به گزارش افکارنیوزبه نقل از مشرق، بعد از انقلاب، حوادثگوناگونی رخ داد که هر کدام با شدت و ضعفی خاص، نهال نوپای انقلاب را آبیاری، بیمه و موجبات حفظ و تداوم آن را فراهم می کرد. در میان این حوادثتسخیر لانه جاسوسی توسط دانشجویان که از سوی امام راحل «انقلاب دوم» لقب گرفت، جایگاهی ویژه دارد و همچنان کانون توجه بسیاری از متخصصان، کارشناسان و اندیشمندان را به خود اختصاص داده است.
سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ماه ۱۳۵۸ به سبب حرکت های توطبه آمیزی که از سوی آمریکا در طول ۹ ماه پس از انقلاب در نقاط مختلفی از ایران صورت داده بود، توسط دانشجویان پیرو خط امام به تسخیر در آمد و کارمندان آن پس از ۴۴۴ روز در اثر قرار داد الجزایر آزاد و غائله ختم پیدا کرد.
حال باید دید که حادثه که تاثیر بسیار زیادی در جایگاه ایالات متحده آمریکا در جهان داشت در خاطرات سیاست مداران آمریکا چگونه روایت شده است.
مشرق در نظر دارد با انتشار این خاطرات، مخاطبان خود به خصوص نسل جوان را با تاریخ پر تلاطم انقلاب اسلامی آشنا نماید. آنچه پیش روی شماست خاطرات «زبینگوی برژینسکی» - مشاور امنیت ملی رئیس جمهور وقت آمریکا - است.
متذکر شدن این نکته الزامیست که این خاطرات با ادبیات خاصی به نگارش درآمده و مخاطب باید حتما با جایگاه نویسنده آشنا باشد. لذا شاهد خواهید بود که بیان کردن بعضی از خاطراتها مغرضانه میباشد.
برای من واپسین سال ریاست جمهوری کارتر در ساعتهای تاریک بامداد یکشنبه ۴ نوامبر ۱۹۷۹ در ساعت پنج و ده دقیقه آغاز شد. تلفن سرخ روی میز من پیاپی زنگ میزد. تلفنهای صبحگاهی به هیچ روی نامنتظره و شگفتآور نبودند و من گمان نمیکردم که این یکی چنین سرنوشتساز باشد. افسر کشیک اتاق طرح وضعیت با صدای آرام به من اطلاع داد که سفارت آمریکا در تهران توسط مردم به اشغال در آمده است.
این نخستین باری نبود که این اتفاق رخ میداد. در ۱۴ فوریه سفارت توسط بنیادگرایان(اطلاعات اشغال توسط سازمان چریکهای فدایی خلق ذکر شود) ایرانی مورد تهاجم قرار گرفت ولی دولت ایران در بازگردان نظم و پراکنده کردن تظاهر کنندگان موفق شده بود. افزون بر این طی ماههای پس از رهسپاری شاه، ما به گونهای محتاطانه تلاشهایی را جهت با ثباتسازی روابط میان آمریکا و ایران انجام داده بودیم. همکاران من در وزارت خارجه بر این باور بودند که رهسپاری شاه ممکن است منجر به آن شود که ایران از ما فاصله بگیرد ولی دشمنی از خود نشان ندهد.
در همان زمان آیتالله خمینی که سولیوان او را «شخصیتی گاندیوار» مینامید، نفوذ خود را از پشت صحنه اعمال کرد. گرچه پیشبینی من نسبت به آینده ایران چندان روشن نبود ولی به نظر من ما باید از احساسات ضد کمونیستی روحانیان بنیادگرای حاکم بهرهبرداری میکردیم و طی چندین فرصت رئیس جمهور و من تقریبا آشکارا به ایرانیان اشارههایی کردیم مبنی بر این که منافع مشترک ما در بازدارندگی کمونیسم میباشد.
طی این دوره هدف راهبردی عمده ما کمک به ایران در حفظ یکپارچگی ملی و استقلال خود به شمار میرفت. گرچه ایران آشکارا با ما دشمنی میورزید ولی ما همچنان احساس میکردیم که طی مرحله دشوار دستیابی به استواری، خردمندانهتر این است که درگیر سیاستهایی که هدف از آن بیثباتی دولت نوین ایران میباشد، نشویم و به خلاف آن به ایرانیان یادآوری کنیم که امنیت آنان مستلزم روابط با ثبات، با آمریکا میباشد. افزون بر این پس از سرنگونی شاه تلاشهای شدیدی را در دولت جهت ایجاد چارچوب امنیتی برای منطقه آغاز کردیم تا جای اتکاء گذشته ما را به ایران بگیرد. به هر روی همانگونه که بیم
آن داشتم، پویایی انقلاب در ایران در جهت مخالف ثبات و سازش حرکت میکرد.
