماید. تا آن روز ما سرباز ساده ای هستیم و بهتر است که ما را بزرگ نفرمایید تا خودمان را گم نکنیم. من نوکر آن کسی هستم که طرفدار امام باشد، من نوکر کسی هستم که مطیع و مقلد امام است و در غیر این صورت سرور آن کس هستم.

شهید شیروردی بعد از مجروحیت

به روایت شهید فلاحی:وقتی خبر شهادت شهید شیرودی را به حضرت امام رساندم ایشان شدیدا منقلب شد و متاثر گشت و پس از آنکه اشک از چشمانش سرازیر شد فرمود: «شیرودی آمرزیده است.»

به روایت کتاب ستاره غرب:زمانی که ضد انقلاب پی در پی آماج حملات شهید شیرودی قرار می گیرد و برایش پیغامی می فرستند، بدین مضمون که ما دو راه در مقابل خلبان شیرودی قرار می دهیم، یا به ما بپیوندد که در این صورت ماهیانه صد هزار تومان – در سال ۵۹ – به عنوان حقوق در یافت می نماید و یا به شهر خود بازگشته و تنها از حضور در جبهه ها خود داری کند که در آن صورت مبلغ سی هزار تومان از ما دریافت می دارد. در صورت نپذیرفتن این دو راه خلبان شیرودی باید یقین داشته باشد که سر بریده اش را برای خانواده اش ارسال خواهیم کرد.

شهید شیرودی سمت راست تصویر

به روایت شهید چمران:وی در خصوص رشادت های شهید شیرودی در غائله کردستان و پاوه می گوید: " هنگام هجوم به دشمن با هلیکوپتر به صورت مایل شیرجه می رفت و دشمن را زیر رگبار گلوله می گرفت و مثل جت جنگنده فانتوم مانور می داد. او با آن وحشتی که در دل دشمن ایجاد می کرد، بزرگترین ضربات را به آنها می زد ". همرزمان این شهید بزرگوار در خصوص شخصیت والای خلبان شیرودی می گویند: روزی در تعقیب ضد انقلاب وقتی خواست راکتی شلیک کند متوجه حضور بچه ای در آن حوالی شد، برگشت و ابتدا با بال هلیکوپتر بچه را ترساند و از آنجا راند و بعد برگشت و حمله کرد.

شهید شیرودی در کنار شهید احمد کشوری

به روایت مادر شهید احمد کشوری:علی‌اکبر یک روز از هوانیروز کرمانشاه به بازار رفت. در هنگام بازگشت به بساط یک پیرمردی که در حال جمع‌آوری بساط محقرش بود رسید. علی‌اکبر که آدم شوخی بود به سرش زد خریدی از پیرمرد کند، چشم شیرودی به یک زیر پیراهن آبی افتاد و آن را خرید. ناگهان پیرمرد گفت: آقا! من دو تا دیگه از این زیرپیراهنی‌های آبی دارم. علی اکبر گفت: اگر ارزان حساب کنی می‌خواهم! آن روز او سه تا زیر پیراهن آبی را خرید. یکی از آنها را برای خود برداشت و دوتای دیگر را به احمد و حمیدرضا سهیلیان هدیه داد.

احمد به شوخی گفت که مال ارزان قیمت بستی به ریش ما. سرانجام حمیدرضا در منطقه کوره موش، احمد در تنگه بینا میمک و علی‌اکبر هم در ارتفاعات بازی دراز در هنگام شهادت آن زیر‌پیراهن‌های آبی را به تن داشتند.

به روایت خلبان ایرج میرزایی:شهید شیرودی قدرت فوق العاده و چشمان تیزی داشت و دشمن را خیلی زود تشخیص می داد. یک روز که با هم پرواز داشتیم، بالگردمان مورد اصابت سه گلوله دشمن قرار گرفت. یکی از گلوله ها از بالای سرمان گذشت و درست جلوی پای شیرودی پایین آمد. او در همان لحظه با ملاحت خاصی گفت: ببین، گلوله ها با من دوست هستند، هیچ وقت در من اثر نمی کنند، گلوله دشمن در سرباز اسلام، سرباز قرآن اثر نمی کند.

شهید شیرودی نفر اول از راست تصویر

به روایت همرزم شهید:وقتی به منطقه و مأموریت می رفتیم، هر یک از بچه ها اسمی داشت. آن زمان تلویزیون کارتونی پخش می کرد که در آن کارتون، موجود درشت و قوی هیکلی به نام کینگ کُنگ بود که تمام شهر را به هم می ریخت. ما هم اسم علی اکبر را کینگ کنگ گذاشته بودیم. شهید احمد پیشگاه هادیان هم اسمش آقا شیره بود، فقط من مانده بودم که اسمم به ناچار روباه مکار شد. وقتی روی سر عراقی ها می رفتیم و عملیات انهدام وسایل و هلاکت آنان را آغاز می کردیم، طبق معمول در رادیو با هم هماهنگ می کردیم. به شیرودی می گفتم: کینگ کنگ چپ رو داشته باش، منم راست رو دارم. آقا شیره تو چه خبر؟ وقتی می گفتیم آقا شیره، پیشگاه با سردادن خنده می گفت: آقا روباهه! چه کسی رو باید بخورم؟ بچه های نیروی زمینی و سپاه، وقتی روی موج ما قرار می گرفتند و مکالمات مان را شنود می کردند، می گفتند خدایا آنها چه می گویند. آن بالا دارند با دشمن می جنگند یا بازی می کنند؟

به روایت همرزم شهید:آن روزها ما در بیمارستان پادگان ابوذر در سر پل ذهاب مستقر بودیم. شیرودی هر روز می آمد آنجا برای اهدای خون. کادر بیمارستان به ایشان می گفتند که این خون ها چندان خاصیتی ندارد و باید فاصله لازم میان دو خونگیری رعایت شود، اما ایشان گوشش بدهکار این حرف ها نبود. ما حتی گاهی «سرم» نداشتیم تا جایگزین خون به بدنش تزریق کنیم، ولی او خونش را می داد. یادش به خیر. با آن هیکل مردانه اش می آمد داخل و می گفت: بانک خون اومده، خون نمی خواهید؟

دیدار خانواده شهید شیرودی با امام خمینی(ره)

به روایت همرزم شهید:مهر ماه ۱۳۵۹ یک فروند از هواپیماهای عراقی که قصد بمباران پایگاه را داشت، مورد هدف پدافند هوایی مستقر در پایگاه قرار گرفت. هنگام سرنگونی، به یکی از واحدهای مسکونی هوانیروز که خانواده شهید شیرودی سکونت داشتند بر می خورد. تمام وسایل خانه شیرودی از هم متلاشی شد. خوشبختانه در آن روز خانواده اش در منزل نبودند. وقتی به او خبر دادند خانه اش خراب شده خم به ابرو نیاورد و گفت: «فدای سر امام» فقط پرسید؛ خانواده اش سالم هستند یا نه. دوستان وی از او خواستند به کرمانشاه برگردد و سری به خانه اش بزند. ایشان خیلی خونسرد رو کرد به همه و گفت: ما باید در منطقه عمل باشیم نه اینکه با انفجار بمبی به خانه برگردیم.

پاسداشت سی و چهارمین سالگرد هفته دفاع مقدس