به گزارش افکارنیوز ،اين داستاننويس پيشكسوت در گفتوگو با ايسنا، با اشاره به تابستانهاي سالهاي نوجوانياش گفت: در نوجواني من هميشه مشغول خواندن كتاب بودم. اول كتابهايي را ميخواندم كه پر از حادثه بودند؛ مانند كتابهاي الكساندر دوما؛ كنت مونت كريستو و سه تفنگدار. يكي از كتابهايي هم كه خيلي روي من اثر گذاشت، كتاب تارزان بود. اين كتاب آنقدر روي ما اثر گذاشته بود كه با دوستم فكر كرده بوديم طناب بخريم و برويم جنگل مورد علاقهمان. بعدها در روزنامهاي هم خوانديم كه كسي خواسته بود اين كار را بكند و برود در جنگلهاي مازندران كه خانوادهاش فهميده بودند و مانعش شده
بودند. بعد از آن كتابهاي پليسي را مانند كتابهاي آگاتا كريستي و شرلوك هلمز را ميخواندم. بينوايان را هم در كلاس ششم ابتدايي خواندم.
او در ادامه دربارهی کرایه کتاب در نوجوانیاش گفت: آن موقع کتابها را از کتابفروشیها کرایه میکردیم؛ چون آنقدرها پول دستمان نبود. من تهرانیام و در جنوب شهر زندگی میکردم و در بازارچه سیدابراهیم ری چند کتابفروشیهایی بود که یک قران میدادیم و کتابی را برای یک هفته کرایه میکردیم و من آنقدر علاقهمند بودم که حتا کتاب را میبردم مدرسه و سر کلاس جغرافی و تاریخ، زیر میز آنها را میخواندم. شبها هم کتاب میخواندم. یک بار یکی از همکلاسیهایم کتابم را پاره کرد و من جلد آن را را پیدا کردم و خودم چسب زدم و کتابفروش هم نفهمید.
میرصادقی افزود: کتابخانههای عمومی برای دبیرستانیها رایگان بود که میتوانستند بروند و کتاب بخوانند. اما من ابتدایی بودم و با کارت دوست میرفتم کتابخانه و اشتباهی یک بار اسم خودم را نوشتم و من را دیگر راه ندادند و بعد دبیرستانی که شدم، بیشتر میرفتم کتابخانه ملی در خیابان قوامالسطنه و اولین کارهای موریس مترلینگ را آنجا خواندم.
او در ادامه عنوان کرد: من در سال ۱۳۱۲ به دنیا آمدم. دوران جوانیام سال ۱۳۲۰ تا ۳۰ بود و در آن زمانها هر کتاب تازهای که منتشر میشد، سعی میکردم بخوانمش. کتابها آن موقع بیشتر ترجمه بود. اما کتابهای فارسی چون «یکی بود، یکی نبود» و «دارالمجانین» جمالزاده را هم میخواندم. ولی در دبیرستان بود که هدایت را کشف کردم. پیش از او، کتابهای حجازی و شهیدی را میخواندم. اما کسی به من گفت اینها چیست که میخوانی؛ هدایت نویسنده است. ولی بعضی از کتابهایی که میخواندم، واقعیتگریز و تفریحی و یکبار مصرف بودند. آثار پاورقینویسهای مجلات مثل جواد فاضل و حسینقلی
مستعان را هم که آثار رمانتیکی مینوشتند، میخواندم. در سالهای ۱۳۲۱ بود که مجلاتی منتشر میشد که رمانهای رمانتیک آبکی مثل «فرحناز» و اسمهایی مانند آن را به صورت پاورقی منتشر میکرد. بعدها هدایت یکی از این رمانها را جدی نقد کرده بود. این آثار نوعی از رمانهای رمان مقاله بودند که مسائلی را مطرح میکردند که مورد توجه عام بودند و واقعیتهایی را که اساسی نیستند و پایان خوشی داشتند، مطرح میکردند. داستانهای معناگرای جدی مثلا آثار هدایت یا بزرگ علوی، دیکنز و بالزاک هنوز به دست ما نرسیده بود و من در دورهی دهم دبیرستان رمانهای معناگرا را خواندم.