دشمنان شاه که تنها به دلیل رهایی از او با یکدیگر متحده شده بودند، به خاطر آرمانهای متضاد از هم فاصله گرفتند؛ اطلاحطلبان میانهرو و بنیادگرایان سکولار کما بیش خواستار گونهای رژیم سوسیال دموکرات بودند. البته این گروه شامل بسیاری از کسانی بود که باور بیشتری به بازسازی اجتماعی از راه اجبار و نه با دموکراسی داشتند. بنیادگرایان اسلامی شامل متعصبان دینی گذشته گرا و افرادی بودند که کوشش داشتند ارزشهای اسلامی را با نوینگرایی در آمیزند. و سرانجام چپیهای فرونگرا، عناصر کمونیست نیرومند و با انضباط را تشکیل میدادند.
همه این گروهها دستاندرکار تجهیز خود بودند. زیرا آنها افزون بر کشتن پشتیبانان شاه، درگیر کاربری خشونت علیه یکدیگر نیز بودند. طی نخستین سال پس از سرنگونی شاه اکثر قربانیان کشتارهای خونین وابستگان به نظام پیشین به شمار میرفتند. عناصر بنیادگرا از نگرانی و تشویش جانشینان شاه نسبت به بازگشت احتمالی وی بهرهبرداری میکردند. ادعاهای گزافهگویانه درباره ثروت اندوخته شده شاه در خارج به ویژه در آمریکا نیز در آشفتگی تودهها و ایجاد جو نفرت نسبت به شاه پیشین و پشتیبان اصلی او آمریکا موثر بود.
به این ترتیب مسئله شاه از دیدگاه منش و کردار و نیز ثروت او، ابزار مناسبی برای جدایی میان آمریکا و ایران و بنیادگراسازی سیاستهای ایران به شمار میرفت. بحران گروگانگیری اوج این آشوب درونی در ایران به شمار میآمد و برای ما در واشنگتن معضل دردناکی را پدید آورد. این که آیا میتوان جان گروگانها را بدون قربانی کردن اصول و منافع آمریکا در منطقه نجات داد؟
*مهمان ناخوانده
مشاوران بلندپایه رئیس جمهور در آغاز گمان میکردند که شاه مخلوع که متحد ما بوده و آمریکا برای پس گرفتن تاج و تخت او در اوایل دهه ۵۰ فعالانه دستاندرکار شده بود، در کشور ما مورد استقبال قرار خواهد گرفت. در اوایل ژانویه ۱۹۷۹ زمانی که ژیسکاردستن - رئیس جمهور فرانسه - به ما پیشنهاد کرد که بهتر است شاه به جای رفتن به آمریکا در خاورمیانه اقامت کند، همه ما واکنش منفی نشان دادیم. بعدازظهر ۱۴ ژانویه من به اتفاق ونس، کریستوفر و براون در دفتر من جهت بحثدرباره اوضاع ایران تشکیل جلسه دادیم و پس از گزارش پیشنهاد ژیسکار به کارتر، براون بیپرده گفت:
«اگر ما دعوت از شاه را پس بگیریم، نام ما لکه دار خواهد شد.»
من نظر او را پذیرفته و گفتم: «اگر شاه در خاورمیانه به سر برد، همه گمان خواهند کرد که او باز خواهد گشت. اگر ما خواستار اقدام باشیم این به سود ما نیست و گزینههای دشوار به تاخیر خواهد افتاد.»
