روایتی متفاوت از نفوذ امام در بین سران‌ عالی‌رتبه ارتش پهلوی

22 بهمن سال 57، شاپور بختیار در دفتر کارش منتظر، ارتشبد عباس قره باغی بود اما آخرین رئیس ستاد بزرگ ارتش، نخست وزیر را منتظر خود گذاشت. او در ستاد کل به همراه جمع بزرگی از تیمسارهای ارتش مشغول رایزنی برای تصمیم بزرگی بود. سپهبد هوشنگ حاتم، جانشین قره باغی از طرف محمدرضا شاه پیغام آورده که او دیگر به ایران بازنمی گردد. ارتشی ها تصمیم گرفتند دیگر پشت حکومت بی شاه نایستند و به روی معترضان آن اسلحه نکشند. ارتش در 22 بهمن ماه بیانیه ای می‌دهد که ظهر از تلویزیون خوانده می‌شود. 27 فرمانده عالی رتبه نظامی پای این بیانیه را امضا کرده و نوشتند که در جریان انقلاب، بی‌طرف خواهند ماند. 

از همین روست که 22 بهمن روز پیروزی انقلاب 57 خوانده می شود. اما ارتشی‌ها یک روزه به این تصمیم نرسیده بودند، بسیاری از آنها، پیش‌تر با انقلابیون مذاکره می‌کردند و حتی برخی از آنها اطلاعات سری را به انقلابی‌ها می‌دادند. روز 19 بهمن 57 حمایت گروهی از ارتشی‌ها یعنی همافران از انقلاب علنی شد. آنها هجدهم بهمن به مدرسه علوی رفته و با امام خمینی بیعت کرده بودند. روز بعد که روزنامه کیهان عکسی از سلام نظامی همافران به امام را منتشر کرد، تبدیل به نقطه عطفی در انقلاب شد. پس از آن ارتشی‌ها ارتباطشان با انقلاب را علنی کردند. مردم معترض نیز به پیروزی امیدوارتر شدند و همین شد که اعلام حکومت نظامی روزهای بعد، کارگر نیفتاد.

سرتیپ دوم سیدتراب ذاکری، در آن زمان دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه دافوس بود و بعدها فرمانده اطلاعات لشگر 92 اهواز شد و در جریان جنگ ایران و عراق نقش موثری ایفا کرد. ذاکری در روزهای پیش از انقلاب، مهندس مهدی بازرگان را در لشگر اهواز دیده بود که برای همراهی با فرماندهان ارتش برای همراهی با انقلاب مذاکره می‌کرد. او بعدها در جریان جنگ درباره آن دیدار با بازرگان گفت‌وگو کرده بود. ذاکری اکنون به دانشجویان ارتش درس نظامی-اطلاعاتی می‌دهد و اشراف کاملی بر خاطرات افسران عالیرتبه ارتش در دوران پهلوی دارد و معتقد است ارتش از ماه‌ها قبل برای پیروزی انقلاب تلاش می‌کرده است. در همین راستا گفت‌وگویی با سرتیپ دوم تراب ذاکری انجام دادیم که مشروح آن در ادامه می‌آید:

****

امام در 18 بهمن ماه در مصاحبه‌ای که با یک روزنامه هلندی داشتند، می‌گویند که بخش‌هایی از ارتش پیام داده‌اند که اگر وقتش شد آنها هم برای انجام کارها حاضر هستند. یعنی ماجرا بیعت ارتشی‌ها با امام به زمانی بسیار پیش‌تر از حضور همافرها در مدرسه علوی برمی‌گردد، فقط تا آن زمان اینگونه علنی نشده بود. شما در جریان هستید که این مذاکرات و پیغام‌ها چه سابقه زمانی دارد و چطور صورت می‌گرفته است؟

در رابطه با پیروزی انقلاب، بعضی جاها گفته می‌شود ارتش در مقابل مردم ایستاد اما من می‌خواهم بگویم ارتش خودش انقلابی بود. ارتش با انقلاب، همگام، همراه و همسفر بود. درست است که اتفاقاتی افتاده، اما باید قبول کرد که اگر نیروی مسلحی در اختیار دولت و دیگری هست به هر حال باید مجری قوانین نیز باشد. هنر ارتش در این بود که ضمن اینکه مجری بود، نهضت انقلابی خود را مو به مو انجام داده است.

در ارتباط با اینکه ارتشی‌ها و مسئولان آن از قبل با نهضت حضرت امام در تماس بودند و اطلاعات را به آنها می‌دادند و خواهان یک انقلاب شکوهمند به رهبری حضرت امام بودند، مطلقا شکی وجود ندارد؛ این حرف مستند است. از خودم شروع می‌کنم؛ زمانی که قرار بود از اهواز برای دوره دافوس به تهران بیایم، 10 خرداد 57 بود، در آن زمان در تهران انقلاب و سروصدایی وجود نداشت. کشور کاملا در امنیت کامل به سر می‌برد. وقتی من انتخاب شدم، فرماندهان به من تکلیف کردند که برو و از فرمانده لشگر تشکر کن که خارج از نوبت تو را به دوره دافوس می‌فرستد، چراکه در آن زمان دوره دافوس مخصوص افسران ارشد مانند سرگرد و سرهنگ بود و من در آن زمان سروان بودم.

زمانی که وارد اتاق سرلشگر شمس تبریزی، فرمانده لشگر 92 اهواز شدم تا از ایشان تشکر و خداحافظی کنم، دیدم یک آقایی در کنار سرلشگر در یک صندلی انفرادی نشسته است. او کت وشلوار و کراوات و ریش داشت و خیلی مودبانه نشسته بود. من از سرلشگر تشکر کردم و وقت خداحافظی که می‌خواستم از اتاق خارج شوم، سرتیپ شمس تبریزی مرا صدا کرد و پرسید این آقا را شناختید؟ من گفتم خیر، من خدمت ایشان نرسیدم. ایشان گفتند: ایشان آقای مهندس بازرگان، نماینده آیت الله خمینی در تهران هستند و به اینجا آمده‌اند تا با من ملاقات کنند. در آن زمان هنوز هشت ماه به پیروزی انقلاب مانده بود و سروصدایی هم وجود نداشت و آقای بازرگان نماینده فردی بود که معارض حکومت وقت ایران بود و در نجف در تبعید بود. این جمله  که «ایشان نماینده آیت الله خمینی در تهران هستند» بسیار وزین و سنگین است. معرفی با این لحن شجاعت و جسارت می‌خواهد که فرمانده لشگر باشی و اینگونه نماینده دشمن حکومت را معرفی کنی. وقتی این حرف را زد، بازرگان از روی صندلی بلند شد، من به طرفش رفتم و با یکدیگر دست دادیم و احوال پرسی مختصری داشتیم. من دوباره خواستم از اتاق خارج شوم که سرتیپ شمس تبریزی مجددا مرا صدا کرد و گفت شماره تلفن آقای بازرگان را بگیر، در تهران به دردت خواهد خورد. یعنی در تهران حوادثی پیش خواهد آمد و تو یک نظامی هستی و شاید نیاز داشته باشی با آقای بازرگان تماس بگیری. آقای بازرگان کارتی از جیبش درآورد و به من داد که مخصوص دانشگاه تهران بود.

تماس گرفتید؟

داستان طولانی است. به محض اینکه از اتاق بیرون آمدم، به من گفتند فرمانده ضداطلاعات لشگر شما را خواسته است. ضداطلاعات مسئول حفاظت و امنیت لشگر بود. من خدمت ایشان رفتم. تا از در وارد شدم، از من پرسید کی در اتاق سرلشگر بود؟ گفتم شما که بهتر می‌دانید، چرا از من می‌پرسید؟ بدیهی بود که مقامات امنیتی باید از حضور بازرگان اطلاعات داشته باشند. از من پرسید چه به تو داد؟ کارت را نشان دادم. فوری کارت را از من گرفت و روی میز خودش گذاشت. به این ترتیب کارت فقط پنج دقیقه پیش من بود. ایشان مقداری صحبت کرد و گفت: ‌خوشا به حالا تو که از خوزستان می‌روی، امسال سال پرهیجان و تابستان گرمی ‌خواهیم داشت. من اول متوجه نشدم که منظور از تابستان گرم چه هست. فکر کردم درباره هوا حرف می‌زند اما وقتی بیرون آمدم حرف‌ها را در کنار حرف‌های سرلشگر گذاشتم، فهمیدم که بازرگان چرا به اهواز آمده است. بنابراین آنها در جریان حوادث بودند و می‌دانستند چه اتفاقاتی خواهد افتاد.

