رضاخان کشف حجاب را فقط برای روسپیان ممنوع کرد!

 تاریخ نگاری در ایران هر چه به سوی دوران معاصر نزدیک تر می شود به دلایل مختلف از جمله ارتباط ایرانیان با غرب و تاثیرات استعمار بر جریان تاریخ نویسی که غالبا در دست روشنفکران بود؛ غالبا به سوی ابهام و ایجاد گره های تاریخی می رود.

نمونه بارز این مساله را می توان در نوع روایت یک سویه تاریخ نگاری روشنفکری از مشروطه و تبعات آن در کنش های بعدی و حتی دیدگاه عمومی جامعه به آن دوران دید.

برای واکاوی تاریخ نگاری معاصر ایران و گره های آن، پانزدهم مردادماه به مناسبت سالروز صدور حکم فرمان مشروطیت میزبان سیروس سعدوندیان، استاد و پژوهشگر تاریخ معاصر شدیم.

آن چه از نظر می گذرانید متن این گفتگوی تفصیلی است.

ایدئولوژی زدگی بر تاریخ نگاری مسلط است اصل مبحث ما راجع به تاریخ نگاری مشروطه است اما برای شروع بفرمایید تاریخ نگاری معاصر کشور ما را چگونه ارزیابی و دسته بندی می‌کنید؟

سعدوندیان: از نظر محدوده زمانی تاریخ معاصر،می توان آغازهایی متفاوت قائل شد.من تاریخ معاصر را از ابتدای قاجاریه درنظر می گیرم. علی الاصول تاریخ سه مقطع دارد: دراز مدت، میان مدت و کوتاه مدت؛ تشبیهی که در این مورد به کار می برند، تشبیه موج دریاست. موج دریاحرکاتی آشکار، غرش و سروصدایی دارد. خاستگاه هر موج بستر دریاست.آن خیزش و حرکات امادرآن بستر،چندان بطئی است که به دیده نمی آید. در لایه میانی آن حرکات آشکارترند و روندی سریع تر دارند.سرانجام موج به گستره سطح دریا می رسد علانیه وپر خروش وپرآوا.

متاسفانه در ایران بیشتر مورخین ایدئولوژی زده اند و براساس آنچه که از ایدئولوژی فراگرفته اند،به تاریخ می نگرند. از جهان بینی ها باید مطلع بود، نه آنکه از دریچه تنگش به عالم نگریست. آن چه هر مورخ یا پژوهنده علوم انسانی و دانش های اجتماعی باید فرا گیرد، تنها متد است و بس. متد یا روش را باید فرا گرفت و به محک متون، داده ها و یافته های خودی زد و پاسخگویی آن را آزمود و با شرایط ویژه و اندیشه ایرانی انطباق داد. معدود پژوهندگانی را داریم که وقتی آثار غیرایرانی را مطالعه می کنند به روش اعمال شده در آن آثار توجه کرده و همان را فراگیرند و بیازمایند.

متاسفانه، چه در حوزه کتاب های موجود در جامعه، چه در عرصه دانشگاه های ما، آنچه که غالب است بیشتر کتب ترجمه است. من در مورخین اروپائی و امریکایی و کسانی که اکنون در مورد ایران می پژوهند و می نویسند، نه عمق چندانی می بینم نه احاطه ای درخور به منابع و خاصه اسناد فارسی. پژوهندگان نسل پیش و علمایی چون بارتولد، نولدکه، برتلس، هینتس یاحتی فراگنر، استثنا و تکرار ناپذیرند. بسیاری کتاب های مورخین حالیه غیرایرانی یا ایرانی مقیم در فرامرز، امروزه ترجمه و منبع تدریس تاریخ شده اند. درحالی که غالبا سرشار از اشتباهند و گاه آلوده به انواع غرایض. فلان پژوهند، فی المثل، اسناد موجود در هلند و جاهای دیگر را می بیند، اسناد مشبع موجود در ایران را نادیده

گرفته و گاه منکر وجودشان، خاصه در زمینه مقولات اجتمایی واقتصادی، می شود و بعد بیا و ببین که چه احکام یکسویه وخلاف واقعی صادر می کند. مدرس خودی به درون مرز هم همان ها را چون وحی منزل بردیده گذارده تدریس می کند و از خوانش متون و اسناد فارسی، خاصه منتشر نا شده و خطی، سربازمی زند. شما اگر تاریخ اقتصاد ما را مطالعه می کنید در صورتی که اسناد سیاقی را نبینید درواقع هیچ چیز را ندیده اید و نمی دانید. این است که تدریس تاریخ به درون مرز و فرامرز به کژراهه می رود. سیطره اغراض گوناگون نیز جای خود دارد.

حتی دانشجویان دکتری ما هم فقط جزوه خوان هستند!

اولا اصلا متون خوانده نمی شوند و تدریس در نهایت به چند جزوه و پرسش امتحانی منتهی می شود. فاجعه است که مثلا دانشجوی دوره دکترا حتی چاپ سنگی نمی تواند بخواند؛ یعنی فقط جزوه خوان است و خواننده متون چاپی، آن هم غالبا از مورخین بیگانه که سجایای ایشان مذکور افتاد. رجوع به تارنماها و خوانش مندرجات غیر علمی آنها و دانشنامه های سست بنیان نیز بر عمق فاجعه می افزاید. درست است که باید فناوری روز را داشت و از آن بهره ور شد. اما باید به این هم توجه داشت که این فناوری های می توانند چه مسائل نابجایی بیافرینند.

