ماجرای پناهگاه امام خمینی در ایام جنگ

سید رحیم میریان از محافظان بیت امام خمینی(ره) در دهه شصت بود که به گفته خود دقیقا از 9 شهریور 1360 ، یک روز پس از شهادت شهیدان رجایی و باهنر به جماران رفت. وی به موجب اینکه در آن سال‌ها ملازم همیشگی حضرت امام(ره) بود خاطرات و ناگفته‌های بسیار قابل تأملی از حوادث سیاسی اجتماعی، شخصیت و سیره امام خمینی دارد.

خاطرات مرحوم میریان در ایام حیاتش طی جلساتی توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شد که بخشی از آن ناگفته‌ها و ناشنیده‌ها به مناسبت درگذشت وی منتشر می‌شود.

*** ماجرای پناهگاه امام خمینی در ایام جنگ ***

اوایلی‌ بود که‌ عراق مداوم حمله‌ می‌کرد و امام به‌ هیچ‌ وجه‌ راضی‌ نشد که‌ توی‌ پناهگاهی‌ بروند. یک‌ روز دکترها آمدند رفتند خدمت‌ امام‌ و گفتند آقاجان‌ شما باید یک‌ جایی‌ پناهگاه‌ داشته‌ باشید. امام‌ اجازه‌ ندادند، گفتند هیچ‌ پناهگاهی نمی‌خواهم‌، هر کاری‌ مردم‌ انجام دادند من‌ هم‌ همان را انجام می‌دهم‌. گفتند: آقاجان!‌ مردم‌ پناهگاه‌ دارند، زیرزمین‌ دارند. فرمود آیا همه‌ این‌ جمارانی‌ها پناهگاه‌ دارند، اگر بمبی‌ افتاد و یک‌ نفر کنار من‌ شهید شد بگذارید من‌ هم‌ کنارش باشم‌. ‌ وقتی‌ که‌ همه‌ پناهگاه‌دار شدند آن‌ وقت‌ من‌ می‌روم‌ توی‌ پناهگاه‌. آمدند و گفتند که‌ آقاجان‌ پس‌ اجازه‌ بدهید ما یک‌ جای‌ دیگر را برایتان‌ زیر نظر بگیریم‌ و خواهش‌ و تمنا کردند. آقا فرمودند که‌ خیلی‌ خوب‌ شما بروید برنامه‌تان‌ را بدهید.

 این‌ها فکر کردند امام‌ راضی‌ شده‌ که‌ یک‌ پناهگاهی‌ یک‌ جایی‌ مثلاً درست کنند. حالا پناهگاه‌ کجا بود؟ توی‌ زیرزمین‌ حسینیه‌، یعنی‌ می‌گفتیم‌ باز زیرزمین‌ حسینیه‌ یک‌ طبقه‌ پایین‌تر است‌ توی‌ زیرزمین‌ است‌ و آقا را ما راضی‌ می‌کنیم‌ که‌ به زیرزمین‌ حسینیه بیاییم‌. آمدیم‌ و فوراً زیرزمین‌ حسینیه‌ را شستیم‌ و رُفتیم‌ و نمی‌دانم‌ یک‌ مقدار  آنجا را تمیز کردیم و آمدیم‌. بعد آقای‌ دکتر پورمقدس‌ و این‌ها رفته‌ بودند خدمت‌ امام‌ که‌ آقاجان‌ فلان‌ جا توی‌ زیرزمین‌ حسینیه‌ آماده‌ شده‌. امام‌ فرموده‌ بود که‌ من‌ نگفتم‌ که‌ برای‌ من‌ الان‌ جا تهیه‌ کنید، گفتم‌ بروید برنامه‌تان‌ را بدهید که‌ می‌خواهید چه‌ کار کنید. این‌ها دیدند که‌ امام‌ گوش‌ به‌ این‌ حرف‌ها نمی‌دهد. جریان گذشت؛ بین‌ اتاق حاج‌ احمد آقا و اتاق امام‌ یک‌ تکه‌ فاصله‌ای‌ بود، بنا شد این‌ تکه‌ را یک‌ پناهگاه‌ بسازند به‌ اسم‌ خانواده‌ حاج‌ احمد آقا، که‌ حاج‌ احمد آقا گفته‌ بود چون‌ خانواده‌ من‌ می‌خواهند بروند تویش‌، شما اجازه‌ بده‌ این‌ پناهگاه‌ را بسازند. آقا فرمودند خیلی‌ خوب‌! برای‌ خودتان‌ می‌خواهید پناهگاه‌ بروید بسازید.