پس از آن دیگر درباره آن ماجرا با مهندس بازرگان صحبت نکردید؟

در سال 60 یعنی بعد از آغاز جنگ که ما در اهواز بودیم، آقای بازرگان به مدت دو روز به ستاد نیروهای نامنظم دکتر چمران آمد، من هم برحسب وظیفه مسئولیتی در نیروهای نامنظم برای جمع آوری اطلاعات آنها داشتم و حضرت آقا هم در آن مجموعه شب و روز زندگی می‌کردند.  من از آقای بازرگان پرسیدم آن زمانی که به اهواز تشریف آوردی و هشت ماه قبل انقلاب با فرمانده لشگر ملاقات کردی، آیا درباره انقلاب با هم صحبت کردید و آیا این ملاقات با سایر فرماندهان نیز انجام شد؟ ایشان در جواب گفت که تو فکر می‌کنی من به دیدن شمس تبریزی آمده بودم؟ من آمده بودم درباره انقلاب و کنار آمدن فرماندهان با نهضت صحبت کنم و من با همه فرماندهان لشگر تماس گرفته بودم و ارتباط داشتم و در مسائل مختلفی اطلاعات آنها به من می‌رسید.

اما دید عمومی‌در آن زمان این بود که بدنه ارتش زودتر از سران ارتش به انقلاب پیوستند. در عمل نیز همراهی چندانی ازسوی فرماندهان ارتش با انقلاب دیده نمی‌شد.

فرماندهان مسئول ابتدا هماهنگی‌هایی را انجام دادند، آنها با انقلاب همراهی کردند. آنها همه متعهد، متدین و انقلابی بودند. منتها وظیفه ای نیز داشتند چون لباس تن آنها بود، آنها مسئول بودند. باید به نعل و میخ می‌زدند، به این صورت که برحسب ظاهر باید انجام وظیفه کنند و در باطن گام‌های مفید و موثری در جهت پیروزی انقلاب اسلامی ‌برداشتند. پس از آنها، بدنه ارتش به انقلابیون نزدیک شد.

از مهر همان سال سرتیپ شمس تبریزی به بهانه مریضی دیگر به اهواز نیامد. گفت مریض هستم و از لشکر کناره گیری کرد. او البته گاهگاهی به اهواز می‌آمد و در حسینیه این شهر با مردم مشارکت کرده و در دسته جات حضور می‌یافت. وقتی انقلاب پیروز شد به عنوان یک مجاهد در بین مردم اهواز شناخته می‌شد و بگذریم از اینکه ایشان را بدون دلیل و بی‌گناه به جرم اینکه فرمانده لشکر بود، اعدام کردند.

به جز مهندس بازرگان، از درون ارتش نیز برخی افراد نقش رابط دو گروه را بازی می کردند، شهید قرنی نیز یکی از آنهاست. اما بدیهی است که این ارتباط به همین دو نفر محدود نمی شود و...

یکی از کسانی که بین ارتش و امام  بود، سرلشگر قرنی بود. سرلشگر قرنی یکی از افراد انقلابی بود و در سال 42 وابسته به نهضت امام بود. ایشان قبل از سال 42، برعلیه حکومت وقت تصمیم به اجرای کودتا داشت و به همین جرم دستگیر شد و درجه اش را از او گرفتند و سرهنگش کردند و سه سال به زندان محکوم شد، البته با حمایت از روحانیون آن زمان حکمش زندان شد چراکه بر اساس قانون باید اعدام می‌شد. در خرداد 42 هم فعال بود و به همین جرم سه سال دیگر نیز زندانی شد. بعد از آن، این شخص آزاد بود و نظامی‌ها می‌رفتند و با او بیعت می‌کردند. در رابطه با این بیعت و این همکاری، مطلبی را از قول ارتشبد عباس قره باغی، رئیس ستاد ارتش آن زمان نقل می‌کنم.

قره باغی در کتابش به نام «خاطرات ژنرال» تحت عنوان گله و شکایت از افسرانی که در ستاد شاغل بودند و بعدازظهرها با نهضت امام و سرلشگر قرنی و آقای بازرگان ارتباط داشتند و اطلاعاتی را ردوبدل می‌کردند، می‌نویسد اینها به من خیانت کردند و اطلاعات محرمانه ستاد ارتش و حکومت نظامی را به ستاد امام می‌دادند تا آنها این اطلاعات را مبنای تجزیه و تحلیل خود قرار دهند.

اشاره قره باغی به چه زمانی است؟

زمانی که شاه رفت و همه کاره در ستاد مشترک، قره باغی شد. قره باغی در کتاب خودش کسانی که به او پشت کرده اند را نام می‌برد. من نام برخی از آنها را می‌گویم تا ببنید چه کسانی و در چه رده‌هایی با نهضت امام همکاری و همراهی کردند. یکی سپهبد حاتم که جانشین خودش بود. قره باغی می‌نویسد حاتم به او خیانت کرده چون اطلاعات محرمانه را به دفتر امام می‌داد. دومی، سپهبد مقدم، رئیس ساواک و معاون نخست وزیر که می‌نویسد او با آقای بازرگان، نماینده امام در تهران و شورای انقلاب و سرلشگر قرنی در تماس بود. سومی، ‌ارتشبد جم که کاندید وزارت جنگ در زمان حکومت ازهاری بود. او با شورای انقلاب همکاری داشته و از قبول پست وزرت جنگ خودداری کرده است. ارتشبد جم در جواب شاه که گفته بود وزارت جنگ را قبول کند، گفته بود من مقلد حضرت امام هستم و نمی‌توانم خلاف دستور ایشان کاری بکنم. جم داماد خاندان پهلوی نیز بود.

نفر بعدی سپهبد صمدیان پور، رئیس شهربانی کل کشور که به نفع مخالفان و برای همکاری با آنها ‌تقاضای بازنشستگی و خدمت را رها کرد. قره باغی در کتابش از سرتیپ شمس تبریزی نیز نام می‌برد.  او همچنین به سرتیپ مجیدی، معاون نیروی دریایی، که با تیمساز مدنی همکاری می‌کرد و آنها جزو افراد انقلابی فوق العاده موثر نیروی دریایی بودند، اشاره می‌کند. همچنین سرلشگر محمدجواد مولوی، رئیس پلیس تهران از مدت‌ها قبل با ستاد امام در ارتباط بود، سپهبد عبدالعلی نجیمی ‌نائینی، جانشین نیروی زمینی و سپهبد بخشی آذر و... را نام می‌برد.

قره باغی در همان زمانی که سرکار بود متوجه می‌شود که تا این رده به او پشت می‌شود یا بعدها به این نتیجه می‌رسد؟

بله. او در همان زمان می‌دانسته که این افراد اطلاعات محرمانه را به ستاد امام می‌برند.

پس چرا اقدامی ‌نمی‌کند و حتی حاتم را جانشین خودش نگاه می‌دارد. حاتم کسی است که در بیانیه اعلام بی‌طرفی ارتش نقش کلیدی بازی می‌کند؟

دیگر چاره ای نداشته. نظر شخصی من این است که قره باغی نیز یکی از این افراد بود. او هم بر علیه نهضت امام و آقای بازرگان هیچ اقدام تند و تیزی انجام نداد و مملکت را با وقت گذرانی و مماشات اداره کرد تا انقلاب پیروز شد.

اما داده ای مبنی بر ملاقات شخص قره باغی با بازرگان برای همکاری با انقلاب وجود ندارد.

قره باغی در همین کتاب دو، سه جایی اشاره می‌کند که با هم ملاقات‌هایی داشته اند اما این ملاقات‌ها کاری بوده، یعنی جلساتی که به صورت رسمی ‌در ساختمان نخست وزیر برگزار شده و گاهی آقای بازرگان نیز حضور داشته است، اما از جلسه تنهایی و پنهانی حرفی نمی‌زند.

این جلسات مربوط به چند روز آخر است که امام به مهندس بازرگان دستور تشکیل دولت می‌دهند؟

بله. مربوط به همان روزهاست.

در باره مماشات قره باغی یک مثال دیگر به نقل از کتابش بزنم. در کتاب آمده سرلشگر بیگلری، فرمانده گارد سلطنتی در نامه ای به ستاد مشترک می‌نویسد سربازان حکومت نظامی موقعی که از پست شبانه خارج شده و به پادگان برمی‌گردند، تفنگ، فشنگ، کلاه خود و سرنیزه خود را روی تخت‌ها می‌گذارند و از دیوارهای پادگان فرار می‌کنند. تعداد فراریان حکومت نظامی در تهران، به روزی هزار نفر بالغ می‌شود. این حرف را یک فرمانده لشگر مسئول است. بیگلری خوب می‌دانسته که اگر دو پست نگهبان پشت دیوار بگذارد یا روی دیوار سیم خاردار بکشد، می‌تواند جلوی این کار را بگیرد اما این کار را نکرده است. خودش اقدامی ‌نکرده و تنها یک گزارش به بالادست خود داده است. قره باغی هم توضیحی نخواسته که چرا جلوی این کار را نمی‌گیرد.

در زمانی که صمدیان پور می‌رود و سپهبد نوروزی رئیس شهربانی می‌شود، نوروزی نامه ای به ستاد مشترک می‌نویسد که به من گفته اید امنیت شهرهای کشور را فراهم کنم. درست است که در قانون شهربانی موظف به امنیت شهرهاست اما من برای اداره کلانتری‌ها هم نیرو ندارم، چه برسد به امنیت شهر زیرا پرسنل شهربانی مقلدین حضرت امام هستند و اینها به دستور حضرت امام پادگان‌ها و کلانتری‌ها را تخلیه کردند و رفتند. قره باغی می‌نویسد که نظیر این نامه از نیروی زمینی، دریایی و هوایی نیز صادر شده بود. یعنی هر چهار عنصر موثر و کارآمد آن زمان می‌نویسند که نیرویی نداریم و نمی‌توانیم کاری بکنیم.