مثالی در این مورد بیاورم: سال های آزگار، یعنی از همان دوره قاجار ،بحث دگرگونی خط و الفبای فارسی،به ویژه از جانب متفکرین مست فرنگ و سکولار و گاه مغرض، رایج بود و هنوز هم هر از گاه چهره می نماید. مع الاسف،درحال حاضر، با سیطره نرم افزار word در عرصه نوشتاری،مبالغی از مقدمات این امر در حال وقوع است. شما وارد هر سازمانی می شوید، کل امور نوشتاری در استیلای همان نرم افزار است و به داشتن شبکه والکترونیک بودن امور نیز می بالند. نگارش خطی یکسر به کنار رفته و عن قریب یه چاه ویل نسیان هم درخواهد افتاد. از طرف دیگر گویا آموزش و پرورش هم درس تعلیم خط  را از جمع دروس زدوده است. این است که به مرور نگارش و خوانش فارسی، جز در محدوده همان نرم افزارکذایی، از یاد و خاطره جمعی نسل حاضر فوت شده و دانش آموخته تاریخ وفرهنگ و ادب ایران روز به روز ناتوان تر و تنک مایه تر خواهد شد.

این کژاندیشی ناشی از عدم توان ایشان در خوانش چنین اسنادی است که غالبا به خط سیاق، یعنی شیوه مرسوم نگارش اسناداقتصادی، مالی و آماری در ازمنه پیشین، تحریرگشته اند؛ همان شیوه ای که در روزگار سیطره رژیم پیشین از حیطه آموزش زدوده شد. جز این هم هست و آن عدم توان مورخ بیگانه از درک ژرفای تاریخی فرهنگ وسنن این سرزمین است؛ عجزی که غالبا ناشی از منابع اولیه آگاهی ایشان از احوال ماست. اساس اولیه آن اطلاع و آگاهی فرنگی جماعت از احوال ما، مبتنی بر نگاشته ها و گزارش های سیاحان و فرستادگان خود ایشان است؛ چه در مقام فرستاده رسمی، چه جاسوس، چه سیاح و مسافری که به قصد تجارت یا سیاحت به این دیار آمده و در غالب موارد از منظری فرنگ محور و در مقایسه بافرهنگ آن سرزمین ها به این سوی نگریسته، داوری کرده و خط بطلان بر هر آنچه ایران و ایرانی است کشیده. آن سیاحان از چه اقشار اجتماعی فرنگ بوده‌اند؟ از اقشار بسیار بسیار تنک مایه. محتوای آثار آنها چیست؟ مقایسه ای فرنگ محور و  منحط برشماردن فرهنگ، آداب، سنن و باورهای ایرانی و اسلامی بدان مناسبت. آنان هر تهمت و انگ ناصواب که خواستند، به ایران و ایرانی زدند و یک تنه و یک سویه به قاضی رفته شادان و راضی بازآمدند. بعدها، همین ها شد مبنای دانش بیشترین شمار ایرانشناسان و شرقشناسان و اساس دانش استعماری بنیان شرقشناسی و ایرانشناسی. متاسفانه، مدرس ایرانی هم فرآورده های آن جماعت را به درون مرز وحی منزل تلقی کرد، بر صدر نشاند و به خورد دانشجو داد.

وضع موجود تاریخ نگاری، چه در تحقیق و چه در تدریس ،بسیار اسفناک است تاریخ نگاری خود ایرانی ها را چطور ارزیابی می کنید؟

سعدوندیان: ملاکی که من برای ارزیابی تاریخ نگاری خود ایرانی ها دارم ،اول این است که چه چیزهایی مطالعه شده است تا آن پژوهش تاریخی تالیف شود. وقتی ببینم غالبا یا ترجمه است یا به جستارهای دیگران ارجاع می دهد و از رجوع به منابع و اسناد منتشرنشده خالی است، می دانم که در بهترین حالت جز یک پژوهش نوگستر نتواند بود. تحقیق یا نوآور است یا نوگستر و یا تکراری.

شما دقیق ترین اطلاعات را می توانید از منابع و متون اصیل فارسی، فی المثل تاریخ ذوالقرنین یا ناسخ التواریخ و امثال آن و خاصه از اسناد بازمانده از گذشته،چه اسناد نوشتاری و چه غیرنوشتاری، به دست آورید؛ بنابراین، وقتی اثری را می بینی که در آن تنها از منابع دست دوم استفاده شده است، آن اثر چه می تواند به شما بدهد جز تکرار مکرر یا درنهایت گونه ای نوگستری؟ از این است که وضع موجود در تحقیق و تدریس تاریخ را بسیار اسفناک می بینم.

البته جای بس خوشوقتی است که پس از انقلاب دارای نسلی جوان از پژوهندگانی شدیم زاده انقلاب. مثال های بارز این نسل آقایان رسول جعفریان، عبدالله شهبازی، موسی نجفی،موسی حقانی، کاوه بیات و ... هستند. بنابراین، نسلی با انقلاب شروع به کار تاریخ کرد که اثرش مبتنی بر دیدگاه های زاده از خوانش متون و اسناد است و بری است از گردآوری صرف یکسری متون ترجمه از فرنگیان. اما آیا فکر می کنید این افراد در محافل تدریس دانشگاهی ما جایی درخور دارند؟ متاسفانه نه چندان که باید و شاید. این باعث تاسف است.

از دانشگاه کارمند پرور، جز این شیوه انتظاری نیست علت این امر چیست؟

سعدوندیان: نمی دانم علت چیست. شاید این گونه تدریس رایج ساده تر است و مقبول هم استاد و هم دانشجو. از دانشگاه کارمندپرور جز این هم توقع نیست و نتوان داشت. ببینید: حداقل انتظار از گروه تاریخ در دانشگاه مادر، یعنی دانشگاه تهران، این است که تاریخ خود را بداند ومطابق با واقع بازگوید. اما، حتی در همین دانشگاه مادر ، در کتاب تاریخ گروه تاریخ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، اسم بسیاری از اساتید پیشین وجود ندارد؛ برای مثال: نام "هما ناطق" نه تنها وجود ندارد، که تمامی دروس ایشان را هم به نام اساتیدی دیگر ذکر کرده اند؛ مثلا درس تاریخ قاجاریه ایشان را به نام خانم دیگری گذاشته اند که آن زمان هنوز به ایران نیامده بود و وقتی هم آمد، نه تنها استاد نبود که در منصب یک مربی فقط جفرافیای تاریخی را تدریس می کرد و لاغیر. اساتید دیگری هم به این بلیه تحریف دچار آمده اند. از چنین گروهی که نمی تواند با صداقت تاریخ خود را به دانشجویان خود انتقال دهد، چه انتظاری می توان داشت؟ به رغم تمامی تاکیدی که مقام معظم رهبری در اهمیت و ضرورت آگاهی بر دانش تاریخ دارند، پرداختن به آن در عرصه کشور به شدت ضعیف و ناقص است. به جایگاه تنک تاریخ در عرصه رسانه ملی بنگرید که به فرموده امام راحل(ره) خود به منزله دانشگاه تواند بود؛ آن هم در این مقطع خاص تاریخ کشور که دشمنان ایران و اسلام در بستر رسانه ها و تارنماهای مجازی به شدت و حدت یکه تازند و به تحریف تاریخ این دیار ساعی.

طیف روشنفکری، مشروعه خواهان را سانسور کرده اند

اگر موافق باشید به مشروطه بپردازیم. وقتی به تاریخ هایی که به مشروطه پرداخته اند، چه آن هایی که معاصر همان زمان هستند و چه روزگار ما توجه می کنید، به نظر می رسد که تاریخ نگاران از طیف غالب مشروطه خواه هستند، یعنی اغلب آن ها تمایل به تقی زاده و امثالهم دارند. تحلیل خود را از چند تاریخ مهم مشروطه بفرمائید.آسیب های این قضیه چه بوده است؟ تا چه حد در این تاریخ ها صداقت وجود دارد؟ مثلا کسروی، ملک زاده، ... چه قدر صادقانه به وقایع پرداخته اند؟

سعدوندیان: ما روایت تاریخ مشروطه را از نوشتارهای طیف مشروطه خواهان و روشنفکران آن زمان می خوانیم. روایت مشروعه خواهان در لابه لای اسناد موجود است، ولی مستلزم خوانش فارغ از ایدئولوژی است و بری بودن از غرض و مرض. روایت مشروعه خواهان از دید این طیف غالب، یعنی منورالفکران عرصه تاریخ مشروطیت،مغفول مانده و نخواسته اند روایت مشروعه خواهان را هم ببینند و بازگویند. در تمامی آن تاریخ نگاری ها، هرچه روایت شده، تنها در نقد مغرضانه سنت و در تحقیر و کژ نمایانیدن سنت بوده است؛ در آن سان تواریخ، ما هرگز نقد تجدد نداشته ایم و وارد تمامی خصوصیات حضرات مشروطه خواه و بیان تام و تمام واقعیت رخدادهانشده ایم و به این توجه نکردیم که امثال تقی زاده چه و برای چه می گفتند و حاصل آنگونه گفتار و عملکرد چه بود

در آن دست تواریخ، می بینید که از مرحوم شیخ با مستهجن ترین عبارات و یا درج سخیف ترین شعارها بر در و دیوار بلاد یاد می کنند، این به چه معناست؟ انقلاب و نهضتی که استهجان در عرصه شعار، یا هدم و استخفاف ناموس مخالف را پیشه می کند، معلوم است که با چه و که کار دارد و حاصلش چه تواند بود.

روایت موجود از مشروطیت،اغلب روایت ماسون ها و ازلی ها است

روایتی که شما از مشروطیت دارید، روایت آن طیف از مشروطه خواهانی است که یا ازلی بودند یا فراماسون یا هردو. مهم ترین تواریخی که به آن ها استناد می شود ،نظیرتاریخ ناظم الاسلام یا مجدالاسلام یا تاریخ حیات یحیی دولت آبادی یا تاریخ مشروطه شریف کاشانی است یامهدی ملک زاده. همه این ها ازلی اند.

ماجرای باغ سلیمان خان میکده واقعیت دارد. گروه های خمسه برآمده از آن گردهمایی، نظیر گروه خمسه شریف کاشانی واجد ماموریت و هدفی خاص بودند که همانا به کژراهه کشانیدن روند مشروطیت و عدالتخواهی مردم بود. تاریخنگاری مشروطه در چنبره تعلقات فرقه ای گرفتار است.

این ماجرا را نمی توان آن را نادیده گرفت؛ ماجرای ازلی ها و فراماسونری هایی است که در باغ میکده جمع می شوند و در آنجا برای تحقق آن تلقی خاص از مشروطیت هم قسم می شوند و به گروه های پنج نفره تقسیم. هریک از آن گروه ها ماموریتی دارند؛ از جمله گروه شریف کاشانی است که خود یکی از اعضای آن است و به واسطه روابطی که دارد، مامور این می شود که شهید بهبهانی را مهار کند.