ما آمدیم‌ و با شرکت‌ همان‌ اکباتان‌ و آریا بتون‌ که‌ قطعات‌ پیش‌ساخته داشت، آمدیم‌ نه‌ اینکه‌ بخواهیم‌ بکنیم‌. گفتیم‌ چند تا قطعه‌ است‌ فوراً می‌گذاریم و طاقش‌ را می‌زنیم‌. آمدیم‌ یک‌ پناهگاه‌ راهرویی‌ درست‌ کردیم‌ تقریباً بیست‌ روزی‌ طول‌ کشید تا این‌ پناهگاه‌ را درست‌ کردیم‌. بتون‌ ریختیم‌ و آرماتوربندی‌ کردیم‌ و تمام‌ شد. یک‌ مدتی‌ بود اما آقا هیچ‌ پا توی‌ این‌ نگذاشت‌ به‌ جز که‌ قسمت‌ آن‌ دهنه‌ درش‌ که‌ به‌ اتاق وصل‌ می‌شد، از اتاقشان‌ که‌ می‌آمدند بیرون‌ از آن‌ درش‌ می‌آمدند بیرون‌، شاید یک‌ قدم‌ مثلاً آن‌ در توی‌ راهرویش‌ می‌گذاشتند و فکر نمی‌کنم‌ من‌ چون‌ سؤال‌ کردم‌ گفتند امام‌ اصلاً تویش‌ نیامده‌. این‌ مدت‌ هم‌ که‌ ما کار می‌کردیم‌ هیچ‌ زمانی‌ نمی‌آمدند، فقط‌ می‌آمدند می‌گفتند خسته‌ نباشید صدمه‌ نخورید، صدمه‌ به‌ خودتان‌ نزنید.

این پناهگاه تا قطعنامه‌ بود. بعد از آن امام فرمود که‌ این‌ را فوراً بردارید، خوب‌ ما اصلاً تصور نمی‌کردیم‌ بشود برداریم‌ چون‌ همه‌اش‌ با بتون‌ و آرماتور و قطعات‌ پیش‌ساخته‌ و یک‌پارچه‌ شدن‌ خودِ پناهگاه‌ خیلی‌ مشکل‌ بود. آقا فرمود چون‌ خانه‌ مال‌ مردم‌ است‌ و هر آن‌ ممکن‌ است‌ بیاید بخواهد این‌ خانه‌ را از اسلوب‌ انداخته‌ و شما بی‌اجازه‌ صاحب‌خانه ساختید، با اجازه‌ صاحب‌خانه که‌ این‌ کار را نکردید. بی‌اجازه‌ صاحب‌خانه‌ است. ما دیدیم‌ حرف‌ امام‌ است‌ دیگر چاره‌ای‌ نداریم‌ فوراً با کمپرسور و چند تا گذاشتیم‌، با اینکه‌ ما رفتیم‌ خدمت‌ امام‌ گفتیم‌ آقاجان‌ خراب‌ کردنش‌ خیلی‌ سر و صدا دارد چون‌ وقت‌ استراحت‌ شما را می‌گیرد، مطالعه‌ شما را می‌گیرد، امام‌ فرمودند با همه‌ این‌ها تحمل‌ می‌کنم‌، باید این‌ برداشته‌ بشود و این‌ را باید از این‌ وسط‌ بردارید. ما از آن‌ وسط‌ برش‌ داشتیم‌. یک‌ مدتی‌ طول‌ کشید و بعد آقا فرمودند خوب‌ کف‌ آنجا را مثل‌ روز اولش‌ بکنید  که باید مثل همان‌ روز اولی‌ که‌ تحویل‌ گرفتیم‌ به صاحبش تحویل‌ بدهیم‌.

 

: