این رزمنده بسیجی در طول حیات 27 ساله خود اهل روایت از آنچه در جبهه و در معبر مین انجام می‌داد نبود و از نظر همسنگر و همرزمانش بیشتر خالق حماسه‌ها بود. غلامرضا از استادان گشایش «معبر تعجیلی» است که تخریب‌چی‌ها برای مواقعی از آن استفاده می‌کنند که وقت تنگ و دشمن هوشیار شده است و تأخیر در زدن معبر موجب لو رفتن عملیات و بالا رفتن تلفات می‌شود. ایجاد معبر تعجیلی به دلیل فشردگی زمان و شرایط حساس کار هر کسی نیست چرا که احتمال جا گذاشتن مین و سیم تله در آن زیاد است.

 

خاطراتی از یک تخریبچی + عکس

 

در همین رابطه «جعفر طهماسبی» از پیشکسوتان تخریبچی لشکر10 سیدالشهدا(ع) چند روایت را از خاطرات شیرینی که با شهید «غلامرضا زعفری» داشته‌ است بیان کرده است.

روایت اول: بوس نکن مکروهه!

یک روحانی برای گردان ما آمده بود که خیلی سخت می‌گرفت. مدام از بچه‌ها ایراد می‌گرفت.می‌گفت: «نگاه کردن به صورت نوجوانی که هنوز مو در صورتش سبز نشده مکروه است.» بعد از مراسم صبحگاه در گردان رسم بود که بچه‌ها همدیگر را بغل می‌کردند و می‌بوسیدند و این شیخ اعتراض می‌کرد.

یک روز بعد از نماز ظهر و عصر بود که غلام از مقر کرخه آمده بود تا من و رسول را ببیند. با خوشحالی دوید سمت ما و من و رسول با همدیگر بغلش کردیم و رو بوسی کردیم. شیخ هم این رفتار ما را دید تا آمد اعتراض کند که صورتی که هنوز مو در آن سبز نشده نباید بوسید و مکروهه است، رسول حرفش را قطع کردو گفت: آشیخ این آقا غلام 6 سال از ما دو تا بزرگتره. اتقاقا بوسیدن بزرگتر نه تنها مکروه نیست بلکه مستحبه.» صورت غلام مو در نمی‌آورد و خالی از مو بود.

غلامرضا زعفری

روایت دوم: خمیر دندان یا کرم ضدپشه؟

پادگان ابوذر بودیم و محل استقرار بچه‌های تخریب طبقه چهارم ساختمان ستاد لشکر10 بود بچه‌ها خیلی مقید به مسواک زدن قبل از خواب بودند. ما 40 نفر داخل یکی از طبقات بودیم و فقط یک دستشویی داشتیم. البته داخل محوطه پادگان زیاد بود اما رزمندگانی که مثل من تنبل بودند از دستشویی داخل ساختمان استفاده می‌کردند. غلام وارد دستشویی شد و ما هم صف کشیده بودیم که بیرون بیاد. زمان زیادی گذشت و غلام بیرون نیامد.

بچه‌ها صدای‌شان در آمد و هی داد می‌زدند:«برادر زعفری زود باش.» غلام درب دستشویی رو باز کرد در حالیکه مسواک دستش بود به من گفت: «جعفر این خمیر دندون چرا کف نمی‌کنه؟» من هم تعجب کردم. اما یهو زدم زیر خنده و گفتم غلام این که خمیر دندون نیست این کرم ضد پشه است که تو روی مسواکت مالیدی. اون هم در حالیکه به شدت می‌خندید گفت:«وای قلبم...»این تکه کلام غلام بود.

روایت سوم: وقتی دشمن کور و کر شد

یکبار مأموریت داشتم در منطقه‌ای که به تازگی هم درآن جا عملیات شده بود جهت شناسایی و میدان مین و وضعیت موانع و سنگرهای دشمن اطلاعاتی کسب کنم. دشمن به موقعیت حساس شده بود و چشم و گوشش حسابی باز بود. وارد میدان مین شدم و حین انجام کار گذرم به گودالی افتاد که چند شهید داخل آن بودند. بر اثر ایجاد سرو صدا، عراقی‌ها متوجه من شدند. در میدان مین برای اختفا هیچ راهی نداشتم جز اینکه خودم را در همان گودال مثل شهدا قرار دهم. قلبم گویی از حرکت ایستاده بود لحظاتی بعد عراقی‌ها بالای سرم آمدند و صدای خنده و حرف‌های‌شان مثل بلندگو در گوشم صدا می‌کرد. به لطف خدا دشمن کور و کر شده بود و زنده را از شهید تشخیص ندادند.

روایت چهارم: از اموال بیت‌المال مانند جانش محافظت می‌کرد

غلام به شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده تخریب لشکر 10 قول داده بود که تا آخر کار باشد. غلام سر قولش بود. با همه توانمندی‌هایی که در عملیات داشت اما سر و سامان دادن به زاغه مهمات تخریب را از اوجب واجبات می‌دانست. غلام دیده بود حاج عبدالله چه خون دلی خورد تا زاغه مهمات سر و پا نگه داشته شود. انبارهایی که پر از مین و مواد منفجره بودند. دقت در نگهداری تجهیزات بچه‌های گردان تخریب کار طاقت‌فرسایی بود. به ماها اگر می‌گفتند یک روز هم دوام نمی‌آوردیم و فقط جبهه را شرکت در عملیات می‌دیدیم اما غلام خالص بود و ایثارگر. از این امانت بیت‌المال که مسئولیتش با او بود مثل جانش محافظت می‌کرد.

از سمت راست شهیدان نفر دوم زعفری،نفر سوم پوررازقی و نفر چهارم علی اصغر صادقیان

چند روز بود که برق زاغه مهمات قطع شده بود و هرکسی می‌رفت دنبالش تا آن را وصل کند دست خالی برمی‌گشت. کار خود غلام بود که آستین بالا بزند. آخرش فهمید کابلی که برق را منتقل می‌کند در مسیر قطع شده است. خودرو که آمد خودش پشت وانت ایستاد و به راننده گفت برو تا ببینم کجای کابل صدمه دیده است که راننده ناخودآگاه در ادامه مسیر از جاده خارج شد و غلام از روی وانت با سر به زمین خورد شد.

غلام را سوار آمبولانس کردند تا به اندیمشک ببرند اما پل کرخه را آب برده بود. آمبولانس چاره‌ای نداشت تا از طریق جاده «عبدالخان» غلام را به بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک برساند.

در همین رابطه محسن اسدی می‌گفت که من عقب آمبولانس بودم و نگران غلام. مسیر طولانی بود و غلام درد می‌کشید اما چیزی نمی‌گفت. در مسیر چندین بار از شدت درد از جا بلند شد و گفت محسن نرسیدیم؟غلام را به بیمارستان شهید کلانتری رساندند اما کار از کار گذشته بود و با تمام تلاشی که پزشکان کردند غلام روز 19 اسفند ما 66 از کرخه پرکشید.