محمد جواد حجتی کرمانی در نامه سر گشاده دیگری به محمد تقی مصباح یزدی از سکوت وی در برابر نامه قبلی و پرهیز از انعکاس اصل نامه در نشریه پرتو سخن و ایراد تهمت های ناروا انتقاد کرد.


به گزارش خبرآنلاین در این نامه آمده است:

با سلام به کافّۀ اهل ایمان و درود به یکایک مردم ایران

با استعانت از درگاه پروردگار متعال و به حکم اداء وظیفه و تکلیف و در پاسخ به پرسشها و برای رفع شبهات گوناگونی که پس از انتشار نامۀ سرگشادۀ این نگارنده به حضور حضرت استاد بزرگوار مصباح یزدی دامت برکاته، در رسانه‌های داخلی و خارجی مطرح شد، لازم آمد نکاتی را به عرض برسانم:

نخست از همۀ دوستان و آشنایان و ناآشنایانی که نسبت به حقیر اظهار لطف و محبت کرده و در تأیید و تکمیل، یا تصحیح و ردّ و نقد نامۀ مزبور، مواردی را یادآور شده‌اند، تشکر و سپاسگزاری می‌کنم.

و ثانیاً از برادر ارجمندم حضرت استاد مصباح یزدی جداً گله‌مندم که در قبال نامۀ من سکوت اختیار فرموده‌، در ردّ یا قبول جزئی یا کلی آن اظهار نظری نکرده‌اند، اما نمی‌توانم از آنچه در روزنامۀ «پرتو سخن»(مورخه ۰۵/۰۵ / ۹۰) که به صاحب امتیازی مؤسسه تحت سرپرستی ایشان منتشر می‌شود، چشم‌پوشی کنم که نویسنده‌ای بی‌نام با لحنی تند و زننده ضمن ایراد اتهامات ناروا نسبت به دوست و برادر قدیمی ایشان، با القاء شبهات بسیار، مطالبی مطرح کرده که تقریباً همگی خارج از موضوع نامۀ من است؛ با این گلۀ مضاعف که اگر بنا بر پاسخ نامۀ من ولو غیرمستقیم از سوی مریدان و شاگردان سیاسی نه علمی، حوزوی استاد بوده است، چرا از انعکاس اصل نامه خودداری کرده‌ و تنها به پاسخ آن، آنهم در قالب طرح پرسشهای غیرمرتبط با محتوای نامه پرداخته‌اند؟

شایسته و بلکه واجب است که استاد از باب نهی از منکر و ارشاد جاهل، از «قول بغیر علم» و ایراد تهمت و ذکر مطالب کذب و خلاف واقع نه تنها در مورد این برادر مخلص بلکه دربارۀ هر کس و هر گروهی، نهی کنند که طبق تعالیم پیشوایان دینی «حرمت مؤمن از کعبه بیشتر است». چرا که آنچه بر زبان و قلم و قدم این برادران، جاری می‌شود به حساب استاد می‌آید و تصور می‌شود ایشان در قبال این خلاف شرع‌های بَیّن سکوت فرموده‌اند «و من رضی بعمل قوم فهو منهم». البته حضرت استاد در «موضع سکوت» تنها نیستند و ما شاهد هتک حرمتهای فراوانی از شخصیتها و گروههای روحانی و غیرروحانی در مرآ و منظر بزرگان قوم هستیم که با سکوت تقیّه‌وار یا رضایت‌آمیز آنان همراه است. این سکوتها چراغ‌های سبزی است که هتاکان و دروغزنان و مفتریان را در روش ضداخلاقی و دینی و ملّی‌شان، روز به روز جری‌تر و جری‌تر می‌کند.

اما پیش از آنکه به نوشتۀ «پرتو سخن» و نظائر آن که خواهد آمد بپردازم به پاره‌ای نوشته‌های همراه با برداشتهائی که منظور نظر حقیر نبوده است، اشاره می‌کنم:

* در یادداشتی به تاریخ ۲۰ تیر ماه ۹۰ تحت عنوان «خلوت و جلوت مصباح، ۱۸۰ درجه فرق دارد»، نویسنده پس از بیان تناقضهائی در نظرات استاد مصباح، می‌نویسد: «…[۱] حجتی ریشۀ چنین تناقضهائی را خودسانسوری مصباح یزدی می‌داند»

توضیحاً عرض می‌کنم که غرض من از دوگانگی «ما» در خلوت و جلوت، تشریح روحیّهً عمومی جامعه بوده و حتی تلویحاًً هم، آقای مصباح را در نظر نداشته‌ام چرا که با شناخت بیش از نیم قرنه‌ای که دارم، ایشان را صریح اللهجه و صادق می‌دانم که خلوت و جلوتشان بخصوص در بیان و تشریح مواضع فکری و سیاسی یکسان است.