سایرس ونس موافقت کرد و فعالانه ترتیبی داد تا والتر آننبرگ - ثروتمند آمریکایی - از شاه پذیرایی کند. ولی ناگهان شاه بدون مشورت با ما تصمیم گرفت تا ورود خود به آمریکا را به تاخیر اندازد و نخست به عنوان مهمان نزد سادات در مصر و سپس حسن، شاه مراکش برود. شاید دیگران به او چنین توصیهای کرده بودند و شاید او اوضاع ایران را متزلزل دانسته و امیدوار بود که ناگهان یک دگرگونی به سود او پدید آید. به هر روی شاه میان خود و ما تا اندازهای فاصله ایجاد کرد و تاخیر در سفر آمریکا فاجعهآمیز شد. در حالی که پیشتر ورود شاه به آمریکا بدیهی به نظر میرسید، دیری نپایید که ورود او به ویژه
از سوی وزارت خارجه به منزله خنثی کردن تلاشهای ما در قبال روابط بهبود یافته با ایران و برانگیختن بیهوده بنیادگرایان تلقی شد. به این ترتیب طفره رفتنهای شخص شاه مسئلهای را ایجاد کرد که نباید پدید میآمد.
موضع من هرگز تغییر نکرد. من همواره گمان میکردم که ما نباید اجازه دهیم مسئلهای مطرح شود. در اینجا هم پای اصول و هم تاکتیک در میان بود. من شدیدا احساس میکردم که تعهدهای سنتی ما در قبال مسئله پناهندگی و وفاداری نسبت به دوستان ما در خطر بود. به منظور سازش میان این دو اصل باید بهای فوقالعاده سنگینی را نه تنها از نظر عزت نفس بلکه جایگاه ما در میان متحدان و هرگونه بهرهگیری نامشخص دیگر میپرداختیم.
من میدانستم که سادات، حسن، فرمانروایان سعودی و دیگران به دقت نظارهگر کردارهای ما میباشند. افزون بر این احساس می کردم که از دیدگاه تاکتیکی چنانچه اظهار کنیم آنچه را انجام میدهیم برای نظام ارزشی ما مهم است، با زور و تهدید به کاری وادار نمیشدیم و این مسئله به طرفداری و مخالفت و یا زیان و سود ربط داده نمیشد، بلکه به سنت سیاسی ما بستگی مییافت.
در اواخر بهار مسئله به صورت کشمکش سیاسی درآمد. در مارس ۱۹۷۹ مشخص شد که نخست سادات و سپس حسن گمان میکنند که شاه در نظر دارد به مدت طولانی در کشورهایشان اقامت گزیند و از او خواستند که آنجا را ترک کند. شاه ظاهرا درباره آینده خود احساس بدبینی بیشتری میکرد و قویا اظهار میداشت که مایل است به آمریکا سفر کند. در آن زمان ونس، کریستوفر و نیوسام بر این باور بودند که ورود شاه فرآیند بهبود روابط با رژیم پس از شاه را پیچیده کرده و این امر میتواند تهدیدی نسبت به جان آمریکاییها در ایران تلقی شود.
دوستان با نفوذ شاه در آمریکا با نظر آنان شدیدا مخالفت کردند. روز دوشنبه ۸ آوریل، گفتگوی تلفنی خود با هنری کیسینجر در ۷ آوریل را با رئیس جمهور در میان نهادم. که او با سخنی تند از عدم تمایل دولت به دادن اجازه ورود شاه به آمریکا گلایه کرده بود. رئیس جمهور از اظهارات من ناراحت شد و صریحا از من پرسید: «اگر شما رئیس جمهور بودید چه اقدامی میکردید؟»
من به او گفتم به نظر من این مسئله ای اجرایی میباشد که مستلزم ارزیابی دقیق تاثیر تصمیم ما بر حسن و یا سادات است. ولی مهمتر از آن مسئله اصول در میان است. ما باید از دوستان خود پشتیبانی کنیم. برای من مشخص بود که رئیس جمهور از واکنش من خوشحال نشد و از معضل سیاسی و انسانی که با آن رو به رو بود احساس نگرانی میکرد. اندکی بعد رئیس جمهور به من گفت که دیوید راکفلر به او تلفن زده؛ و من مجددا احساس کردم که رئیس جمهور عمیقا دچار دردسر شده است.
چند روز بعد زمانی که در صفحه نخست نیویورک تایمز این مطلب درج شد که راکفلر، کیسینجر و جان مک کلوی، دولت را برای پذیرش شاه زیر فشار قرار میدهند و دولت نگران آن میباشد که این تصمیم ممکن است تودهها در ایران را علیه آمریکاییها بشوراند و این مسئله نمایانتر شد. مسئله شاه همچنان مطرح بود، گرچه در این زمان من بیشتر درگیر دیگر مسئلههای منطقهای و نیز روابط میان آمریکا و شوروی بودم. من درگیر بحثهای مختلف میان وزارت خارجه و شاه درباره پناهگاههای جایگزین نبودم ولی موضع ما در این باره وجدانم را آزار میداد و در اوایل می به رئیس جمهور پیشنهاد کردم که باید
دستکم درباره همسر و فرزندان شاه نرمش نشان دهیم. باید محل امنی برای آنها در نظر گرفته شود حتی اگر هماکنون شرایط سیاسی اجازه ندهد که شاه همراه آنها با آمریکا سفر کند. سایرس ونس موافقت کرد و دیری نپایید که ترتیباتی برای تحصیل پسر شاه در آمریکا فراهم آمد.
