زندگی و زمانه رزمنده‌ی قدیمی و صمیمی و پر تلاش

در فصول ابتدایی این کتاب زندگی این شهید در دوران کودکی، سال های مبارزه با رژیم پهلوی، حضور در روزهای سخت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، تاسیس سپاه پاسداران و عضویت در سپاه استان همدان و نبردهای داخلی جبهه کردستان روایت می شود و بعد از آن ماجراهای تاسیس لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) با همراهی شهیدان محمود شهبازی، حاج احمد متوسلیان و محمدابراهیم همت بازگو می شود.   

 
مخاطبان می توانند در ادامه بخشی از این کتاب را مطالعه کنند: 
 
حسین همدانی: در گرماگرم حوادث پرالتهاب کشور دراردیبهشت ماه سال 1360 بود که با زیرکی تمام توانسته بود در ارکان اصلی نظام مثل: شورای انقلاب مجلس خبرگان، تدوین قانون اساسی و ... نفوذ کرده و با فریب مردم رای یازده میلیونی به عنوان اولین رئیس جمهور اسلامی ایران انتخاب شود اما نیروهای زبده انقلاب خصوصا در صفوف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با دقت و حساسیت تحرکات بنی صدر را در بزنگاه های سیاسی زیر نظر داشتند از ماجرای بمباران مشکوک هلی کوپترهای برجای مانده آمریکایی ها در صحرای طبس به دستور تیمسار بهمن باقری نور چشمی بنی صدر گرفته تا برکناری شهید صیاد شیرازی در حساس ترین برهه جنگ با ضد انقلابیون مسلح کردستان در 30 شهریور 59 از برقرار ارتباط تنگاتنگ دفتر هماهنگی های مردمی رئیس جمهور با سران سازمان مجاهدین خلق و نهضت آزادی و جبهه ی ملی گرفته تا شرکت بنی صدر در میتینگ های آشوب طلبانه گروهک ها در 17 شهریور و 14 اسفند 1359.

در همین غائله 14 اسفند در محوطه ی زمین چمن دانشگاه تهران اعضا و هواداران مجاهدین خلق چریک های فدایی شاخه اقلیت حزب رنجبران نهضت آزادی جبهه ی ملی و عناصر گارد ویژه رئیس جمهور با چاقو، قمه،‌ زنجیر و تیغ موکت بر به بچه مسلمان های حاضر در مراسم حمله کردند حتی جانب حرمت زن ها و دخترهای مردم رعایت نشد و ده ها تن از آن را وحیشانه مجروح کردند بنی صدر پشت تریبون نعره می کشید: بزنیدشان! این چماق دارهای فالانژ بهشتی را تار و مار کنید.

هوادارهایش هم ضمن ضرب و شتم هر کس که اندک شباهتی به تیپ مذهبی ها داشت شعار می دادند: درود بر مصدق – سلام بر بنی صدر سپهسالار ایرانی بنی صدر – تو پرچمدار شیرانی بنی صدر! 
 
آقای بنی صدر شکست های فضاحت بارش در آن چهار عملیات کلاسیک جنوب طی شش ماهه ی اول جنگ را آمده بود سر مردم پشت جبهه تلافی می کرد. 

متحدین اصلی او اعم از سران نهضت آزادی و جبهه ی ملی و وکلای لیبرال دوره ی اول مجلس شورای اسلمی هم هر کدام به صورت ادواری به مراکز استان ها می آمدند و با سخنرانی های تحریک آمیز به آشوب و بحران در گوشه و کنار کشور دامن می زدند.

در چنین شرایطی بود که بچه های مظلوم سپاهی چند رشته عملیات بزرگ و موفقیت آمیز را در جبهه های غرب و شمال غرب بدون کمترین پشتیبانی از جانب بنی صدر اجرا کردند.

عملیات دوم بازی دراز در محور چپ جبهه ی سر پل ذهاب و شش رشته عملیات در نوار مرزی مریوان – پنجوین توسط نیروهای سپاه مریوان به فرماندهی احمد متوسلیان انجام گرفت.

بنی صدر بلافاصله در صدد بر آمد تا از پیروزی های بچه های جبهه برای تثبیت موقعیت سیاسی خودش بهره برداری تبلیغاتی به عمل بیاورد. ابتدا رفت به کرمانشاه بچه های سپاه در محور چپ جبهه سرپل از طریق شهید سرلشکر فلاحی به او پیغام دادند: مسئولیت امنیت جانی شما را به هیچ وجه به عهده نخواهیم گرفت.
 
این شد که دست از پا درازتر برگشت و رفت سنندج تا بلکه از نمد پیروزی های بچه های احمد متوسلیان برای خودش کلاهی دست و پا کند اما آن جا هم آقای بنی صدر دچار بد بیاری شد و متوسلیان حتی اجازه نداد او وارد مریوان بشود.
 