* در نوشته دیگری تحت عنوان «وفای صحبت یاران و همنشینان بین» به قلم نویسند‌ه‌ای که می‌گوید با من و بیشتر با برادرم مرحوم شادروان علی حجتی کرمانی آشنائی و دیدار داشته است، ضمن بیان خاطرات گذشته آمده است: «… حرفهائی شبیه آنچه محمدجواد حجتی کرمانی در نامه‌اش آورده است، خود گویای قطع امید از اصلاح نظامی است که سی و دو سال پیش برپایی‌اش را معجزه‌ای میدانست که مردم ایران به آن تحقق بخشیدند…».

توضیحاً عرض می‌کنم و توجه نویسندۀ گرامی خارج نشین را به این مطلب واضح جلب می‌کنم که من در نامه‌ام به استاد مصباح پیشنهاد داده‌ام که برای برون رفت از شرایط موجود، از همه کسانی که از آغاز انقلاب تاکنون، با انقلاب همراه بوده‌اند و به خصوص آنان که در پیروزی و تداوم انقلاب سهم و مسئولیت و سمتی داشته‌اند، دعوت کنیم تا در گردهم‌آئیهای عام و فراگیر، پس از آسیب‌شناسی انقلاب در ابعاد گوناگون جامعه‌شناسی، تاریخی و دینی، راه اصلاح و نوسازی انقلاب را جستجو کنیم و به درمان دردهای مزمن آن بپردازیم. این پیشنهاد به وضوح حکایت از آن دارد که این بنده از اصلاح نظام جمهوری اسلامی قطع امید نکرده‌ام. مؤید سخن آنکه از قوم یونس(ع) یاد کرده‌ام: «لّما آمنوا کشفنا عنهم عذاب الخزی فی الحیاة الدّنیا و متّعناهم الی حین».

* در نوشتۀ‌ دیگری که با نظر لطف و مساعد نسبت به حقیر نوشته شده و با موضعگیری قابل تقدیری، متن کامل نامه را با فصل‌بندی موضوعی، منعکس کرده، آمده است «…(حجتی) تلویحاً می‌گوید برای بالا نگرفتن حریقی که نظام را گرفته، چاره‌ای جز جراحی غُدّه سرطانی احمدی نژاد از پیکر نظام نیست، غدّه‌ای که مصباح یزدی در ابتلای نظام به این غده نقش تعیین کننده داشت.»

ضمن تشکر از لطف این نویسندۀ گرامی، یادآور می‌شوم که من پدیدۀ احمدی‌نژاد را معلول دعوای گسترش یافتۀ بزرگان قوم میدانم و همانطور که در نامه آورده‌ام آقای مصباح و سایر کسانی که او را به قدرت رسانیدند، هم به او ستم کردند و هم به ملت و هم به نظام. بنابراین، مشکل اصلی، یا به قول نویسندۀ یادداشت «غُدّه سرطانی»، عبارت است از تنازع و تخاصم که «شیطانِ همزاد» انقلاب بوده و به صورت میکروبی ضعیف، ‌زاده شده و پیدا و ناپیدا رشد کرده و در طول متجاوز از سی‌سال بدین پایه رسیده که اکنون دست بگریبان آنیم؛ اما این غُدۀ بدخیم چنان نیست که علاج نداشته باشد هر چند علاج آن چندان سخت است که در نگاه پاره‌ای غیرقابل علاج می‌نماید و گام اولِ علاج همانگونه که در نامه آورده‌ام دعوت عام به آشتی ملی با پیشگامی و ارشادات و مساعدتهای رهبر انقلاب و عفو و گذشت از گذشته‌ها و ایجاد فضای مهر و محبت در میان اقشار جامعه و جلوگیری جدّی و قاطع از سخنرانیها و مقاله‌نویسیهای خصمانه و تفرقه‌افکن و گسترش نامیمون جناح‌بندیها[۲] و نهی شدید از ایراد تهمتها و افترائات و دروغها و در یک کلمه بازگشت به فضای نورانی بهمن ۵۷ است. به پندار من، این کار، با همۀ مشکلاتش شدنی است و همانگونه که گذشت، شرط نخست آن، هماهنگی همۀ گروهها و احزاب و شخصیتهای دینی و سیاسی با رهبری انقلاب در آشتی فراگیر ملی است. من این آیۀ کریمه را پیش چشم دارم و بدان امید بسته‌ام: «و زُلزِلوا حتی یقول الّرسول و الّذین آمنوا معه متی نصراللّه الا انّ نصراللّه قریب»

بنابراین «تقلیلِ» مشکل انقلاب به یک فرد بنام محمود احمدی نژاد، پرداختن به معلولی است که علت آن را باید در واکاوی عالمانه و کارشناسانه و آسیب‌شناسی بیطرفانۀ ۳۲ ساله انقلاب جُست و گرنه، آقای احمدی نژاد هم در جای شایستۀ خود که البته در سمتی غیر از مسئولیت خطیر ریاست جمهوی است، در سطحی دیگر، می‌تواند به خدمت خلق محروم و مستضعف بپردازد… و چنین باد…