جالب است که وقتی امام در دوازده بهمن به ایران برمی‌گردند، ارتش هیچ اقدامی ‌در برابر ایشان انجام نمی‌دهد و حتی تامین امنیت استقبال ایشان را هم برعهده می‌گیرد.

ارتش هم تامین امنیت را برعهده می‌گیرد و هم کارهای زیادی در آنجا انجام می‌دهد. حضرت امام در بهشت زهرا می‌فرماید من از ارتشی‌ها تشکر می‌کنم که در همه شهرها به انقلاب پیوسته اند و کسانی که تا حالا فرصت این کار را پیدا نکرده اند، این کار را انجام دهند. از فردای آن روز یکی یکی رفتند و با امام بیعت کردند. اولین نفری که در مدرسه رفاه بیعت کرده، شهردار تهران و دومین نفر سپهبد کمال است. بعد این بابی شد برای بقیه افسران که بروند و با امام بیعت کنند.

امروز سالگرد حضور همافران در حضور امام و بیعت با ایشان است. این اتفاق مانند نقطه عطفی بود که روند تغییر نظام در کشور را سرعت بخشید.

در روزی که به نام نیروی هوایی است قره باغی می‌نویسد که سپهبد ربیعی و معاونش آذر برزین هم بیعت کردند. آنها جداگانه از همافران به دیدار حضرت امام رفتند و با ایشان بیعت کردند. ربیعی در دفاعیاتش در دادگاه نظامی به این بیعت اشاره می‌کند. آذر برزین از سالها قبل با سازمان حضرت امام و قرنی و بازرگان در ارتباط بوده و به همین دلیل بلافاصله بعد از انقلاب از طریق آقای بازرگان به فرماندهی نیروی هوایی منصوب شد.

سرهنگ نصرتی نیا، رئیس ستاد پلیس تهران در دفاعیاتش در محاکم انقلابی می‌گوید که از پنج سال قبل اطلاعات محرمانه شهربانی و پلیس تهران را از طریق آقای آیت برای حضرت امام به نجف می‌فرستادم. اینها نشان می‌دهد که حضرت امام از سال‌ها قبل با سران ارتش در ارتباط بوده است.

 به همین دلیل ارتش هیچ جا راضی نشد به مردم ضربه ای بزنند. از نهضت حضرت امام در خرداد 42 تا بهمن 57 نزدیک به 16 سال فاصله است. در این مدت به وسیله نیروهای مسلح، ساواک، شهربانی و کمیته ضدخرابکاری که با مردم و انقلابیون برخورد داشتند، بر اساس آمار بنیاد شهید 2328 نفر شهید شدند. این آمار نصف روز ارتش سوریه یا لیبی یا مصر است. این آمار برای 16سال بسیار بسیار پایین است. این آمار نتیجه همراهی و همدلی کردن نیروهای مسلح درجهت پیروزی انقلاب بوده است.

در آن زمان ساواک را رسما و قانونا منحل کردند، وقتی فرمانده ساواک سپهبد مقدم با انقلابیون همکاری می‌کرد و به آقای بازرگان مشاوره می‌دهد و اسرار حکومت را در اختیار آنها می‌گذارد نباید توقع داشت که این سازمان برخوردی با مردم داشته باشد و اگر هم اتفاقی افتاده برحسب وظیفه در حد بسیار ناچیز بوده است.

وقتی شما می‌گویید برحسب وظیفه، این تداعی را دارد که نیروهای نظامی و امنیتی از صدر تا ذیل موافق انقلاب بودند اما در عمل برخوردهایی صورت می‌گرفت. حرف شما یعنی این همراهی گسترده بوده است؟

بله. خیلی گسترده بود. مقامات رده بالای ارتش، تعهد، انقلابی بودن، شیعه و مسلمان بودنشان به مراتب از کسانی که پایین تر بودند بیشتر بود. من فرمانده ای را به یاد نمی‌آورم که نماز نخواند. شمس تبریزی علاوه بر یک ماه رمضان، دو ماه دیگر در طول سال را روزه می‌گرفت منتها تظاهر نمی‌کردند. ما مسجد رسمی‌ در داخل پادگان نداشتیم و هر کسی در خانه اش نماز می‌خواند. 70درصد پرسنل روزه می‌گرفتند اما سروصدایی نداشت. برای ما جیره را هم می‌ریختند و کسانی که در پادگان بودند، شب غذای گرم داشتند. هیچ مخالفتی با این مسائل نمی‌شد.