با چنین اوضاع و احوالی محمود شهبازی وقتی شنید بنی صدر در تماس با مسئولین استان اظهار تمایل کرده تا به هر ترتیب ممکن بازدید ولو کوتاهی هم از سپاه داشته باشد قاطعانه مخالفت کرد.

بعد هم چند اقدام جالب انجام داد اولا به بچه های واحد روابط عمومی دستور داد تا سریع یک پارچه نوشته ی بسیار بزرگ با شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه را آماده کنند و ببرند روی سر در ورودی ساختمان سپاه بزنند بعد هم به بچه های واحد عملیات تکلیف کرد بروند روی برجک دیده بانی یک قبضه تیر بارژ- 3  نصب کنند، خودش هم به همراه تعدادی از مسئولین واحدهای ستادی سپاه استان آمد.

جلوی در ورودی شهبازی به برادرهای ما حمید حسام و اکبر صالحی نیک که آن ها را با تیر بار روی برجک فرستاد گفته بود: هر وقت دیدید بنی صدر جلو سپاه آمد ما سه مرتبه محکم و بلند فریاد می زنیم مرگ بر ضد ولایت فقیه اگر دیدید محافظان همراه بنی صدر دست به اسلحه بردند شما موظفید شلیک کنید مسئولیت اش هم به عهده خود من.
 
در نهایت به بنی صدر خبر دادند که اوضاع ناجور است و او هم از بازدید سپاه استان منصرف شد و به تهران برگشت.
 
از طرف دیگر محمود شهبازی خیلی مقتدر با مساله شورش مسلحانه منافقین در استان همدان نیز برخورد کرد. به خاطر دارم همان ایام سازمان منافقین اعلامیه ای داد با این عنوان: روزی 30 ترور انقلابی! یعنی واحدهای تروریستی معروف به میلیشیای سازمان موظف شدند هر روز در سطح کشور 30 مورد ترور علیه مردم و اعضای نهادهای انقلابی نظام اجرا کنند. در همدان مشخصا خیابان بوعلی این شهر در آن روزها پاتوق عمده ی طرفداران منافقین بود.
 
به دنبال شروع شورش مسلحانه  خرداد 60 تیم های ترور منافقین هر روز آن جا دست به ترور رهگذران دارای ظواهر مذهبی می زدند. ترورهای شان هم بگیر نگیر داشت. گاهی موفق بودند و گاه ناموفق.

هر روز عصر بعد از پایان انجام وظایف روزمره شهبازی ملبس به لباس فرم سپاه می آمد سر وقت ما و می گفت: برادرها!‌زودتر لباس های فرم تان را بپوشید می رویم توی خیابان بوعلی قدم بزنیم.
 
خدا گواه است همگی با لباس فرم سپاه به تن می رفتیم در سطح معابر ناامن شهر این درحالی بود که آدم های مصلحت اندیش با چنین کاری موافق نبودند. حتی اشخاصی بودند که می گفتند منافقین این روزها بیشتر افراد را از روی ظاهر مذهبی – ریش بلند وپیراهن روی شلوار- آن ها ترور می کنند. بهتر است برای مدتی ریش ها را کوتاه کنیم و ...
 
شهبازی خیلی قرص و محکم با این قبیل آدم های روحیه باخته برخورد کرد. به احدی از اعضای سپاه اجازه نداد محاسن شان را کوتاه کنند و یا حین خروج از ساختمان سپاه استان لباس پاسداری را از تن در آورند. با همان لحن علمایی و رسمی خودش به ما می گفت لباس فرم سپاه لباس سربازان آقا سید الشهداء علیه السلام است. چه این که حضرت امام ذریه ای ابی عبدالله علیه السلام و حسین زمانه ی ماست. لذا امروز برای شما برادرهای پاسدار پوشیدن لباس فرم سپاه و قدم زدن در خیابان های این شهر با لباس سپاهی واجب شرعی است.
 
یعنی نه فقط درجایگاه یک فرمانده دستور اکید می داد بلکه مثل یک مجتهد به ما وچه شرعی این مساله را گوشزد می کرد. بعد هم خودش پیش می افتاد و ما هم به دنبالش؛ می رفتیم توی خیابان های ناامن شهر قدم می زدیم، هدف ضد انقلاب مرعوب کردن انقلابیون بود. هدف شهبازی عقیم کردن سیاست ارعاب تروریست ها.

تاکید شدید شهبازی برای حضور بچه های سپاهی در مراکز و معابر در حالی بود که نفس رفتن ما به خیابان ها با لباس قرم از دید آدم های اهل حساب و کتاب این دنیا در حکم تن دادن به خودکشی محسوب می شد. بله تعدادی شهید هم دادیم ولی سرانجام این محمود شهبازی بود که طلسم ارعاب تروریست ها را شکست و آن ها را ناکام کرد. 

وقتی عناصر منافقین در همدان چند نفر از بچه ها را ترور کردند محمود با حسرت عجیبی می گفت: خوشا به سعادت این بچه ها خداوندا پس چرا ما شهید نمی شویم؟