***
اکنون به نوشتۀ مفصل روزنامۀ وابسته به مؤسسۀ استاد مصباح می‌پردازم با این توضیح که من مانند بسیاری از دوستان، نوشته‌هائی از این قبیل را در خور جواب نمی‌دانم زیرا آکنده از توهین و دروغ و افتراست اما بیشتر برای آنکه استاد مصباح را به جو فکری و ادبیات پیرامون خودشان آشنا کنم گر چه خود بیش از من آشنایند! و ایشان را از چنین شاگردان و مریدانی برحذر دارم، مبادرت به پاسخ می‌کنم.

* نویسندۀ محترم، تحت عنوان ۱۴ سؤال کلیدی که به طوری که خواهید دید نه تنها کلیدی نیستند بلکه کلاً انحرافی و خارج از موضوعند ابتدا موضعگیری حقیر را در دولتهای آقایان هاشمی و خاتمی با ذکر معایب مبالغه‌آمیز و تهمتهای بسیار نسبت به آنان، مورد انتقاد قرار داده و نتیجه گرفته است که: «مفاسد و معایب دولتهای سازندگی و اصلاحات چه کّماً و چه کیفاً غیرقابل مقایسه با دولت
احمدی نژاد است»

بنده عرض می‌کنم اوّلاً ردّ و نفی مطلق و کامل عملکرد دولتهای آقای هاشمی و آقای خاتمی بسیار غیرمنصفانه است، اما بی‌انصافی در این نوشته تنها مربوط به آقای هاشمی و آقای خاتمی و دولتها و هواداران ایشان که هنوز هم بسیار فراوانند، نیست؛ بلکه یک سیاه نمائی تمام عیار از گذشته است که لااقل ۱۶ سال از دوران رهبری رهبر کنونی انقلاب را دربرمی‌گیرد. بی‌جهت نیست که من می‌گویم پاره‌ای از دولتمردان کنونی، و کسانی که سنگ آنها را به سینه می‌زنند نه تنها با آقای هاشمی و آقای خاتمی و دولتهای ایشان بلکه با رهبر انقلاب و نیز کل روحانیت مشکل دارند و از همین رو به آقای مصباح هشدار داده و می‌دهم که نوشته‌ها و سخنان و اقدامات هوادارانشان را کنترل کنند تا شیاطین پشت پرده، دامان خودشان را نگیرند… که متأسفانه گرفته‌اند…

باری اگر دولتهای نامبرده چنان بوده‌اند که این آقا مُدّعی است، پس چرا رهبر انقلاب در پایان دولت آقای هاشمی فرمودند: «هیچکس برای من آقای هاشمی نمی‌شود»، و چرا ایشان ۲ خرداد را «حماسه» خواندند و تا آخرِ دولت خاتمی با وصف همۀ ناروائیهائی که از پاره‌ای از ۲ خردادیها نسبت به رهبری سر زد، از خاتمی و دولت او پشتیبانی کردند و هم اکنون نیز «روابط شخصی» رهبری و آقای هاشمی و آقای خاتمی از دو سوء حسنه است. اکنون این سؤال مطرح است آیا روشی که شما در پیش گرفته‌اید و بر آتشی که آقای احمدی‌نژاد بخصوص در انتخابات ۸۸ به ویژه در مناظرۀ بسیار تلخ و غیراخلاقی، کبریت آن را زد، پیوسته بنزین می‌ریزید، «عبور از رهبری» را در خود نهان ندارد؟ من صریحاً عرض می‌کنم شما در این مسیر گام برمی‌دارید! چه بدانید و چه ندانید… من بر این اساس، به آقای مصباح هشدار می‌دهم که از طیفهای تازه‌کاری که توهین و تحقیر و افترا به «سابقون اوّلون» یاران قدیم انقلاب و امام و رهبری را پیشۀ خود کرده‌اند، فاصله بگیرند و بیش از این در پروژۀ مرمو. ز «عبور از رهبری» که با حذف عمدۀ یاران قدیم کلید خورده و به شدت ادامه دارد، ناخواسته همکاری نکنند… هشدار! که در شرائط کنونی عبور از رهبری، عبور از انقلاب است… و مباد که ما ندانسته، تیشه به ریشۀ خود بزنیم…