این نویسنده اولین کتابی را که خوانده است، «امیرارسلان نامدار» معرفی کرد و گفت: اولین کتابی که تأثیر زیادی بر من گذاشت، امیرارسلان بود. در آن دوره مادرم قهر کرده بود و اختلافات خانوادگی داشتیم. در خانه را بسته بودند تا من بیرون نروم. ظهر تابستان که همه خوابیده بودند، رفتم توی انبارخانه که همهی وسایل بهدردبخور را در آن میریختند، کتابی را پیدا کردم که کاغذهای زرد و عکسهای بسیار ابتدایی داشت. اول عکسها را دیدم و بعد شروع کردم به خواندن آن؛ اگرچه سنگین بود. مادربزرگم که کتاب را دستم دید، گفت، این کتاب را نخوان، آواره میشوی. اما ماجرای شیرینش مرا جذب کرد.
آخرش مادربزرگم قبول کرد که آن را بخوانم؛ اما میگفت آخرش را نخوان تا آواره نشوی. غم و غصهای که از رفتن مادرم بود، با خواندن کتاب از بین رفت. از بین رفتن غم و غصه من به خاطر دنیای قشنگ داستان بود که بعد فکر کردم خوب است آدم بتواند نویسنده شود و بتواند این فضا را ایجاد کند. این کتاب شوق خواندن کتاب را در من انداخت و بعد سبب شد کتابهای دیگر را بخوانم.
میرصادقی سپس دربارهی کار در تابستانهای نوجوانیاش گفت: من چون پدرم کارگر بود، تابستانها میرفتم دکانهای قصابی شاگردی میکردم. اغلب در مغازهی پدربزرگم کار میکردم و بیشتر تابستان فصل خوبی بود برای بازی بچهها که مدادبازی میکردند. آن زمان تازه مداد آمده بود.
او در ادامه به دوستی خود با بیژن مفید در سالهای نوجوانی اشاره و بیان کرد: در دبیرستان از کلاس نهم با بیژن مفید آشنا شدم که خانوادهی بافرهنگی داشت. من به خواهرش درس میدادم و بعد دوستی ما با بیژن عمیق شد و من مانند پسر دوم آن خانواده شدم. با هم شروع کردیم داستان بنویسیم، او از من جلوتر بود و داستانهایش را چاپ میکردم. اما من داستانهایم را پاره میکردم. بیژن بعدها نمایشنامهنویسی میکرد و آهنگ هم مینوشت. «شهر قصه» یک از شاهکارهای اوست. من در دورهی دبیرستانم اثری چاپ نمیکردم. در دبیرستان ادبیات خواندم. سال دوم و سوم دانشگاه بود که اولین آثارم را نوشتم که
آن را به دختری که به او علاقهمند بودم، هدیه کردم.
میرصادقی درباره چاپ اولین داستانش گفت: ر دانشگاه مجلهای منتشر میشد به نام «سخن» که صاحبامتیاز آن دکتر خانلری بود که استاد ما بود. بچههای دانشکده خبر شدند که در مجله سخن مسابقه داستاننویسی است، من هم شرکت کردم و اولین داستانم را به نام «سگها، برفها، کلاغها» شرکت دادم که آن داستان در سخن منتشر شد و من برنده جایزه اول شدم. بعد از آن داستانهایم در سخن منتشر میشدند تا اینکه اولین مجموعه داستانم منتشر شد.
او در ادامه تأکید کرد: من بیشتر به دنبال کتاب بودم و هرچه از پدرم و پدربزرگم که نقش بزرگی بر من داشت، پول میگرفتم، با آن کتاب میخریدم. پدربزرگم بیسواد بود؛ اما مرا تشویق میکرد و دوست داشت کتاب بخرم و بخوانم و اکنون ۵۰۰۰ جلد کتاب دارم.
شناسه خبر:
۱۲۸۶۲۰
جمال میرصادقی از نوجوانیاش میگوید
جمال میرصادقی از تابستانهای پر از کتاب و کار دوران نوجوانیاش سخن گفت.
۰