نفر دیگر رشدیه است که مامور ارتباط با حکومت است و طبق نوشته خود او و شریف کاشانی ،این هموست که با علاالدوله قرار می گذارد تا تجار قند را به چوب ببندد تا به قول خودش، علما به تجار بپیوندند. نفر دیگر خرقانی است که مامور به خدمت مرحوم آخوند می شود. فرد دیگرقطب الدوله، داماد شریف کاشانی است که هم در جمع آوری سلاح ساعی است، هم با گروه ها و دیگر کسان،همچون ناصرالملک، مرتبط. نفر پنجم هم پسر پسر شریف کاشی ، یعنی عبدالباقی، است.

عجیب است که تمامی این ها در روز به توپ بستن مجلس از خانه خارج نمی شوند. مثلا:شریف کاشی در مورد عبدالباقی چنین بیان می کند که خواهران او لباس هایش را پنهان کردند.

اختلافات مرحوم آخوند و شیخ فضل الله از راه انتقال اطلاعات نادرست شکل گرفت

به عنوان مثال همان خرقانی که به خدمت مرحوم آخوند خراسانی اعزام شد، انتقال نادرست اطلاعات را عهده دار بود. علی الاصول، اختلافی بین شیخ فضل الله نوری و مرحوم آخوند خراسانی وجود نداشت؛ حتی در یکی از گردهمایی های حضرت عبدالعظیم، شیخ شهید سه بار تکرار می کند که "من همان مشروطه ای را می خواهم که آخوند خراسانی می خواهد". این اختلافات از کجا پدید آمد؟ جز از دادن و انتقال اطلاعات نادرست ؟

بنابراین، هر یک از این گروه ها ماموریتی داشتند که ماجرایی را ایجاد کنند که کردند. به هر حال، حاصل آن کنش ها و جانفشانی ها ،با تاکیدی که مرحوم شیخ داشت و به متمم قانون اساسی انجامید، باز هم راه نجاتی بود؛ اما این کمترین دستاورد تمام نارضایتی های انباشته شده به روزگاران بود. تنها محصول نهضت مشروطیت و تمام مساعی شهدای مشروطیت "مجلس" شد. مجلس هم که بعد از کودتای رضاخان از بین رفت.

مورخین منظری از مشروطیت را ارائه می‌کنند که نشان‌دهنده مسائل جناحی خاص خود آن ها است

از اینرو، مورخین مشروطیت منظری از مشروطیت را ارائه می کنند که نشان دهنده مسائل جناحی خاص خود آن ها است. ما اگر می خواهیم تاریخ مشروطیت را به درستی مطالعه و بررسی کنیم، باید اینگونه تواریخ و متون را نقادانه بخوانیم؛ باید فهمید تاریخ نگار کیست، در چه زمان، چه، چرا، چگونه و خطاب به که سخن می گوید. باید هم تمامی این متون را بازخوانی کرد و هم اسناد موجود را مورد مداقه قرار داد.

اشاره داشتید به این که این افراد از زاویه دید خود تاریخ را می نویسند، چند مثال از این موارد مشهور مشروطه که از همین زاویه دید به ما انتقال یافته است، بزنید.

سعدوندیان: تمامی مواردی که به شیخ فضل الله نوری منتسب می کنند؛ مثل: ماجرای بانک استقراضی، فروش گورستان یا گرفتن رشوه شاه. دقت کنید: رابطه علما با حکومت یک طرف مساله مرسوم و معمول زمانه بوده است و نباید اندیشه های بدیع و امروزین و تحلیل های پسین را به روزگار پیشین مستولی کرد. وقتی به بودجه های دولتی آن زمان توجه می کنید، می بینید طیف وسیعی از روابط بین حکومت و روحانیون وجود داشته است. حکومت ،حکومتی مسلمان و دین باور بوده است.

هیچ یک از علما، ناصرالدین شاه را تکفیر نکردند

چرا هیچ یک از علما ناصرالدین شاه را تکفیر نکردند؟ به خاطر این که تنها سلطان شیعی جهان و فردی ولایت پذیر بود؛ وقتی چیزی از طرف علما باطل اعلام می شود، از طرف شاه نیز باطل می شود. به محض این که مرحوم میرزای شیرازی قراردادی را باطل می دانند ،یا مرحوم کنی قراردادی دیگر را به نحو ایضا و حتی می گویند صدراعظمت اجازه ورود به تهران را ندارد، همین می شود و میرزاحسین خان سپهسالار را به دارالخلافه راهی نیست. بنابر این روحانیت در آن روزگار با حکومت در ارتباط بود و حکومت هم مسلم و ولایت پذیر. سلطنت و حکومت در ایران آن اعصار درون زا بود، نه همچون سلطنت پهلوی برون زا و دست نشانده بیگانه.

سیر تاریخی ایران اینگونه بود که یک ایل می آمد و ایل دیگر می رفت. این ایل برآمده بر قدرت، از طبقه دیوان سالار پیشین، یعنی مستوفیان، شیوه سلطنت را می آموخت، آقامحمدخان آنچه را که از زیستن در دربار زند آموخته بود، درآمیخت با آنچه از مستوفیانی چون مرحوم علی آبادی و میرزا ابراهیم کلانتر آموخت. این افراد، مستوفیان، کسانی بودند که از خان یا رئیس ایل شاه می ساختند.

از عوامل موثر دیگر در فرهنگ سلطنت، ادبیات این سرزمین بود؛ وقتی مثلا فتحعلی شاه می آید، شاه نیست، اما زمانی که می رود یا می میرد، یک شاه و سلطان است که می میرد. هیچ یک از این ها در آغاز زمامداری خود سلطان نبودند. آنچه از ایشان سلطان می سازد، اول دیوان سالاران قدیمی اند، دوم ادبیات و فرهنگ ایرانی است. شما می بینید که عین السلطنه درمورد ناصر الدین شاه می گوید ایشان عیش بهرامی کردند. این یعنی برداشت سلاطین از ادبیات در عرصه سلطنت و شیوه زیست. عیش بهرامی به خمسه نظامی و داستان بهرام گور و هفت گنبد راجع است . از این است که بهرام گور یک سرمشق و الگو می شود در عرصه اول شکار -که تمامی سلاطین شکارچی بودند- و دوم در عرصه زنبارگی و برپایی حرمسرا. این سیر ادامه می یابد تا به دوره کودتای سوم حوت می رسیم و برای نخستین بار در طول تاریخ ایران، تمهیدات و مقدمات زمامداری رژیم و سلطنتی دست نشانده بیگانه فراهم می شود.

بنابر این،در عصر قاجار پیوند بین علما و رژیم آنگونه ای که بین علما و رژیم پهلوی بود، نیست؛ ایشان رژیم را راهنمایی می کنند، حرکات آن را اصلاح می کنند، رژیم هم در حد خود روحانی کش نیست و گاه ولایت پذیر هم هست. درنتیجه، با معیارها و شیوه حرکت روحانیت در قبال رژیم پهلوی، هیچ وقت به سراغ ادوار پیشین نرویم. جوانان ما فکر می کنند که شهید شیخ فضل الله نوری هیچ وقت نباید با محمدعلی شاه صحبت می کرده است؛ درصورتی که اصلا این طور نیست.

تمامی مواردی که به شیخ منتسب می کنند، زاده دروغپردازی همین مشروطه خواهان است

بنابراین تمامی مواردی که به شیخ منتسب می کنند، همگی زاده دروغ پردازی همین مشروطه خواهان است. تمامی اعلامیه های شیخ موجود است؛ بخوانید؛ ببینید که کجای آن خلاف مشروطه، اسلام خواهی، وطن دوستی و مردم سالاری است. آیا آنچه را که گفت و از آن ترسید اتفاق نیفتاد؟ اگر پافشاری ایشان نبود، آیا متمم قانون اساسی به جایی می انجامید؟ حتی کسی مثل مرحوم نائینی وقتی نتایج را می بینند، پشیمان می شوند. فردی روحانی، مثل مرحوم جابری اصفهانی که مورخ، نویسنده و منتقد مشروطه موجود است هم مشروطه خواه است و هم  درعین حال ناقد تمامی اوضاعی است که در سال های بین 25 تا 35 و بعد در ایران پدیدار شد.

پس پیوند بین علما و دربار نزدیک بوده است. شما حتی در سنگ نوشته ها این را می بینید که اولین چیزی که بر کتیبه نقر می شود، از جمله در مورد فتحعلیشاه، تمامی مخارجی است که برای عزاداری دهه محرم و سیدالشهدا(ع) مصروف گشته است. این مقوله و تذکار و نفر آن بر سنگ، از آن است که در درجه اول اهمیت برای آن ها قرار داشته و آن مورد را جزء افتخارات خود می دانسته اند؛ چون براستی بدان معتقد بوده اند. فردی مثل فتحعلیشاه اگر معتقد نبود، چرا باید 50 مَن تربت خالص سیدالشهدا(ع) را بیاورد تا پیکرش به طور کامل در آن دفن شود؟

در کودتای 1299 برای اولین بار صاحب پادشاهی دست نشانده شدیم

این سیر در کجا گسسته می شود؟ ما هرچه در آن زمان داشته ایم و ساخته ایم درون زا بوده است؛ نهایت این بوده که در دوره صفویه فرنگی به این ایران می آمد و چیزهایی را از فرنگ می آوردیم. تفاوت در این بود که در آن روزگار ما انتخاب می کردیم؛ مثلا: ساعت نداشتیم و این برای ما به لحاظ شرع و تعیین درست زمان اعمال و عبادات شرعی مهم بود، بنابراین ساعت را از آن ها می گرفتیم؛ چشمانمان ضعیف بود، عینک را از آن ها می‌گرفتیم. علاوه بر این که انتخاب می کردیم، جایگاه بالایی را هم در عرصه های مختلف هنر، فرهنگ، علم و... داشتیم. این سیر و سلطنت درون زا در کودتای 1299 گسسته شد. تمامی آفریده های طی آن سیر، در عرصات اندیشه و عمل، فرهنگ و هنر و ادب و شیوه زیست و معیشت، درون زا و مخلوق بستری با آمیزه دین مبین اسلام و تشیع علوی، فرهنگ، هنر و ادبیات ایران بوده است.