اما آنچه مربوط به موضعگیری خودم در مورد این دو دولت است: آنان که با موضع سیاسی من آشنایند، می‌دانند ولی برای امثال نویسندۀ مقاله که احیاناً در آن ایام جوانتر از این بوده است که از نوشته‌ها و سخنرانیهای من آگاهی داشته باشند، عرض می‌کنم که این کمترین، نه تنها در دولتهای نامبرده حتی در دولتهای اولّیۀ انقلاب رویه توأمان انتقادی و اصلاحی داشته‌ام چه در دوران دهسالۀ رهبری امام راحل رضوان االله علیه و چه در دوران رهبری رهبر کنونی انقلاب دام ظله و در این مدت طولانی، هیچگاه از انتقاد همراه با پیشنهادهای اصلاحی خودداری نکرده‌ام و به یاد دارم که در زمان ریاست جمهوری حضرت آیةا‌الله خامنه‌ای که من سمت مشاور فرهنگی را داشتم، ایشان در پاسخ دانشجویان که چرا مشاور شما چنین و چنان گفته است، فرمودند: «مگر مشاور من حق ندارد نظری بر خلاف نظر من داشته باشد؟»

آری! برادر ناشناختۀ من! من همیشه منتقد بوده‌ام ولی به لطف الهی، سعی کرده‌ام به هتّاکی و توهین و جسارت و دروغ و افترا و مبالغه و سیاه نمائی آلوده نشوم و در همین نامه هم که با کمال احترام به برادر دانشمندم استاد مصباح نوشته‌ام، احترام آقای احمدی‌نژاد را محفوظ داشته‌ام و به جهات مثبت ایشان که بدان معتقدم اشاره کرده‌ام و برخلاف پندار شما، تناقضی با آنچه در انتقاد از دولت نهم و دهم آورده‌ام، ندارد.

و همین جا پاسخ پرسش دوم شما که تکراری است و پرسش سوم شما که از روحیه بسیجی آقای احمدی‌نژاد گفته‌اید، معلوم می‌شود: من روحیه بسیجی ایشان را قبول دارم ولی «زنده کردن گفتمان امام و انقلاب» توسط ایشان را قبول ندارم. ایشان بسیجی خوبی است ولی رئیس جمهور خوبی نیست.

* نویسنده در ادامه آورده است: «رئیس جمهور با رأی توده‌های مردم مشخص و انتخاب می‌شود نه نظر جناب آقای مصباح؛ شما چرا نسبت به مردم اعتراض نمی‌کنید؟

بنده عرض می‌کنم: اولاً سخن من در نامه‌ام در مورد تمهیدات قبلی برای جلب آرای مردم به سمت آقای احمدی‌نژاد بوده است که نقش آقای مصباح در برقراری دولت نهم و دهم مورد اتفاق موافقان و مخالفان است و ثانیاً آیا آنچه شما در مورد رأی مردم آورده‌اید، تنها در مورد آقای احمدی نژاد، درست است یا در مورد دولتهای پیشین از جمله دولتهای آقای هاشمی و آقای خاتمی نیز صادق است؟ اگر این آخری است، پس آنهمه معایب و مفاسد یکسویه و مبالغه‌آمیز که از این دو دولت برشمرده‌اید چه محمل صحیحی می‌تواند داشته باشد جز محکوم کردن و باطل شمردن آراء مردم؟ که البته در جمهوری اسلامی، پیوسته از این و آن سو تکرار شده است!! و ما به راستی مصداق «کلما دخلت اُمّة لعنت اختها» بوده‌ایم، به خصوص در این ۶ ساله که بر تمامی گذشته لعنت فرستاده‌ایم!

آری برادر من! شما اگر برای رأی مردم ارزشی قائلید چرا در مورد دولت آقای هاشمی و آقای خاتمی، این ارزش را فراموش می‌فرمائید؟ و اگر هاشمی و خاتمی برگزیدۀ مردم بوده‌اند شما چرا برگزیدگان مردم را هتک حرمت می‌کنید و به همۀ گذشته و از جمله رأی و انتخاب مردم «فاتحه» می‌خوانید؟!

پاسخ شما به این پرسشهای من، پاسخ من به پرسش شماست… بهتر است کمی بیاندیشید و با انصاف قلم بزنید!

* نویسنده می‌پرسد چرا مردم از دولتهای سازندگی و اصلاحات روی گرداندند و به آنها پاسخ منفی دادند؟

نویسندۀ گرامی! اگر در نامه من دقت می‌کردید این شبهه را مطرح نمی‌کردید! من خلاصۀ عوامل روی کارآمدن آقای احمدی نژاد(به قول شما رویگردانی مردم از دولتهای سازندگی و اصلاحات) را جوّ منفی و ناسالم و تخریبی تندی می‌دانم که با تکیه بر برخی نقطه ضعفهای آقای هاشمی و آقای خاتمی و دولت‌هایشان، راست و دروغ بر ضدّ ایشان بوجود آوردند و آقای احمدی‌نژاد به خصوص در مناظرۀ تلویزیونی برای از میان بدر کردن رقبا و به خصوص رقیب سرشناس و پرسابقه‌اش به شکلی بسیار غیر منصفانه و غیر اخلاقی بدان دست زد…و من تعجبم بخصوص از کسانی مانند حضرت آقای جنّتی است که بر این موضع ضداخلاقی و خلاف شرع بیّن چشم پوشیدند و در تأیید صلاحیت او تجدیدنظر نکردند.