در ۲۳ ژوئیه به ونس و براون اطلاع دادم که ماندیل یادداشتی را فرستاده مبنی بر اینکه «معاون رئیس جمهور توصیه کرده است که زمان بررسی سیاست ما درباره اقامت شاه در آمریکا فرا رسیده است.» معاون رئیس جمهور همچنین گفته است که «جلوگیری از ورود افراد به آمریکا مغایر با خوی و سنت اکثر مردم آمریکا به شمار میرود… در حالی که او درباره پیامدهای این موضوع از پیش قضاوت نمیکند، ولی به نظر او این اقدام باید صورت گیرد، و من هم موافقم. شاید ما بتوانیم این موضوع را ضمن صرف نهار مورد بحثقرار دهیم، ولی به نظر من بهتر است از پیش با شما این موضوع را در میان گذارم. ما به دقت این مسئله را در
نظر خواهیم گرفت.»
این مسئله به انجام بحثهای تازه با براون و ونس و ماندیل انجامید. من احساس میکردم که ماندیل اعتقاد دارد که بهتر است شاه به آمریکا سفر کند و ماندیل نیز با رئیس جمهور در این باره صحبت خواهد کرد. ونس شدیدا مخالف بود در حالی که براون موضع خود را حفظ کرد. در اواخر ژوئیه ۱۹۷۹ کیسینجر و شلزینگر از من خواستند تا درباره موضع ما درباره شاه تجدید نظر صورت گیرد. کیسینجر به سبک ماهرانه ویژه خود، تمایلش را به پشتیبانی از ما در زمینه سالت، به برخورد ما نسبت به شاه ربط داد. من بیدرنگ پس از گزارش این گفتگو به رئیس جمهور متوجه شدم که این اقدام درست نبوده است. زیرا رئیس جمهور به شدت
از فشارهای خارج متنفر بود. شاید به این دلیل بحثبعدی ما درباره آینده شاه پرهیجان شد.
این بحثهنگام صرف صبحانه در ۲۷ ژوئیه انجام شد. ماندیل گفت که سیاست ما باید تغییر کند. او حتی خودداری از پذیرش شاه را با خودداری فورد از دیدار با سلژنیتسین مقایسه کرد و گفت که از نظر سیاسی این امر اثر بسیار بدی خواهد داشت. کارتر و ونس تقریبا خشمگین شدند. رئیس جمهور گفت که کیسینجر، راکفلر و مک کلوی اقدام به ستیزی بیامان در این باره کردهاند و زبیگ هر روز در زمینه این مسئله مرا ناراحت میکند. من سخن رئیس جمهور را قطع کرده و گفتم: «نه آقا».
کارتر کمی نرم شد و زیر لب گفت: «بسیار خب هر روز نه، اما بسیاری از روزها». او سپس افزود که مایل نیست شاه در اینجا تنیس بازی کند در حالی که آمریکاییها در تهران به گروگان گرفته شده و یا حتی احتمالا کشته شوند. زمانی که این مسئله را مطرح کردم که ما نباید تحت تاثیر تهدیدات از سوی یک نظام درجه سه قرار بگیریم و این که سنتها و افتخار ملی ما در خطر است؛ ونس و کارتر دوباره به شدت خشمگین شدند. ولی ما موافقت کردیم که پس از دریافت گزارش جدید از سفارت خودمان در تهران(که ونس خواستار آن شده بود) به ارزیابی مجدد اوضاع بپردازیم. تا جایی که میدانم مسئله تا چند هفته بعد مسکوت باقی
ماند، گرچه در میانه ماه اوت اشرف - خواهر شاه - طی نامهای کاملا شخصی به رئیس جمهور از او خواهش کرد که به شاه اجازه پناهندگی داده شود. رئیس جمهور از کریستوفر خواست تا در پاسخ، نامهای تهیه کرده و وارن پیشنویسی را ارایه کرد که نستبا کوتاه و سرد بود و خطاب به «خانم پهلوی» نوشته شده بود. به نظر من این پاسخ مناسب نبود و به گونهای دوستانهتر با تعارفهای مقتضی آن را بازنویسی کردم.