مورد دیگر تحریف تاریخ نگاری مربوط به محمدعلی شاه و شاهان قاجار است. در سال 1305 از سوی رژیم قزاق ها دستور داده می شود که قاجاریه کوبیده شود. مثالی از این مورد بیان می کنم: شما در هر جایی از عصر فتحعلی شاه می خوانید، از قرارداد ننگین ترکمانچای صحبت می شود. به گذشته برگردیم و ببینیم اولین باری که این قرارداد را ننگین خواندیم، چه زمانی بود؟ در تمامی ادبیات دوره قاجاریه ببینید در کجا از قرارداد گلستان با عنوان ننگین یاد شده است؟ ممکن است بگوئید این ادبیات رسمی رژیم بوده و تغییر نکرده است؛ آنچه را که به عنوان آثاراپوزیسیون آن روزگار می شناسیم، چرا در آنجا خبری از آن نبوده است؟ چرا میرزا آقاخان کرمانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا ملکم خان و ده ها و ده ها روشنفکر آن روزگار که مخالف قاجاریه بوده اند، چرا این را بیان نمی کنند؟ به دلیل این که ما درحین نداشتن هیچ چیز ،در مقابل یکی از امپراتوری های بزرگ زمان، یعنی روسیه، با نیروی خود ایستادگی کردیم و گاه غالب هم شدیم. ما در جائی شکست خوردیم که روسیه و انگلستان به توافق رسیدند، انگلیس ها ایران را ترک و توپ ها را رها می کردند و از راه شمال ایران خارج شدند و تمامی اطلاعات اردوی ایران را به روس ها دادند و از طرف دیگر این اطمینان را هم به ما که فعلا به دلیل درگیری های داخلی، روسیه حرکتی نخواهد کرد. اما شبیخون اصلاندوز صورت گرفت. دلال مذاکرات هم، مثل همیشه، انگلیس شد و نماینده ما هم نوکر انگلیس. من در هر جایی پیشینه قرارداد را بررسی کردم، سخنی از ننگین نبود، جز تنها در یکی از تلگراف های مرحوم آخوند خراسانی که آن هم فقط به مقوله "سرزمین های از دست رفته" اشاره می شود و ایشان هم از عنوان قرارداد ننگین استفاده نمی کنند.

مردم ما 13 سال دلاورانه با دست خالی علیه امپراتوری روس جهاد کردند

اولین جایی که از این قرارداد با عنوان ننگین استفاده شد، توسط مخبرالسلطنه بود و از آن به بعد این عنوان اشاعه یافت و کاربرداین لفظ از آن زمان تاکنون ادامه یافت.

 از این لحاظ که بخش های زیادی از دست رفت ننگین شمرده می شود. شما از چه لحاظ می گوئید که ننگین نبوده است؟

سعدوندیان: از این لحاظ که در آن زمان کسی به این قرارداد ننگین نگفت و ما سیزده سال در آن شرایط مقاومت کردیم و پدران ما و نه بیگانگان در نبود همه چیز این مقاومت را داشتند؛ حتی در جنگ جهانی اول عشایر ما مقاومت کردند. پس چرا در جنگ جهانی دوم و دوره رضاخان چهار ساعته تمام ایران به اشغال در آمد؟ چون قرار بر این بود که عشایر نابود بشوند و اینکار را هم کردند. مگر می شود مقاومتی که جهادی بوده و سیزده سال به طول انجامیده را "ننگین" خواند؟ چرا کسی به آن سیزده سال مقاومت با دستان تهی نمی پردازد؟ چون بفرموده قزاق تاج رباآن را نگین خوانده اند؟

مورد دیگری هم که وجود دارد این است که همیشه می گویند محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست و هیچوقت نمی گویند که چرا به توپ بست.

سعدوندیان: باید نگاهی به محتوا هم بیاندازیم؛ ما قانون مشروطیت خود و چند قانون دیگر را ترجمه کردیم. اما قانون اساسی مشروطیت ما از تمامی قوانین کشورهای مشروطه در مقوله حقوق سلطنت سختگیرانه تر بود. چه کسانی این کار را کردند؟ جز امثال آقای تقی زاده؟ اسناد را بخوانید و ببینید درمورد انتخابات مجلس، محتوای مکاتبات بین ایشان و اعضای حزب دموکرات چیست؟ اسناد و خاطرات فضلعلی آقا تبریزی را بخوانید و ببینید که تقی زاده اصلا آن نماینده ای که خود ادعا می کند، بود یا نه؟ نماینده اول را کنار گذاشتند و گفتند مردم تبریز چندان دوستدار اویند که رخصت دوری از تبریز را به او نمی دهند وت قی زاده رابه جای او گذاردند. ایشان حتی خودش به یاد نمی آورد که نماینده تجار بود یا نماینده اصناف؛ اولین کسانی که یا پنهان شدند یا تحت لوای سفارت قرار گرفتند، همین تندروها و آتش افروزان بودند. محمدعلی شاه تا آخر مقاومت کرد، ولی چه می شد کرد؟

در حقانیت خواست مردم و حرکت عدالت خواهانه اولیه آنان هیچ شکی نیست. با وقوع نهضت عدالت خواهی و پیروزی آن، کانون های بالقوه اقتدار ملی هم نزد بیگانگان شناخته آمد و کمر به هدم آن کانون ها، یعنی مردم، بازار، روحانیت، عشایر و روشنفکران دین باور بستند و به دست رژیم کودتا این خواسته شوم خود را برآوردند. آیا تک تک آن کانون ها را رژیم پهلوی آماج حملات خود قرارنداد؟

البته منورالفکر ها که با پهلوی سازش کردند، خودشان می گفتند که ما دیکتاتوری منور نیاز داریم.