آری همه به خاطر داریم که چگونه جناب مصباح و امثال ایشان، برضد دولتهای گذشته بخصوص دولت آقای خاتمی جوسازی و بقول خودشان «شلوغ کاری» می‌کردند…

* نویسنده، مبنای دفاع استاد مصباح از احمدی نژاد را تکیۀ او بر ارزشهای اسلامی میداند!

چه واژۀ زیبا و تحریف‌ شده‌ای! واقعیت اینست که آقای احمدی نژاد و هواداران ایشان در شناخت و ارزیابی ارزشهای اسلامی و اولویتهای آن، دچار خبط و خطا شده‌اند.

آیا تخریب و بی‌احترامی به حیثیت و آبروی چهره‌های انقلاب آن هم در غیاب آنان بدون آنکه به آنان اجازه دفاع از خودشان را بدهند تا راست و دروغ ایرادات و تهمتها آشکار شود، ارزش اسلامی است؟ آیا «قول به غیر علم» و سرپیچی از فرمان وحی الهی «و لا تقفُ ما لیس لک به علم» و افترائات و تهمتهای اثبات نشده‌ای که روز و شب در سخنرانیها و مداحیها و نماز جمعه‌ها و مقالات روزنامه‌ها و گفتارها و مصاحبه‌های رادیو تلویزیونی، فضای کشور را آکنده از نفرت و دشمنی و فحش و بدگوئی و جسارت کرده است، «ارزشهای اسلامی» است؟! بر اینها بیفزائید دعواهای خونین خیابانی و رفتار با معترضان بخصوص زندانیان و نابسامانیهای اقتصادی و جوّ آکنده از سوء‌ظن به هموطنان و بخصوص پیشکسوتان انقلاب و قس علیهذا… این سؤال را شما نمی‌توانید جواب بدهید. من از استاد مصباح می‌پرسم و از ایشان پاسخ می‌خواهم…

* نویسنده بر من خُرده گرفته که در رابطه با آقای احمدی‌نژاد نظرم با نظر رهبر انقلاب که پیوسته در مقام تایید ایشان و دولت‌شان بوده‌اند، منافات دارد.

- پاسخ این پرسش را دادم و اکنون می‌افزایم که حضرت آیة االله خامنه‌ای از آغاز انقلاب تاکنون به مواضع سیاسی من که پیوسته با انتقاد سازنده همراه بوده، واقفند و من از هر فرصتی که پیش آمده، برای بیان نظراتم به محضر ایشان چه کتبی و چه شفاهی، بهره برده‌ام و بهره خواهم برد.

* نویسنده سرانجام، از مواضع انتقادی استاد مصباح به دولت احمدی‌نژاد بخصوص در مسألۀ «جریان انحرافی» سخن گفته است.

حرف من این است که ایشان و امثال ایشان از اول مرتکب اشتباه شده‌اند چراکه به اقرار بسیاری از اصول‌گرایان، «جریان انحرافی‌ها»، از اول و حتی پیش از روی کارآمدن احمدی‌نژاد یارغار او بوده‌اند… و همان روزها شش سال پیش کسانی به آقای مصباح و حامیان دیگر احمدی‌نژاد صریحاً تذکر می‌دادند که این گروه، روحانیت را قبول ندارند چیزی که در این روزها مثل روز روشن شده است اما، حضرات به خاطر مخالفت با هاشمی و خاتمی گوششان بدهکار نبود!

آقای مصباح و امثال ایشان، از «بابیت» و «بهائیت» جدید سخن می‌گویند، اما ارباب اطلاع از همان آغاز، از «یارغار» احمدی‌نژاد حکایت می‌کردند که می‌گفته: «خدمت «آقا» رسیده». و منظورش از «آقا» امام زمان(عج) بوده نه رهبر انقلاب!

* نویسنده می‌گوید: آقای مصباح احمدی‌نژاد را نسبت به رقبای انتخاباتی‌اش «اصلح» می‌دانسته است نه معصوم از خطا و قهرمان!

خیلی سپاسگزاریم که ایشان را «معجزه هزارۀ سوم» نخواندید و او را در کنار کورش، لقب «کبیر» ندادید؛ اما از طنز و شوخی گذشته، مگر ما «مُخطّئه» نیستیم و فقها و مجتهدین را جایزالخطا نمی‌دانیم؟

خب! از دو صورت خارج نیست: یا از اول، اشتباه رخ داده، و اکنون متوجه اشتباه اولیه شده‌اید و یا اکنون، دولت، مبتلا به جریان انحرافی شده است و شما لب به شکوه گشوده‌اید. به هر حال، خطائی رخ داده است. چرا به خطای خود اقرار نکنیم؟

* نویسنده آنگاه با تکیه بر ادبیات تخریبی رایج، آقایان هاشمی و خاتمی را در کنار آقایان مهندس موسوی و کروبی، «سران فتنه» لقب داده و اصلاح‌طلبان را مورد عتاب قرار داده که چرا از سران فتنه حمایت کرده‌اند؟

در اینجا تنها به اشاره‌ای بسنده می‌کنم که من «فتنه» را دوسویه یا چندسویه می‌دانم و به همین دلیل، در فتنۀ سال ۱۳۸۸ با تخریب‌ها و اتهامات و بلواهای دوسویه مخالف بوده‌ام و به نظر خودم دستور حضرت علی(ع) را به کار بسته‌ام که فرمود:

«کن فی الفتنة کابن اللّبون لاظهر فیُرکب و لاضرع فیُحلب». یعنی در فتنه مثل شتر شش ماهه باش که نه پشت سواری دارد و نه پستان دوشیدنی! حقیر بر این باورم که هر دو سوی فتنه ۸۸، حق و باطل را بهم آمیخته بودند: در مواردی این گروه و در مواردی آن گروه بر حق نسبی یا باطل نسبی بوده‌اند… این یک تجزیه و تحلیل سیاسی است که من در آن تنها نیستم[۳]، با این حال به بسیاری از اصحاب دعوا احترام می‌گذارم اما در میان آنان مصلح و مفسد می‌بینم و مصلحانشان را به صلح و صلاح و اصلاح با یکدیگر فرا می‌خوانم.

این بود پاسخ پرسشهای «پرتو سخن» …

***
* نویسندۀ دیگری تحت عنوان «عقده گشائی خواص مردود علیه منتقدان دلسوز»، مناظرۀ حقیر با آقای مصباح(در سال ۷۸) و «غلبۀ قدرتمندانۀ» ایشان را بر حقیر به یاد ماندنی خوانده که «گوئی تلخی آن مناظره در کام وی باقی مانده است». وی آنگاه «خودسانسوری» مطرح شده در نامه مرا متوجه آقای مصباح دانسته و در یک پاتک! جانانه آورده است: «خودسانسوری ویژگی بارزِ نویسنده این نامه(یعنی حقیر) و دوستان وی است که آرامش جامعه و نظام را بازیچه‌ای برای چنگ‌اندازی به قدرت می‌دانند…».

من نفهمیدم چه رابطه‌ای بین خودسانسوری و چنگ‌اندازی به قدرت آن هم از سوی من بینوای یک لا قباست که گردنم از مو هم باریکتر است! ما کجا و «چنگ‌اندازی» به قدرت کجا؟!

اما در مورد مناظرۀ سال ۷۸، فرمایش آقای مصباح را تکرار می‌کنم که در پاسخ پرسشی دراین‌باره، گفتند: «این یک گفتگوی دوستانه بود نه برد و باخت.»

***
* نویسندۀ دیگری تحت عنوان «نکاتی پیرامون نامۀ سرگشاده حجتی کرمانی به علامه مصباح»، پس از آنکه نامۀ مرا «تکرار سناریوهای مریدان یک خاندان خاص» می‌شمارد، می‌نویسد: «ای کاش آقای حجتی کرمانی اگر حال نوشتن نامه سرگشاده علیه فتنه‌گران را… نداشتند لااقل سکوت مشکوک خود را می‌شکستند و از رندان(؟) روزگار اعلام برائت می‌نمودند». نویسنده این سخن مرا خطاب به آقای مصباح که شما با تعابیر متفاوت سخن گذشتۀ مرا تصدیق می‌فرمائید، «سخنانی کذب و دروغ نسبت به حضرت علامه مصباح یزدی» دانسته است. وی با تغافل از اینکه رهبر انقلاب، پیوسته ضمن ارشادات لازم و یادآوری کاستیها، از دولتهای پیشین حمایت کرده‌اند می‌نویسد دولتهای هاشمی و خاتمی «سالها دین و فرهنگ و زندگی مردم را به تباهی کشانده و زیرساختهای کشور را به کلی(!!) نابود کرده‌اند»[۴] وی آنگاه تنها «دولتمردان خدوم نهم و دهم» را مورد تأیید «مقام معظم رهبری» شمرده که علاوه بر حل مشکلات روز کشور باید بار کوتاهیهای بی‌شمار دولتهای قبلی را به تنهایی(!)[۵] بر دوش بکشد.