در آن زمان ما قاضی عسگر داشتیم که روحانی شاغل در ارتش شاغل بود و کار عقیدتی- سیاسی امروز را انجام می‌داد. قاضی عسگرها از رده تیپ به بالا بودند. در تیپ شعبه ای به نام اسلامی ‌داشتیم که سه افسر الهیات در آنجا کار می‌کردند. وظیفه آنها ارشاد پرسنل بود. بنابراین آنها ناآشنا با اسلام و انقلاب نبودند. در خانه تمام آنها عکس و رساله امام وجود داشت. درباره این رساله در پادگان‌ها حرف می‌زدیم. در آن زمان مراجع تقلید اهمیت زیادی داشتند و اگر فرمانی می‌دادند هر کسی بوی شیعه گری به دماغش خورده بود، آن را انجام می‌داد.

من گله ای از قره باغی دارم. او در 26 دی ماه در پاویون فرودگاه از شاه سوال می‌کند «من چگونه با شما تماس بگیرم؟» شاه با تغیر و ناراحتی پاسخ می‌دهد: «چه تماسی می‌خواهی با من بگیری؟ چی داری برای گفتن که بخواهی به من بگویی؟» شاه این دوجمله را می‌گوید و از جایش بلند می‌شود و به داخل جمعیتی می‌رود که برای تشریفات آمده بودند. از این زمان تا وقتی انقلاب پیروز می‌شود، قره باغی 26روز زمان داشت، او می‌توانست همان موقع رسما از حضرت امام دعوت کند تا از پاریس به تهران برگردد و حکومت را تعویض کند. در آن زمان هیچ لطمه ای به کشور نمی‌خورد و هیچ گروهکی جرات نمی‌کرد سر بلند کند و همه نهادها سرجایشان بودند. این غفلت قره باغی قابل بخشش نیست.

به لحاظ یک کار نظامی چنین کاری درست بوده؟

وقتی شاه می‌رود و برگشتی در آن نیست به نظر من باید این کار را می‌کرد. یعنی حکومت را راحت در اختیار می‌گذاشت. در آن شرایط همه چیز سرجای خودش می‌ماند و دیگر بگیر و ببندی وجود نداشت. خونریزی و درگیری نمی‌شد و مردم اذیت نمی‌شدند و اعتصابات و آتش سوزی‌ها ضربه ای به کشور نمی‌زد.

با این حال باز هم در روز آخر، ارتش کار را تمام کرد. آنها در روز 22 بهمن گرد هم جمع شدند و اعلام بی‌طرفی کردند

در آن روز شورای فرماندهان ارتش تشکیل جلسه داد و 27 فرمانده ارشد نامه ای را امضا کردند و گفتند ما انقلاب مردم را قبول داریم و از امروز یگان‌ها به داخل پادگان‌ها برمی‌گردند و ما دیگر هیچ دخالتی در امور نخواهیم داشت و کشور دست مسئولان جدید باشد. آن نامه ساعت یک و ربع 22 بهمن از صداوسیما پخش شد و در نهایت می‌شود بگوییم که برگ آخر حکومت شاهنشاهی و برگ اول جمهوری اسلامی، این نامه ارتش بود زیرا تا این نامه و همبستگی ارتش نبود، نمی‌شد اعلام کرد که جمهوری اسلامی ‌پیروز شده است.

بختیار در یکی از مصاحبه‌هایش گفته بود آمریکا به واسطه یک ژنرال آمریکایی به نام رابرت‌ هایزر به قره باغی و فردوست دستور می‌دهد تا ارتش به سمت روحانیون بچرخند. عباس میلانی نیز این موضوع را تایید می‌کند و می‌گوید آمریکا واسطه ای می‌شود تا دست ارتش و روحانیون را در دست هم بگذارد. آیا ارتش با آمریکا مذاکرات پنهانی داشت؟

سپهبد ربیعی در دفاعیاتش می‌گوید ‌هایزر وقتی به ایران آمد ما با او ملاقات کردیم و او گفت اگر می‌خواهید مصون باشید یکی یکی بروید و با آقای بهشتی بیعت کنید. پس ‌هایزر آمده و جاده صاف کن بوده است. اما من نمی‌دانم حرف ‌هایزر، حرف حکومت آمریکا هم بوده است یا نه. برخی هم می‌گویند‌ هایزر آمده بود تا کودتا بکند اما من در هیچ کتابی مدرکی دال بر این موضوع ندیدم. چون در قشر ارتش کسی وفادار به حکومت نبود و همه مقلد امام بودند کودتا لغت مسخره‌ای به نظر می‌رسید.