سعدوندیان: این یکجور نقاشی کردن دستگاه دیکتاتوری است با یادکردن از کنش آن به مثابه تجدد آمرانه. کجای کنش آمرانه آن رژیم حاکی و به قصد تجدد بود؟ آن ها شهربانی خود را در جامعه ای که چادر، ناموس مادران ما بود، وادارکردند که چادر از سر زن ها بردارند و این کار شهربانی و پاسبان هاشد و سرکوب عشایر هم کار قشون. جامعه روشنفکری سکولارهم حمایت کرد. در طیف ادبیات آن روزگار نیز این را می بینید. حرف من این است که توجه کنیم که مقوله آمریت در کجاها اتفاق افتاده است. یکی از این آمریت ها، مقوله منع تمامی محاکمات و محاضر علما بوده است. در تمام تاریخ ایران می بینید که همه موضوعات، مثل ازدواج، طلاق،کلیه معاملات و... تحت نظر شرع بوده است و در محاضر علما. اما در دوره پهلوی تحت عنوان دادگستری نوین این بنیان از بین رفت. کدام شکایت از خاندان سلطنتی به این دادگستری نوین ارجاع و رسیدگی شد؟ شکایاتی که بعد از شهریور 20 به دادگستری فرستاده شد، پیش از آن کجا بودند؟ این مورد، یکی از موارد آمرانه است.

مورد دیگر فعالیت برای منع عزاداری سیدالشهدا(ع) و مراسم اسلامی بود. این موارد است که به آمریت نیاز دارد؛ وگرنه برای خود تجدد و پیشرفت چه آمریتی لازم است؟ ایجاد مدرسه اگر قرار نبود تمامی پیشینه آموزش و پرورش ایران ازبین برود، چه نیازی به آمریت داشت؟ همیشه کل تاریخ تعلیم و تربیت ما از مسجد و مدرسه ناشی شده است و علما هیچوقت مخالف آموزش نبوده اند. باید به این توجه کرد که آیا دعوا برسر محتوا بود یا نه؟ دعوا بر سر زدودن پیشینه آموزش و پرورش ایران بود یا نبود؟ طبیعی است که این موارد نیاز به آمریت داشت و آن وقت اسم این را تجدد هم گذاشته اند. یعنی کلیه آداب و رسوم و فرهنگ یک سرزمین را به اسم انحطاط و خرافه پایمال کردند و داعیه تجدد آمرانه هم داشتند؛ این ها توجیه پذیر نیست و بساطی است که مورخین حالیه به راه انداخته اند.

آیین و سنت در این سرزمین حرمت داشت. فی المثل هرگز این گونه نبود که کسی بتواند به یک بانو توهین کند. در جامعه آن روزگار، کشیدن چادر از سر زنان برابر با تجاوز بود.

اگر نیت آن ها خیر بود و یا تجددخواهانه و دشمنی با تشیع وایرانی باورمند بدان نداشتند، چرا در همان آئین نامه منع حجاب ،برداشتن چادر را فقط برای یک قشر ممنوع کردند؟ طبق آن قانون،تنها روسپیان بودند که حق حضور در مجامع عمومی با کشف حجاب را نداشتندو تنها قشری بودندکه باید با چادر بیرون می آمدند. این را چطور می توان توجیه کرد؟ بنابراین ،آن ها آمدند که به ریشه بزنند که، خوشبختانه، نتوانستند؛ چون غالب مردم ما ذاتاموحد، مذهبی ،دین باور وپیرو تشیع بودند و هستند. بله، آنچه آمریت می طلبید ،هدم هویت بود نه تجدد.

متاسفانه نابودی سنت و هویت ایرانی همچنان ادامه یافت

متاسفانه ، نابودی سنت و هویت ایرانی و از دست رفتن بسیاری از چیزها و معیارها ادامه یافت؛ ما در هر عرصه ای هم هویت داشتیم، هم معیارها و محک هایی. آیا ما، زنان و مردان امروز ، واجد زیبایی شناسی خاص و مبتنی برسنت و هویت خود هستیم؟ در حالی که در روزگاری بوده ایم. به ادبیات نظر کنید؛ می بینید که چشم، مو، پیکر، عشق، خانواده، دلباختن، تربیت فرزند و... تعریف و توصیف دارد ، واجد پسند و معیار است. آیا امروزه زنان ما صاحب زیباشناسی ایرانی برخاسته از سنت و فرهنگ ما هستند؟

باید سنت، باورها و دین خود را زندگی کنیم، نه این که فقط از آن ها حرف بزنیم. مادران و پدران ما، پیش از این، سنت ها را زندگی می کردند؛ مثلا: تمام کارهایشان با عبادت و ادعیه بود. ما برای هرچیزی به طور کامل معیار و ادب داشتیم، آداب سفر، آداب سفره،بهداشت ، تغذیه و... خاص خود؛ تغذیه ایرانی یکی از چهار مکتب بزرگ رایج آشپزی در کل جهان بود. همه این ها از سنت، دین و فرهنگ ایرانی نشات می گرفت. امروزه از کجا ناشی می شود؟ و به کجا رسیده است؟