آیا نویسنده می‌فهمد که تلویحاً دارد قصور یا تقصیر را متوجه امام خمینی و رهبر انقلاب کنونی می‌کند که نظرات و تأییدات ایشان در مورد آقای هاشمی و آقای خاتمی در تاریخ انقلاب ثبت شده است؟ من بر این باورم که دو گروه متخاصم جدید که یکی شعار هواداری استاد مصباح را می‌دهد و دیگری هم هوادار امام زمان(ع) و مکتب ایرانی است و خود را در دوران «ظهور صغیر» می‌داند، دانسته یا نادانسته، دو لبۀ یک «قیچی» ‌اند که روحانیت و رهبری را نشانه گرفته‌اند و بهترین شاهد آن، سخنان اخیر آقای… است که می‌گوید: امام گفت مردم نیامدند «آقا» گفت مردم نیامدند… اما احمدی‌نژاد بود که مردم را آورد!! یعنی: الفاتحه! تازه، این اول ماجراست… باش تا صبح دولتش بدمد… ولتعلمن نبأه بعد حین.[۶]

***
* در نوشتۀ دیگری تحت عنوان «حجتی کرمانی از اعتراض به علامه مصباح تا حمایت از بنی‌صدر وقتی صاحب آتشکده تا مسجد[۷] فریاد و اسلاما می‌دهد»، حمایت آیت‌الله مصباح را از کارهای در مسیر پیشرفت آقای احمدی‌نژاد «درست برعکس کاری(می‌داند) که امثال حجتی کرمانی در جریانات سال ۱۳۶۰ و غائلۀ بنی صدر مرتکب شدند و ساده‌لوحانه منتظر بودند بنی صدر «حُرّ» انقلاب باشد و توبه کند». آنگاه می‌نویسد: «حجتی کرمانی که از روحانیون وابسته به جریان چپ(!) در دهه‌های نخست پس از انقلاب و از شاگردان آقای منتظری محسوب می‌شود در یک خانواده باریشه‌های زرتشتی بدنیا آمده است… وی از اعضای مجمع روحانیون مبارز و طرفدار سرسخت(!) تز ملی مذهبی مبنی بر عدم صلاحیت روحانیون برای کارهای اجرائی بوده و با طیفهایی مثل سازمان مجاهدین خلق در جریان خیانتهای بنی صدر و حمایتهای سفت و سخت(!) از جریان نفاق و اعلام برائت دیرهنگام در ایجاد فضای غبارآلود آن دوران مؤثر بوده و بنا به شهادت صورتجلسه مذاکرات مجلس در ۳۰ خرداد ۶۰ با اکراه بسیار و بهانه‌های فراوان رأی به عدم کفایت سیاسی بنی صدر داده است … او افراد خدوم کشور را به پرده‌پوشی و خیانت و سازشکاری متهم کرده و دو سال پیش که غبار فتنه، کشور را فرا گرفته بود… سکوت اختیار کرده و… امثال حجتی کرمانی باید پاسخگو باشند چرا صدای «این عمّار» رهبر مظلوم انقلاب به گوششان نرسید؟ تأسف‌انگیز است که زرتشتی‌زاده‌ها و اشخاصی که هنوز خیانتهای(!!) آنها در پیشگاه ملت بی‌پاسخ مانده است به تخطئۀ کسانی چون علامۀ مصباح بپردازند.»

من پیش از پاسخ به این سخنان، بار دیگر از برادر بزرگوارم آقای مصباح جداً می‌خواهم که ضمن توجه به نکات آینده، از باب نهی از منکر هواداران خود را از تهمت و افترا و هتک حرمت و تحریف تاریخ، نهی کنند…

و اما پاسخ: ما ایرانیها همه زرتشتی‌زاده‌ایم و تنها در سلسله نسب، تفاوت داریم و این مایۀ مباهات ماست، زیرا امامان شیعه از امام سجاد(ع) تا امام زمان(عج) از سوی مادر به شهربانو، دختر یزدگرد سوم پادشاه ساسانی نَسَب می‌برند پس ما ایرانیانِ زرتشتی‌زاده، با امامان معصوم شیعه، قوم و خویشیم. از آن گذشته، زردشتیان، از اصیل‌ترین و راستگوترین و خدمتگزارترین و کم‌ادعاترین و بی‌آزارترین و حتی مسلمان‌ترین(!) اقوام ایرانی‌اند. نشنیده‌ای که شهید مدرس گفته بود، اگر یک مسلمان در مجلس باشد، ارباب کیخسرو زرتشتی است[۸].

اما توضیحاتی در رفع شبهات دیگر نویسنده در مورد حقیر:

من شاگرد مرحوم آیت‌الله منتظری بوده‌ام اما…[۹]

من وابسته به هیچ جریان «چپی» نبوده‌ام[۱۰].

