امام جعفر صادق يكي از صبورترين مدرسين دنياي قديم بود.او در دوره ايكه تدريس ميكرد نه فقط هر روز درس ميداد،بلكه بعد از خاتمه درس مخالفين علمي خود را مي پذيرفت وايرادهاي انها را مي شنود و جواب مي داد.

بعضی از شاگردان او، در روزهایی که می دانستند استادشان به مخالفین علمی جواب می دهد پس از خوردن غذا مراجعت می کردند تا در جلسه مباحثه شرکت داشته باشند. یکی از مخالفین امام مرشدی بود به اسم ابو شاکر. ان مرد یک روز بعد از اینکه امام صادق از خواندن نماز فارغ گردیدبحضورش رسید و گفت: ایا اجازه می دهی انچه می خواهم بگویم. جعفر صادق جواب داد بگو.


ابوشاکر گفت: انچه تو درباره خدا می گویی غیر از افسانه نیست وتو با افسانه سرایی می خواهی مردم را وادار به قبول چیزی بکنی که وجود ندارد وبه این دلیل خدا وجود ندارد که ما نمی توانیم با هیچیک از حواس پنجگانه انرا درک کنیم. ممکن است بگویی با عقل بوجود خدا پی میبری ولی من می گویم عقل هم بدون حس ظاهری قادر بفهم چیزی نیست.

ای مردی که دعوی دانشمندی می کنی ومیگویی جانشینپیغمبر مسلمین هستی من بتو می گویم که در بین افسانه هایی که مردم نقل می کنندهیچ افسانه ای بی پایه تر از موجود بودن یک خدای نادیده نیست. اما من فریب تو را نمی خورم وافسانه ات را درباره خدای که دیده نمی شود نمی پذیرم. من خدایی را می پرستم که بتوانم با دو چشم او را ببینم.


و در تمام مدتی که ابوشاکر مشغول صحبت بود امام حتی یکبار تکلم نکرد ووقتی گفته ابوشاکرباتمام رسید باز جعفرصادق چند لحظه لب به سخن نگشود ومنتظر بود که ابو شاکر حرف بزند.


سپس جواب داد:.. تو گفتی که من افسانه سرایی می کنم و مردم را به پرستش خدایی دعوت می نمایم که دیده نمی شود. ای ابوشاکر تو که منکر خدای نادیده هستی، می توانی درون خود را ببینی؟


ابوشاکر گفت: نه

امام صادق فرمود: هرگاه می توانستی درون خود را ببینی نمی گفتی که چون خدا رانمی توان دید پس افسانه ای بیش نیست.



ابوشاکر گفت: دیدن درون چه ربطی به پرستش خدایی که موجود نیست دارد.

امام فرمود: تو میگویی چیزی که دیده نمی شودو نمی توان صدایش راشنید و انرا لمس کرد وجود ندارد
ابوشاکر گفت: بله

امام صادق فرمود: ایا صدای حرکت خون را در بدن خود می شنوی؟

ابوشاکر گفت: مگر خون در بدن حرکت دارد؟!

امام فرمود: ای ابوشاکر خون هر چند دقیقه یک مرتبه در تمام بدن تو حرکت می نمایدو اگر حرکت ان چند دقیقه در بدن تو متوقف شود تو خواهی مرد. ایا تا امروز گردش خون را در بدن خود دیده بودی؟

ابوشاکر گفت: نه و من نمی توانم قبول کنم که خون در بدن من حرکت می کند.

جعفر صادق فرمود: انچه مانع از این می شود که قبول کنی خون در عروق تو حرکت می کند جهل است و همین جهل مانع از ان میگردد که تو خدای واحد و نادیده را بشناسی.

ایا تو ازمخلوقاتی که خداوند افریده و انها را دربدن تو گمارده و تو بر اثر کار انها زنده ای اطلاع داری؟

ابوشاکر گفت: نه

امام فرمود: تو فقط متکی به مشاهدات خود هستی و میگویی انچه را نمی بینی وجود ندارد. انها در کالبد تو بوجود می ایند رشد می کنند و دارای اولاد می شوند وبعد از مدتی از کار می افتند…ولی تو نه صدایشان را می شنوی و نه لمس می کنی.

ای ابو شاکر بدان که شماره موجودات جاندار که اینک در کالبد تو زندگی می کنند و میمیرند نه فقط از شماره تمامی ادمیان که در این جهان زندگی می کنند بیشتر است بلکه از شماره ریگهای بیابان بیشتر است.

چرا گفته اند کسی که خود را بشناسد خدای خود را می شناسد.

ای ابوشاکر آیا این سنگ را می بینی که در پای دیوار کار گذاشته اند.

تو این سنگ را بیحرکت میبینی چون چشم تو حرکت انرا نمی بیند وهر کس به تو بگوید در سنگ حرکاتی وجود دارد که حرکات ما که در اینجا جمع هستیم چون سکون است تو نمی پذیری و می گویی افسانه سرایی می کند. غافل از اینکه چون تو نادان می باشی نمی توانی به حرکت درون این سنگ پی ببری وشاید روزی برسد که بر اثر توسعه دانایی مردم بتوانند حرکت درون سنگ را ببینند.(مجله علم چاپ امریکا در تاریخ جون ۱۹۷۳نوشت: توانسته اند با عکسبرداری بوسیله لیزر برای اولین بار حرکت مولکولها را بطور واضح ببینند ومدت فلاش دوربین عکاس که بوسیله لیزر عکس میگیرد یک تریلیونیم ثانیه است وبرای اینکه بدانیم یک تریلیونیم ثانیه در مقابل یک ثانیه چقدر کوتاه است میگوییم که متناسب است با یک شیانه روز از عمر مادر قبال ده میلیارد سال…)


ای ابوشاکر با اینکه هوا وسیله حیات تو وسایر افراد بشر است تو انرا نمی بینی و فقط وقتی که باد می وزد انرا حس می کنی. ایا می توانی منکر وجود هوا بشوی… ای ابوشاکر انکار خالق کردن از جهل است نه عقل.


من خداي خود را نساخته ام و او را از انديشه هاي خود بيرون نياورده ام.اما خداي تو بقول تو ساخته دستهاي تو مي باشد.انچه من كردم و مي كنم اينستكه با انديشه خود خدا را بهتر بشناسم وزيادتر بعظمت او پي ببرم.