من احساس میکردم که مسئله شاه به گونهای به نماد اختلافهای پیشین ما درباره سیاستمان در قبال شاه تبدیل شده است و دیگر این مسئله را در برابر رئیس جمهور مطرح نکردم. در میان تسخیر سفارت در ماه اکتبر، موضوع حاد شد. در اوایل ماه به صورت مبهمی آگاهی یافتیم که شاه بیمار است. در ۱۸ اکتبر ونس به طور ناگهانی به رئیس جمهور اعلام داشت که شاه به بیماری مهلکی مبتلا است و به معاینهها و درمان بیشتر در آمریکا نیاز دارد. در آن زمان شاه در مکزیک اقامت داشت، البته هنوز خواستار اقامت در آمریکا بود. سایرس ونس همچنین گزارش داد که ما از دولت ایران خواستار حفاظت از سفارتمان شدهایم و
واکنش مقامهای ایران مثبت بوده است. در بحثهای مقدماتی که در روز جمعه ۱۹ اکتبر میان رئیس جمهور و مشاوران ارشد سیاست خارجی او انجام شد، رئیس جمهور اعلام داشت که «ما باید این مطلب را روشن کنیم که شاه تا هر زمان که به درمان پزشکی نیاز دارد میتواند در آمریکا باشد.» رئیس جمهور در پاسخ به یادداشت کریستوفر که در ۲۰ اکتبر به کمپ دیوید فرستاده بود(ونس در سفر بود) و طی آن به بیماری بیدرمان شاه و توصیه جهت معاینه او در آمریکا اشاره شده بود، تصمیم خود را به طور رسمی اعلام کرد.
وارن نوشته بود که این نظر ونس میباشد و افزوده بود که ما باید دولت ایران را در جریان قرار داده و موافقت آن را جلب کنیم.
نیاز به یادآوری نیست که من با این توصیه موافق بودم ولی طی یادداشت محرمانهای به رئیس جمهور نوشتم که امریکا نباید از ایرانی ها خواستار تایید این اقدام شود. من احساس میکردم که ما باید به ویژه با توجه به گفتگوهای مقدماتی پیشین، آنان را از تصمیم خود آگاه سازیم. رئیس جمهور همان روز اعلام کرد که باید اقدامی صورت گیرد. گرچه به من دستور داد تا دولت ایران را در جریان تصمیمهای خود قرار دهیم. برای من روشن بود که رئیس جمهور از نظر اخلاقی نمیتوانست به شاه پاسخ منفی دهد و نظر ماندیل هم بر او تاثیر گذاشته بود. توصیه ونس مبنی بر این که به شاه برای انجام درمان پزشکی اجازه
اقامت موقت داده شود، نیز این تصمیم را قوت بخشید.
شاه در ۲۳ اکتبر وارد آمریکا شد. روز پیش سایرس ونس گزارش داده بود که واکنش نخستین مقامهای دولت ایران ملایم بوده است. واکنش مردم ایران نیز بیدرنگ پس از ورود شاه همین بود. به رغم نگرانی ما و به خلاف برخی گزارشهای بعدی، طی روزهای پس از ورود شاه به آمریکا، در تظاهرات روزمره در پشت محوطه سفارت، دشمنی بیشتری به چشم نمیخورد.(این مسئله را بعدا بروس لاینگن کاردار ما در تهران پس از آزادی طی نامهای به نیویورک تایمز بازگو کرد.)
یک هفته بعد در یکم نوامبر در راس هیئتی برای شرکت در جشن بیست و پنجمین سالگرد انقلاب الجزایر به الجزیره سفر کردم. طی این دیدار، مهدی بازرگان نخستوزیر ایران از من خواست که با او دیدار کنم. من موافقت کردم و ما آن روز بعد از ظهر در اتاق او در هتل با یکدیگر دیدار کردیم.