دوران مشروطیت تا پیش از کودتا ،آخرین جائی است که ما هویت های خود را کماکان داریم

در کل ،ما با این سنت ها و دین و فرهنگ زندگی می کردیم. امروز هم این طور است؟ بنابراین ،دوران مشروطیت تا پیش از کودتا، آخرین جائی است که ما هویت های خود را کماکان داریم. البته لازم به ذکر است که اقشاری از جامعه آن هویت را کمابیش حفظ کردند. اگر نکرده بودند ،ماطبیعتا انقلاباسلامی نمی داشتیم. شاه فکر می کرد که به دروازه تمدن بزرگ رسیده است؛ کجای آن تمدن بود؟ چه جور تمدنی بود که در جشن نشان دادن تمدن ایرانی و آن بالماسکه مضحک حتی یک غذای ایرانی به جمع مهمان ها ندادند و حتی یک پیشخدمت ایرانی در آن جمع حاضر نبود؟ تمدن بزرگ فقط همان رژه لشگریان بود؟ یعنی این که از شیراز تا خود پاسارگاد فقط دیواره روستاهایی که مشرف به جاده بود را رنگ سفید بزنند و آن طرف دیواره ها، هر آن بیغوله که هست باشد؟ این یعنی تمدن بزرگ؟ این مدنیتی بود که جامعه را به آن فرا می خواندند؟

چرا وقتی خواستیم مهمانسرا بسازیم، رباط ها و کاروانسراها را منحط دانستیم و هتل ساختیم؟

کل ادبیات و سخنان آن روزگار را بررسی کنید، یک عبارت، یعنی: عبارت "در انظار خارجه"، تکرار می شود و این یعنی همان معیارها و نقطه نظراتی که همان سیاحان بیگانه فرنگ محور برای فرنگی ها خلق کردند مبنی براین که ایران ذاتا منحط است. بنابراین، به تعبیر آن رژیم، ما بایستی همانند آنان بشویم. این در نهایت یعنی تقلید که کار آدمیزاد نیست؛هر فرآورده تقلید هم بدلی است و از عرش تا به سما با اصیل و اصالت بیگانه. گزینش کار آدمیزاد است؛ چرا در را گشودیم فقط به خاطر اینکه هم شکل اروپائی ها بشویم؟ مگر ما چیزی به اسم کاروانسرا نداشتیم، مگر سال های سال هم بارانداز ما، هم محل پذیرایی مسافرین نبود؟ این ها چه ایرادی داشت که وقتی خواستیم مهمانسرا بسازیم، آن ها را منحط دانستیم و هتل ساختیم؟ چرا معماری خود را این همه نابود کردیم؟

کودتا علاوه بر سنت و فرهنگ، آخرین دستاوردهای مشروطیت راهم، که مجلس ملی بود، نابود کرد

تمامی اصول اندیشیده و زیسته شش هزارساله را از یک جامعه گرفتیم و چیزی به او دادیم که فقط باعث عذابش بود .آن موارد و معیارهای فرنگ محور فرنگی پسند چه زمانی جزئی از زندگی ما شدند و چه ضرورتی برای ورود آن ها به زندگی ما بود؟ همه این ها بعد از کودتا و در جائی که مشروطیت زمین گیر شد، پدید آمد و آخرین دستاوردهای مشروطیت راهم که مجلس ملی بود، نابود کرد. متاسفانه، در بسیاری از موارد ما نیاندیشیده ادامه می دهیم و نمی دانم به چه کاریم.

 تاریخ نگاری مشروطه به همین روایت روشنفکری بعدها تا به همین امروز چه اثراتی بر سیاست ما گذاشت؟ و چه میزان باید کار کرد تا روایت دیگری از مشروطه ،که به قول شما در آن ایدئولوژی دخیل نیست، داشته باشیم؟

سعدوندیان: می‌توانم بگویم خیلی باید کار کرد. گام اول: اگر با دانشگاه ها کاری نداشته باشیم، امید به خود جوانان باورمند این سرزمین باید بست؛ نه این که چند جوان مثل رسول جعفریان و موسی حقانی داشته باشیم، بلکه باید صدها مورد نظیر اینان باشند آن وقت است که می توانیم به تاریخ نگاری درستی از مشروطیت برسیم. نکته بعد این که همان تاکیدی که مقام معظم رهبری در مورد تاریخ دارند، امیدوارم دولتمردان و مسئولین ما یکبار آن را بشنوند و این را درنظر بگیرند که لابد علتی دارد که ایشان این همه بر آن تاکید می کنند؛ و قطعا دارد. بسیاری از پیشینه ها را اگر درست بشناسیم، بسیاری از کارها و مسائل اتفاق نمی افتند، خیلی از لوایح پیشنهاد نمی شود، یا نواقصی که در بسیاری از موارد اجرایی می بینیم، رخ نمی دهند.

باید به گونه تاریخ نگاری ایرانی اسلامی باز گردیم

امیدوارم دانشگاه های ما به این روی بیاورند که واقعا کار کنند و به اسناد و متون خود این سرزمین توجه . نه این که بگویم آثار فرنگی ها دیده نشود، بلکه باید تمام آثار فرنگی ها مطالعه و بررسی شود؛ حداقل به خاطر آگاهی از این که چه اتفاقی دارد می افتد، چه می گویند و چه نگاهی دارند؛ با این وجود، خود ما هم باید کار کنیم. ما باید از روش های خود ،چه بخواهیم و چه نخواهیم، چون زاده عصر استعمار اند ،استعمارزدایی کنیم و به نقطه نظرات خاص برخاسته از هویت ایرانی برسیم؛ معیار ما در تاریخ نگاری اسلامی ایرانی بیان حق و واقعیت است؛ تمامی شیوه هایی که در رجال و علوم حدیث و حتی در تفسیر است، می تواند به خوانش و تفسیر متن کمک کند.  

بنابراین، شناخت، و برگشت به پیشینه دانش های ایرانی، گونه تاریخ نگاری ایرانی اسلامی، و به کاربردن شیوه و نه ایدئولوژی فرنگی در حوزه دانش های اجتماعی و علوم انسانی راه نجات ما است.