من نه عضو مجمع روحانیون مبارز و نه عضو جامعه روحانیت مبارزم اما برای هر دو احترام قائل هستم و به نظرم اعضاء هر دو تشکل به من لطف دارند. اما این سخن درست است که من در مورد صلاحیت روحانیون برای تصدی کارهای اجرائی ایراد داشته‌ام و اکنون نیز ایراد دارم و این تنها من نبوده و نیستم بلکه در تصریحات امام خمینی در آغاز انقلاب آمده است که روحانیون نمی‌خواهند حکومت کنند و عملاً هم آن قائد عظیم‌الشأن اندکی پس از پیروزی انقلاب به قم رفت تا بار دیگر بر کرسی مرجعیت و افتاء بنشیند اما رقابت‌های سیاسی که عمدتاً میان دو گرایش روحانی و روشنفکری بزرگان انقلاب بود موجب شد که با حذف روشنفکران دینی مستقل، حکومت یکسره به دست روحانیت بیفتد.

و اما گواه حقانیت نظر من، اوضاع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی امروز است که عملاً روحانیت را در برابر مردم یا بگو بخش عظیمی از مردم قرار داده است در حالی که اگر چنین نمی‌شد امروزه نیز مانند دیرباز، ما ملجأ و پناهگاه مردم از ظلم و ستم حاکمان بودیم؛ نه آنکه خودمان…!!

اما شگفتا که نویسنده مرا با سازمان مجاهدین خلق و جریان نفاق(؟) همسو نشان داده و نمی‌داند که حقیر از دوران زندان تا انقلاب و پس از آن در زمرۀ نخستین کسانی بودم که به افشاگری نسبت به التقاط سازمان پرداخته‌ام: به جز زندان که به خاطر افشای التقاط ایدئولوژیک، مرا متهم به همکاری با رژیم کرده بودند، پس از آزادی نیز کسانی به یاد دارند که در مسجد قبا به دعوت شهید مفتح به منبر رفتم و در اوج حمایت بسیاری از اقشار مختلف روحانی و غیرروحانی از سازمان، در ردّ تز التقاط آنان سخن گفتم. و شگفت‌آورتر بی‌اطلاعی نویسنده از رأی ممتنع حقیر است به عدم کفایت بنی صدر که با وصف استناد به صورتجلسۀ مجلس، توجه نکرده است که رأی من ممتنع بوده نه موافق.

اما پاسخ این تهمت را که من افراد خدوم کشور را به پرده‌پوشی و خیانت و سازشکاری متهم کرده‌ام برعهدۀ آقای مصباح می‌گذارم.

***
* و سرانجام به یادداشت دیکری از یک شاگرد سیاسی استاد مصباح می‌رسیم که با اشاره به کینه‌های «بدری(!) و خیبری(!) و تهاجم سنگین وابسته به غرب و اجرای پروژۀ تخریب آقای مصباح می‌نویسد: «فرد دیگری که در سال ۱۳۷۸ در مناظره با استاد مصباح شکست سختی خورد و با سرزنش دوستانش ۱۲ سال به محاق رفت، امروز با نوشتن نامۀ سرگشاده به علامه مصباح، ضمن تأکید بر همان راه رفته و نامزدی هاشمی رفسنجانی به عنوان بهترین نامزد ۱۳۸۴ از ایشان می‌خواهد که مسئولیت] روی کار آوردن[دولت نهم و دهم را بپذیرند.»

پاسخ این شاگرد سیاسی را نیز برعهدۀ استاد می‌گذارم، اما به یک اشاره بسنده می‌کنم که اگر ما هر گونه اظهارنظر و انتقاد را «تخریب» بدانیم، در حقیقت جائی برای تبادل‌نظر و گفتگو و مباحثه و مناظرۀ سیاسی و علمی باقی نمی‌ماند. متأسفانه، برخی یا بسیاری از ما عمامه به سرها، راه و رسم بحثآزاد حوزوی را در عرصۀ سیاست زیرپا گذاشتیم و این شد که برچسب زنیها از همان اوائل انقلاب، برای طرد رقبای سیاسی حتی در سطح مراجع تقلید، رواج یافت و بسیاری از بزرگان و نیز کوچکترهائی از جمله این حقیر، تجربۀ بسیاری از این ناروائیها را نسبت به خود داریم و آن را به جان خریده‌ایم ولی به یاری خدا از تذکر و انتقاد «و نصیحت به ائمۀ مسلمین» باز نخواهیم ایستاد و بر برادرانِ راه گم کرده است که بیاندیشند و به راه دوستی و آشتی و مهربانی بازآیند و از ادامۀ خصومت و دشمنی که برای هیچکس سودی ندارد و برای همه از جمله خود آنان زیان‌بخش است باز ایستند…

و اتقوااللّه و یُعّلمکم االله.

و السلام علیکم و رحمة االله و برکاته.

تهران ـ عیدفطر ۱۴۳۲ ـ شهریور ۱۳۹۰ـ محمد جواد حجتی کرمانی