امام در دیدار با همافرها می‌گویند که ارتشی می‌خواهیم که در تصرف اسرائیل و آمریکا نباشد. پس این وابستگی ارتش به آمریکا موضوعی بوده که امام به آن قائل بود.

امام دقیقا درست فرمودند. ایشان یکی دو ماه قبل از خرداد 42 نامه سرگشاده ای به ارتش می‌نویسد. در این نامه به صراحت می‌گوید ای ارتشی‌های غیور بیایید دست در دست هم بگذاریم و ریشه اسرائیل و آمریکا را در حکومت و ارتش بخشکانیم. بنابراین حرف حضرت امام بر اساس اطلاعاتی بوده که از قبل به دست ایشان رسیده بوده است.

ارتش زمانی که تامین امنیت مراسم استقبال از امام را برعهده می‌گیرد، شرط می‌کند که امام علیه دولت مستقر حرفی نزند. اما امام بعد از چند روز نخست وزیر تعیین می‌کند و ارتش هم در برابر این اقدام سکوت می‌کند و موضعی نمی‌گیرد. در این چند روز فرآیندی در ارتش طی شده که موضعشان نسبت به انقلابیون نرم تر شد؟

روز به روز بر تعداد موافقان در ارتش افزوده می‌شد و زمانی که در 15 بهمن آقای بازرگان به نخست وزیری انتخاب شد تمام ارتشی‌ها ابراز رضایت کردند که کشور صاحب و مسئول پیدا می‌کند. حضور بختیار نه مورد حمایت ارتش و نه مردم بود. بختیار در جاهای مختلف کتابش از ارتشی‌ها گله می‌کند که با او همکاری نکردند.

در جریان مبارزات انقلابی، شهید نامجو هسته‌های مقاومتی در ارتش تشکیل داده بود که بعدها این هسته‌ها به تشکیل نیروهای مسلح بعد از پیروزی انقلاب نیز کمک می‌کنند. این هسته ها چقدر گسترده بودند؟

شهید صیاد شیرازی در یادداشت‌هایش به این هسته‌های مقاومت اشاره کرده و می‌گوید ما بیش از 500 نفر در تمام پادگان‌های ارتش بودیم که بایکدیگر همکاری کردیم. ما با هم هماهنگ بودیم و اطلاعات موجود در ارتش را سلسله مراتبی می‌آوردیم و دست به دست کرده و به امام می‌رساندیم.

از سال‌ها قبل نهضت‌های انقلابی وجود داشت و تاثیر فوق العاده خوبی داشت. یعنی اجازه ندادند بسیاری از پادگان‌ها تخریب شود. اکثر آنها عضو کمیته ای شدند که ارتش نوین جمهوری اسلامی ‌را پایه گذاری کردند.

امروز سالگرد دیدار همافرها با امام در مدرسه علوی است. روز بعد این اتفاق روزنامه کیهان عکسی را چاپ می‌کند که در آن نشان می‌دهد همافران به امام سلام نظامی می‌دهند. اما بختیار در مصاحبه ای تاکید می‌کند که این عکس صحنه سازی بوده. آموزگار نیز می‌گوید گروهی از خیاط‌ها در میدان خراسان از دو هفته قبل برای این کار لباس نظامی می‌دوختند. این موضع شان از سر ضعف بود یا....

صددرصد این داستان کذب است. حرف‌هایی است که می‌خواهند انقلاب نظامی ها را خدشه دار کنند و بگویند انقلاب محصول وفاداری ارتش نبود و به نام آنها صحنه سازی شده است. سپهبد ربیعی دستور داده بود که همه پرسنل مسلح شوند و از انقلاب دفاع کنند. تعداد هشت هزار نفر از پرسنل نظامی اسلحه به دست در خیابان‌ها و پشت‌بام‌ها سنگر گرفتند تا نیروهای گارد به آنها حمله نکند. اولین پادگانی که درها را باز کرد و به مردم اسلحه داد، همین پادگان دوشان تپه نیروی هوایی بود. قره باغی می‌گوید سپهبد ربیعی مقصر است و باید دادگاهی شود چون از خود ضعف نشان داد و اسلحه‌های پادگان‌های نیروی هوایی حتی بین مردم توزیع شد.

روز نوزدهم همافران نزد امام رفتند و آنجا با لباس نظامی رژه رفتند. اینکه می‌گویند لباس دوخته اند اصلا چنین اتفاقی نیفتاده است که اگر بود آن خیاط تا حالا مشهور شده بود و اسمش را بارها برده بودند.

