رمان «نظارت دقیق قطارها» با وحدت حادثه‌ای پیش می‌رود

به گزارش افکارنیوز،رمان «نظارت دقیق قطارها» نوشته بهومیل هرابال در سال ۱۹۶۵ به رشته تحریر درآمده است. داستان این رمان در کشور چک می‌گذرد و داستانی در دوران تسلط آلمان نازی به کشورهای اروپای شرقی را روایت می‌کند. شخصیت اصلی آن نیز کارمندی در اداره خط راه آهن چک است که سعی دارد به نوعی در آمد و شد قطارهای آلمانی اخلال ایجاد کند و این روحیه و اخلاق به نوعی شیوه و ابزاری است برای مخفی‌ماندن فعالیت او است.

بهومیل هرابال(۲۸ مارس ۱۹۱۴ ۳ فوریه ۱۹۹۷) یکی از مهم‌ترین نویسندگان چک در قرن بیستم بود که آثارش به بیست‌وهفت زبان ترجمه شده‌اند. تحصیل او در رشته‌ حقوق با اشغال کشورش به‌وسیله‌ی نازی‌ها در ابتدای جنگ جهانی دوم دچار وقفه شد. در طول جنگ، ناچار شد به‌عنوان کارگر راه‌آهن و سوزنبان مشغول‌به‌کار شود که تجربیات این دوران را در مشهورترین اثرش، نظارت دقیق قطارها، انعکاس داد. هرابال فعالیت ادبی‌اش را با سرودن شعر آغاز کرد، اما زمانی نگذشت که به‌عنوان یک داستان‌نویس حرفه‌ای مطرح شد و میلان کوندرا رمان نویس سرشناس، او را بهترین نویسنده معاصر چک معرفی کرده است. اقتباس سینمایی از نظارت دقیق قطارها اسکار بهترین فیلم خارجی‌زبان را برای سینمای چکسلواکی به‌ارمغان آورد.

در آغاز داستان نتیجه کلی آشکار می‌شود: «امسال، یعنی سال ۱۹۴۵ آلمانی‌ها تسلط هوایی‌شان را بر فراز شهر کوچک ما از دست دادند.» وی در ابتدا خواننده را برای همیشه از نتیجه کار مطلع می‌کند و نشان می‌دهد که داستان پلیسی نیست در حالیکه این از دست دادن تسلط هوایی مسیری پیچیده را طی کرده است.

در پاراگراف دوم، بال یکی از هواپیماهای آلمانی به عنوان سمبل قدرت آلمان به ضرب یکی از جنگنده‌های متفقین از بدنه هواپیما جدا می‌شود و همچون پاندولی مرگ‌آور بر سر مردم کوچه و بازار به نوسان در می‌آید.

یکی از ویژگی‌های این رمان اینست که برخی از جملات به شعر پهلو می‌زند. او تپش ثانیه‌های کشف مرگ را اینطور می‌بیند: «به نظر می‌رسید در هر دانه‌ی بلوری برف، ثانیه شمار کوچکی می‌چرخد و تیک تیک می‌کند… بعد اینطور به نظرم رسید که صدای ثانیه شمار کوچک را نه تنها در هر بلور برف بلکه از جای دیگری هم می‌شنوم. البته صدای تیک تیک ساعتم هم بود که با وضوح تمام می‌شندم، اما می‌توانستم تیک تیک دیگری هم بشنوم و این تیک تیک از هواپیما می‌آمد، از همین توده در هم شکسته روبروی من.»

وی در بخشی هم به پدربزرگ خود به عنوان یک شعور تاریخی و میراثوطن خواهی اشاره می‌کند. پدربزرگی که سر وی در لای چرخ تانک گیر می‌کند. در جایی از کتاب آمده است: «…اگر چه سر پدربزرگ لای چرخ‌های تانک خرد و خمیر شده بود. مسلما این هیچ نبود مگر روح پدربزرگ لای چرخ‌های تانکی دیگر، سربازی را پشت سربازی دیگر، به قلب آلمان به قلب جایی که حمله را از آنجا شروع کرده بودند، می‌راند…»

داستان این کتاب وحدت زمانی ندارد. وحدت داستان بیشتر حادثه‌ای است. داستان در اینجا به صورت پایگاهی جهت پرش خاطره است. خاطره، نه به کمک تداعی صرف، که برای تشکیل یک وجود تاریخی، وارد داستان می‌شود.