دکتر ابراهیم یزدی وزیر خارجه و مصطفی چمران وزیر دفاع نیز در این دیدار حضور داشتند. ما درباره مسئله شاه گفتگوی چندانی نکردیم ولی به بحثدر زمینه روابطمان پرداختیم. من این نکته را مطرح کردم که آمریکا درگیر توطئه علیه رژیم جدید ایران نبوده و تشویق به این کار هم نمیکند و «ما آماده هرگونه روابط که شما مایل به آن باشید، میباشیم… ما منافع مشترکی داریم، ولی نمیدانیم شما چه انتظاری از ما دارید… دولت آمریکا همگام با شما، آماده توسعه روابط امنیتی، اقتصادی، سیاسی و اطلاعاتی میباشد.»
این امر مایه تبادلنظر درباره امکان همکاری در زمینه امنیتی شد و چمران مسئله کمک آمریکا به ارتش ایران را مطرح کرد. من بدون آن که قولی بدهم این مسئله را رد نکردم. بعد مسئله شاه مطرح شد. دکتر یزدی که تحصیل کرده آمریکا بود، بنیادگرا به نظر میرسید ولی به طرز خوشایند و با اندیشهای آماده در آغاز به پشتیبانی ما از شاه اشاره کرد و سپس گفت که حضور شاه در آمریکا «ما را ناراحت میکند.» او گفت که حتی اگر شاه شخصا هم فعال نباشد، اطرافیانش این کار را خواهند کرد و «حضور او در آمریکا سبب میشود که مردم ما گمان کنند که آمریکا در امور ایران مداخله میکند.» او همچنین این مطلب را
که شاه به دلیل درمان پزشکی درخواست پناهندگی کرده است، ساختگی خواند.
من سریعا پاسخ دادم: «این گفته تحقیرآمیز است. مطمئن نیستم که گوش دادن به این بحثبرای من بیشتر تحقیرآمیز است یا مطرح کردن آن از سوی شما برای شما مایه تحقیر است. اجازه پناهندگی در کشور شما هم مرسوم است. بسیاری از پناهندگان لهستانی در ۱۹۴۱ از سوی کشور شما مورد استقبال قرار گرفتند. ایران افتخارآمیز عمل کرد. این مرد بیمار است و ما برخلاف اصولمان عمل نخواهیم کرد.» در اینجا بود که بازرگان شخصیت لیبرال و مسن ایرانی با رفتاری مودبانه گفت که شاید پزشکان ایرانی بتوانند به معاینه او بپردازند و به این ترتیب مردم ایران مطمئن خواهند شد که او واقعا بیمار است.
من پاسخ دادم: «شاه عنصر سیاسی نیست؛ او بیماری بیش نیست و طبق قانونها و اصول ما درمان خواهد شد»، گرچه پیشنهاد بازرگان را صریحا رد نکردم. زمانی که مسئله داراییهای شاه مطرح شد، من به طرف ایرانی خودم گفتم که دربهای دادگاههای ما باز است و آنها میتوانند هر زمان که مایلند در این زمینه دعوی خود را مطرح کنند. بحثما به طور بسیار دوستانهای به پایان رسید و در واقع ایرانیها بسیار دوستانه برخورد کردند. من بیدرنگ گزارشی را در این باره برای رئیس جمهور و ونس فرستادم. به هر روی ظرف چند روز اوضاع ایران به طور کلی دگرگون شد. در ۴ نوامبر سفارت مورد حمله قرار گرفت و دو روز
بعد بازرگان ناگزیر به کنارهگیری شد. من از انگیزه بازرگان در ارایه پیشنهاد به من اطلاعی ندارم. در صورتی که از گفتگو خودداری ورزیده بودم، بنیاد گرایان ایران نسبت به دشمنی با آمریکا مصممتر میشدند و دولت آمریکا متهم به رد یک پیشنهاد مهم میشد.
افزون بر اين احتمال داشت كه در پاييز ۱۹۷۹ جانشينان ميانه روتر شاه احساس انزوا كرده و در صدد برآيند كه از كشور خارج شوند. افسوس كه پوياييهاي دروني در ايران تلاشهاي آنان را با شكست رو به رو كرد. آنها از پشتيباني برخوردار نبودند. منطق اوضاع انقلابي كار خود را كرد و ايران هرچه بيشتر تحت حكومت فزونگرايان قرار گرفت.
شناسه خبر:
۱۶۰۷۰۳
خاطرات برژینسکی از بحران گروگان گیری
وقتی اشرف برای شاه درخواست پناهندگی کرد
آنچه پیش روی شماست بخشهایی از خاطرات برژینسکی، مشاور امنیتی کارتر(رئیس جمهور وقت آمریکا) پیرامون تسخیر لانه جاسوسی توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در تهران است.
۰