دلیل لقب شهید اندرزگو به مرد هزار چهره

سید مهدی اندرزگو فرزند شهید مبارز اندرزگو  در خصوص نقش همسر شهید در مبارزات فرمودند: زمانی که پدرم شهید شدند من 6 سال سن داشتم و در سفرها مادرم بیشتر همراه پدرم بود و حتی با ایشان همکاری می کردند و این مبارزه را برای خودش امر مقدسی می دانستند و برایشان حکم عبادت را داشت چون می دانستند که این مبارزه در راه اعتلای اسلام است و سختی ها را به جان می خریدند. مادر من بعد از شهادت شهید اندرزگو در زندان ها مورد شکنجه قرار میگیرد و از ایشان بازجویی های شدیدی می کنند ولی همه این ها را به جان می خرد برای اینکه روزی حکومت اسلامی تشکیل شود.در دوم شهریور سال 57 که پدر شهید می شوند چند روز بعد یک اکیپ حدود 50 نفری از ساواک به منزل ما در مشهد می آیند و سه، چهارشب می مانند منزل را بازرسی و رفت و آمد ها را کنترل می کنند. بعد از آن ما را از مشهد از طریق راه شمال که یک شب هم در زندان آمل به سر بردیم بعد از آن ما را به زندان اوین بند 209 می آورند و حدود سه ماه ما در زندان بودیم. از شهید اندرزگو چهار پسر به نام های باقی سید مهدی که من هستم، سید محمود، سید محسن و سید مرتضی باقی مانده است.چیزی که من در سخن وعمل شهید در خاطرات و شعاری که شهید داشت می بینم مطیع ولایت بودن است. ایشان هر حرکتی می کردند با اجازه امام بود. برخی از کارهایی را که خیلی ها در زمان مبارزه و فرار بر خود جایز می دانستند ایشان حتما با امام هماهنگ می کردند من فکر می کنم بالاترین شعاری که در این روز برای جوانان ما وجود دارد اطاعت از ولایت فقیه است که شهید اندرزگو آرزوی این حکومت را داشت که بر کشور ما ولی فقیه حاکم باشد و احکام اسلامی رعایت شود از این جهت من پیام اصلی شهید برای جوانان مطیع ولایت بودن را توصیه می کنم.

وی ادامه داد: مسئولیت های سنگینی به ایشان محول شده بود مخصوصا ورود اسلحه به ایران که ایشان برای مبارزین تهیه می کردند که این اسلحه ها اوایل انقلاب و در روزهای پایانی رژیم پهلوی خیلی برای مبارزین حیاتی بود . گروه های مبارزاتی را علیه رژیم پهلوی ساماندهی و به جوانانی که شور انقلابی داشتند آموزش می دادند و شهید اندرزگو به عنوان یک محور پیشکسوت مبارزه در بین مبارزین نمودار بودنقش شهید قبل از انقلاب یک نقش محوری بوده است. ساواک برای دستگیری ایشان جوایز بسیار سنگینی در نظر گرفته بود و این برداشت را داشتند که اگر شهید اندرزگو در مبارزات نباشد آن مبارزه فلج می شود و حتی وقتی ایشان به درجه رفیع شهادت می رسد آن شب حدود 200 نفر را دستگیر می کنند از جمله خانواده ما و بعد از شهادت ایشان ما تا پیروزی انقلاب در زندان بودیم.زمانی که ما از زندان آزاد شدیم نمی دانستیم که پدر شهید شده بعد از اینکه امام خمینی (ره ) در روز 12 بهمن وارد شدند در مدرسه رفاه از اطرافیان خواستند که خانواده شهید اندرزگو را بیاورید تا من ببینم که ما از مشهد توسط نمایندگان امام به خدمت ایشان رسیدیم که همان موقع امام خبر شهادت ایشان را به ما دادند و فرمودند همان شب برای من تلگراف شد که این یار دیرین به درجه رفیع شهادت رسیده است و امام خیلی ناراحت بودند چرا که می گفتندایشان نیروی بسیار با اطلاعی بودند و تجربه بسیار خوبی داشتند که در مسیر انقلاب خیلی مفید بود.

 

اندرزگو در ادامه افزود: رژیم در سال های 57 فشار خیلی زیادی روی مبارزین می آورد چرا که احساس می کرد که می خواهد این انقلاب قریب الوقوع را فلج کند و به همین دلیل نیروهایی را بسیج کرد که شهید اندرزگو را پیدا کنند از این جهت تلفنی را از یک مغازه لبنیاتی در خیابان لرزاده به دست می آورد و آن را کنترل می کند. شهید در آن مغازه با دوستانی که آنجا بودند ارتباط داشتند حتی برخی از اعلامیه های امام را وارد آنجا کرده و از طریق مغازه پخش می کرد به این ترتیب از طریق کنترل تلفن مغازه به تلفن های شهید دست پیدا میکنند. یک روز که شهید برای افطار با یکی از دوستانشان در مغازه قرار می گذارند نیروهای امنیتی حدس می زنند که این همان اندرزگویی است که 15 سال است که به دنبالش هستند و هنوز چهره او را از نزدیک ندیدند. مسیرهایی که منتهی به خانه دوست شهید، حاج اکبر صالحی، بود را تحت نظر می گیرند و زمانی که شهید به سمت منزل دوستشان می آمدند توسط ساواک محاصره و آنها احساس می کنند که ایشان مسلح است، خود شهید هم خودش را مسلح نشان می دهد ولی در واقع اسلحه ای نداشته، و در نهایت ایشان را به رگبار میبندد. لحظه های آخر یاداشت هایی در جیبشان بوده که حاوی اسامی و شماره تلفن هی دوستانشان بوده که شهید آن کاغذها را میخورند که آثاری از خودش برای دشمن نگذارد که در همان حال ایشان به شهادت می رسد.

یادگار شهید اندرزگو با اشاره به سفرهای شهید اظهار داشت؛ گاهی که فشارها برای شهید زیاد می شد ایشان به مرزهای افغانستان، روستاهای مرزی، می رفتند. در سفری که ایشان با خانواده رفتند قرار بود که برای ایشان و خانواده شان گذرنامه افغانی درست کنند که از آنجا به نجف بروند و همراه امام باشند ولی متأسفانه گذرنامه درست نشد و ایشان مجبور شدند به ایران برگشته و در مشهد مستقر شدند. شهید اندرزگو در پاکستان حوزه علمیه شیعیان را تأسیس می کنند که گاهی الان طلبه های حوزه با ما درارتباط هستند. بیشتر سفرهای خارج از کشور شهید ناشی از فشارهای داخلی بود و تا زمانی آنجا می ماندند که فشارها کمتر شود و بازگردند یا گاهی بران آوردن اسلحه برای مبارزین می رفتند .

 

وی در پایان افزود: دلیل اینکه شهید ملقب به مرد هزارچهره بودند این بود که بحث اختفاء و مبارزاتی ایشان جوری بود که یک چریکی بودند که هم آموزش های خاصی در لبنان دیده بودند و خودشان هم نبوغ داشتند و برای اینکه توسط ساواک شناسایی نشود به چهره های مختلفی در می آمد. گاهی دکتر گاهی مهندس و لباس ها و شناسنامه های مختلف داشت از این جهت لقب هزارچهره را به ایشان داده بودند. اهمیت دستگیری ایشان به خاطر این بود که آن دستگاه به آن بزرگی که واقعا ما نباید ساواک را سبک بشماریم. ساواک سازمان امنیتی ای بود که آمریکایی ها از جریان کودتای 28 مرداد برای شاه تأسیس کردند که در واقع حکومت شاه را ثابت نگه دارد و حفظ بکند. ساواک یک سازمان امنیتی بسیار مخوف و قوی بود. همین دستگاه مخوف و قوی از دستگیری شهید اندرزگو عاجز بود و از این جهت ما باید شهید اندرزگو در طول مبارزات را به عنوان یک الگو برای مبارزین مسلمان قرار دهیم چون قبل از انقلاب چهرهای مختلفی برعلیه رژیم پهلوی مبارزه کردند ولی مشی اسلامی نداشتند. شهید با نبوغ خودش با اینکه مسائل شرعی را رعایت می کردند و مشی اسلامی داشت و جزو مبارزین مسلمان بود می بینیم که چقدر در روند مبارزاتش موفق بود و کارنامه بسیار خوبی را در مبارزات چریکی ارائه داد.