در این داستان شخصیت‌ها در روند کلی حوادثتاثیری ندارند و رفتار رئیس ایستگاه و دوستداران او به منزله همکاری با دشمن تلقی می‌شود، اما این همکاری در مسیر کوبنده وطن پرستان کوچک‌ترین تاثیری نمی‌گذارد. قطار پشت قطار منفجر می‌شود، سربازان دشمن گروه گروه نابود می‌شوند و آلمان نازی روز به روز میدان عمل خود را تنگ‌تر و خفقان‌آورتر می‌بیند. رئیس ایستگاه و دوستانش در برابر نیروی درهم شکن تاریخ کوچک‌ترین مقاومتی نمی‌توانند بکنند.

از شگفت‌ترین تصویرسازی‌های هرابال در صحنه‌ای است که سربازی که تیری در شکم دارد و میلئش که شانه‌اش سوراخ شده است. سرباز جان می‌دهد اما حرکت پاهای او مثل حرکت اهرم‌های قطارهای نازی است: منظم و حساب شده. او هم یک مرد بود. او هم مثل ما نه مقامی داشت و نه منزلتی، با این همه یکدیگر را به ضرب گلوله از پا در می آوردیم و برای یکدیگر مرگ را به ارمغان می‌اوردیم؛ اگر چه مسلما اگر در زندگی عادی می‌توانستیم جایی یکدیگر را ببینیم، احتمالا همدیگر را دوست می‌داشتیم و برای صحبت حرف‌های زیادی داشتیم. حرکات پای نیرومند سرباز به ضرب دو گلوله یکی در قلب و دیگری در چشم، کند و سپس خاموش شد.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «سرباز آن‌جا دراز کشیده بود و من روبه‌رویش دراز کشیده بودم. دهانه‌ی تفنگ را روی قلبش گذاشتم. راست و چپ را با هم قاتی کرده بودم، اما با امتحان کردن این دست و بعد آن‌یکی در مورد امکان نوشتن، توانستم مشکلم را حل کنم. بله، حالا تفنگ را روی قلب سرباز گذاشته بودم تا دیگر فریاد نزند، تا دیگر همین‌طور توی کله‌ام نکوبد. ماشه را چکاندم. تیری رها شد و آتشی که تا اعماق رفته بود، یونیفورم او را سوزاند. می‌توانستم بوی پنبه و پشم سوخته را حس کنم، اما سرباز این بار با صدای بلندتری زنش را، مادر بچه‌هایش را، فریاد کرد و با شتاب بیشتری در جایش تکان خورد، انگار که این‌ها قدم‌های آخر بودند که بعدش باغ است و بعد از آن خانه، خانه‌ای که عزیزترانش در آن زندگی می‌کنند…»

به گزارش افکارنیوز، در سال ۱۹۶۳ مجموعهٔ «مرواریدهای اعماق» اولین اثر نویسنده به فاصلهٔ یکی دو ساعت به فروش رفت و نایاب شد و در ادبیات معاصر چک حادثه‌ای قلمداد گردید. آثار هرابال به همهٔ زبان‌های اروپایی ترجمه شده است. آثارش در اسپانیا، ایتالیا، فرانسه و لهستان و مجارستان در شمارگانی حتی بیشتر از چک چاپ شده است.

از دیگر آثار هرابال می‌توان به کلاس رقص اکابر، آگهی واگذاری خانه‌ای که دیگر در آن نمی‌خواهم زندگی کنم، اخبار قتل‌ها و افسانه‌ها، تکلیف خانگی، جوانه، من پیشخدمت شاه انگلیس بودم، وحشی نجیب، کوتاه کردن مو، شهرکی که در آن زمان از حرکت ایستاد، تنهایی پرهیاهو، جشن گل‌های برفی، زندگی بدون اسموکینگ، عروسی در خانه، گره دستمال، توفان ماه نوامبر، مرگ آقای بالتیسبرگر، قضایا و گفتگوها، اندوه زیبا، زمین‌های خالی و قصه شبانه برای کاسیوس اشاره کرد.

یان لوگنش منتقد ادبی چک معتقد است: با مرگ هرابال دوران یک نسل بزرگ ادبی قرن حاضر چک به نحوی بیبازگشت به پایان میرسد. وی روزی در ماه فوریه ۱۹۹۷ هرابال در حالیکه به کبوترها دانه میداد از طبقه پنجم به پایین ساختمان سقوط و درگذشت.