همافرهایی که به دیدار امام رفتند، از وضع خود ناراضی بودند. آنها دیپلمه‌های فنی بودند که برای دوره ای به آمریکا رفته بودند اما بر اساس قوانین داخلی ارتش نمی‌توانستند به درجه افسری برسند. این نارضایتی در حمایت آنها از انقلابیون تاثیری داشت؟

اینها با لباس شخصی داخل پادگان می‌آمدند و کارمند محسوب می‌شدند. به دلیل کارهای فنی که برای آماده سازی هواپیماها انجام می‌دادند، نبض نیروی هوایی در اختیار این افراد بود. در ارتش وقتی آگهی استخدام می‌دهند همه مقررات را می‌گویند. آنها با آگاهی از اینکه نمی‌توانند افسر شوند وارد ارتش شده بودند. اینها با این ضابطه استخدام شده بودند بنابراین نمی‌توانستند مدعی باشند که او دیپلمه بوده و دانشجوی خلبانی نیز دیپلمه بوده و در ارتش سه سال به دانشکده خلبانی رفته است. پس چرا ما مثل هم نیستیم؟

بنابراین این موضوع نمی‌تواند تاثیرگذار باشد. چون اینها به جامعه نزدیک تر بودند و سنوات کمتری داشتند، در پیوستن به انقلاب پیشقدم شدند. یک درجه دار ارتش به دلیل مقررات خاص ارتش، خیلی نمی‌تواند متمرد باشد اما همافران چون لباس تنشان نبود، هم ارتشی بودند و هم غیرنظامی محسوب می‌شدند بنابراین این قشر ابتدا به انقلاب پیوستند چراکه برخورد انضباطی با اینها نسبت به نظامی‌ها خفیف‌تر بود. اگر کسی صحبتی می‌کند می‌خواهد این کار بزرگ را کوچک جلوه دهند.

با وجود همراهی ارتش با انقلاب، بعد از پیروزی زمزمه هایی مبنی بر لزوم انحلال ارتش در جامعه شنیده می شد، که دست آخر با فرمان امام ماجرا فیصله پیدا می کند، این زمزمه ها ازسوی چه کسانی بود؟

اگر حوادثی را بعد از انقلاب می‌بینیم که برخوردهایی با ارتش می‌شود، این برخوردها از طرف مقامات مسئول نبود، بلکه از طرف افراد انحرافی، التقاطی و افرادی که همواره در صدد ضربه زدن حکومت جدید و ارتش بودند صورت گرفت. گروه‌هایی مثل منافقین، فدائیان خلق، کمونیست‌ها، توده ای‌ها، دموکرات‌ها و کموله و... بودند که نقش مثبت، مفید و سازنده ارتش را می‌دانستند و می‌خواستند از جو شیرتوشیر آن زمان استفاده کنند و در نهایت ضربه نهایی و کاری را به پیکر ارتش بزنند و آن را منحل کنند تا بتوانند به منافع خودشان را برسند. این آدم‌ها کم نبودند. البته این روند طبیعی است، هر زمان حکومت مرکزی و مقامات امنیتی ضعیف شوند در برخورد با دشمنانی که ما آنها را نمی‌بینیم ولی وجود دارند و مقامات امنیتی آنها را می‌شناسند اینها عین قارچ سبز می‌شوند.

وقتی انقلاب پیروز شد آنها نغمه اینکه ما یک ارتش انقلابی و اسلامی ‌می‌خواهیم سردادند. ارتشی می‌خواهیم که توحیدی باشد، درجه نداشته باشد بدون طبقه باشد. آنها در جهت چریک بازی‌های خودشان قدم برمی‌داشتند و آنقدر تظاهرات کردند و در کوچه و خیابان‌ها شعار دادند که حضرت امام را وادار کردند بگوید ارتش باید بماند و حرمت ارتش باید حفظ شود. بعد 22 بهمن یک هفته قرار شد ارتش دخالتی به امور نداشته باشند، اما پس از آن امام گفتند ارتش به سرکارش برود و حفظ حدود وثغور  ممکلت را جدی بگیرند. حتی من شنیدم که دولت بازرگان هم به امام گفته حالا که خواست همه مردم هست ارتش را منحل کنیم اما امام با تیزهوشی و درایت و آینده نگری که داشتند جواب می‌دهند که ابدا این کار را نکنید ما به ارتش نیاز داریم چون امام این گروهک‌ها و هدف آنها از انحلال ارتش را می‌شناخت.