کاراکترهای فیلمم را دوست دارم

به گزارش افکارخبر، «چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت» نقدی جدی به جامعه دارد فیلم فضایی دارد که برای فیلمساز پرسه زدن در زاغه‌ها و بیغوله های فقر زده و سرک کشیدن مداوم در سفره های بی رونق طبقات محروم فراهم بوده است اما فیلمساز از آن پرهیز کرده و تلاش داشته است به اندازه ای که نیاز فیلمش است از ماجرا پرده برداری کند و به اندازه نیاز اثر به سراغ درونیات و تلاطم روحی شخصیت‌های فیلمش می رود. فیلم اثری انسانی و دغدغه‌مند است که به دور از هرگونه درشت نمایی و شعاری شدن فیلمی مطلوب و مثال زدنی است.

فیلم «چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت» علاوه بر دریافت سیمرغ بلورین بهترین فیلم و بهترین کارگردانی از جشنواره فیلم فجر توانست نظر جشنواره های خارجی را به خود جلب کند و در جشنواره ونیز موفق به دریافت جایزه منتقدان شد که از اهمیت خاصی برخوردار است. نگاه انسانی و درست فیلم باعثشد فیلم با مخاطب خارجی به درستی ارتباط برقرار کند و تاکنون ۶ کشور اروپایی فیلم را برای نمایش در سینماهای اروپا خریداری کردند.

به عقیده بسیاری از کارشناسان ایرانی و خارجی فیلم روایتی بدون عیب و نقص دارد که با توجه به اهمیت فیلمنامه در اولین بخش از میزگرد فیلم با وحید جلیلوند درباره جزئیات فیلمنامه و نوع نگاهش به جامعه توجه داشتیم. در میزگرد خبرگزاری فارس علی جلیلوند به عنوان تهیه کننده درباره پتانسیل فیلم در برقرای ارتباط با مخاطب خارجی و تولید فیلم، سعید داخ درباره ایفای نقش سرگرد نیز به گفت و گو نشستیم که در بخش های دیگر منتشر خواهد شد.

*مهمترین معیار فیلمساز «مردم» است

یک فیلم انسانی با موضوعی اجتماعی ساختید این فیلم نگاهی منتقدانه به جامعه در بر دارد، مشکلات را می بیند اما هیچ گاه درشت نمایی نمی کند. در شرایطی که بستر مناسب برای سر کشیدن به بیغوله ها و … فراهم بود توانستید از درشت نمایی دوری کنید و به عقیده شما چقدر مخاطب امروز ما نیاز به چنین فیلمی دارد؟

باید این توضیح را قبل از پاسخگویی به سوال شما بدهم، من قائل به سیاه نمایی در فیلم های سینمایی(فیلم خودم یا دیگران) نیستم و این واژه را نمی فهمم. اگر شاخص هر فیلمساز بیان «واقعیت» باشد نه آگراندیسمان کردن واقعیت، فیلم دچار درشت نمایی و سانسور نخواهد شد. اگر متر و معیاری به نام واقعیت در کار داشته باشیم هیچ گاه دچار مشکل نخواهیم شد مهمترین معیار هم «مردم» هستند. مردم سینمایی که بیش از اندازه مساله ای را بزرگنمایی کند دوست ندارند. ممکن است در لحظه به آن بزرگنمایی توجه کنند یا با تشویق، ابراز احساسات کنند اما دوست ندارندو نهایتا فیلم محبوب شان نیست.

*هنرمندی که بین مردم زندگی می کند حرف مردم را منتقل می کند

ممکن است در اذهان هم باقی نماند

بله. اما فیلمی که با زندگی واقعی مردم قرابت دارد، در ذهن ماندنی خواهد شد. آدمهای فیلم اگر دردی راتحمل می کنند و یا می خندند اگر دچار تلخی یا آغشته به شیرینی هستند از جنس واقعیت اند و این برای مخاطب لذت بخش است و احساس درشت نمایی هم نمی کنند.

اجازه دهید بخش دوم سوال را این طور پاسخ دهم. معتقدم هر هنرمندی در هر رشته‌ای براساس آنچه که در جامعه اش اتفاق می افتد متن اش را می نویسد وبه تبع آن زیرمتن و فرامتن اش را می نویسد. نمی توانید جامعه را خوب رصد کنید اما از آن فاصله بگیرید و چیز دیگری بنویسید. این امر شدنی نیست. هنرمندی که بین مردم زندگی می کند ناخودآگاه حرف مردم را منتقل میکند. بعد از بیش از دو دهه ساخت مستند اجتماعی، رفتن در کوره پزکوره ها و … ناخودآگاه از چیزهایی درد می کشی و از چیزهایی شاد می شوی و از آن لذت می بری و این شادی ها و غم ها دائم روی فرد تاثیرگذار است حتی اگر فیلم نسازد. ممکن است در هنگام خوردن غذا هم بخشی از واقعه ای که دیدی و آزار دهنده بوده را به دیگران منتقل کنی. اگر واقعاً در دل جامعه زندگی کنی مسایل جامعه ناخودآگاه وارد اثرت می شوند. ساز هم می زنی ناخودآگاه تلخ می زنی. شعر می گویی اما تلخ می گویی. فیلمنامه می نویسی اما حس می کنی که تلخ می شود. ما تصمیم نگرفتیم که از تلخی ها بگوییم این تلخی ها ناگریز مشاهدات ما هستند و وجود دارند.

*زندگی با مردم پتانسیل عجیبی در من ایجاد می کند

چقدر در جامعه هستید؟ براساس فعالیت در حوزه مستنداین قدر در جامعه حضور دارید؟

یک بخشی از آن مربوط به حرفه ام است و بخش دیگر کاملاً شخصی است. مطالعه مردم با درون مردم بودن دو امر جدای از یکدیگر است. یک بخشی مربوط به این مهم است که برای تولید بیش از ۳۰ مستند ناگزیر به مطالعه جامعه شدم. بخش دیگر این است که من هم مانند دیگر افرادجامعه هستم و زندگی می کنم. وقتی وجه آرتیستیک خود را فراموش کنیم به راحتی می توانیم زندگی کنیم. این نوع زندگی پتانسیل عجیبی در من ایجاد می‌کند.




*لنز سینما درون فیلمساز را بروز می دهد / همه کاراکترهای فیلم ام را دوست دارم و در جایگاهشان به آن ها حق می دهم

«چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت» در سه روایت به زندگی لیلا، جلال و ستاره می پردازد که به خاطر انتخاب های گذشته و احیانا آینده در موقعیت های مختلف این افراد قرار می گیرند و هر سه تلاش می کنند به مشکلات(منطقی یا غیر منطقی) فائق آیند. فیلمساز هیچ قضاوتی درباره هیچ یک از این افراد نمی کند و پرهیز از «قضاوت» نقطه عطف فیلم است. چگونه از قضاوت کاراکترها در فیلم پرهیز کردید کار سختی که کمتر ما در آثارمان شاهد آن هستیم.

بخشی از این قضاوت نکردن ریشه در خانواده های ما(من، علی زرنگار و حسین مهکام) دارد، پیرامتنی است. احتمالا خانواده های ما از قضاوت کردن پرهیز کردند. در مورد خودم اینگونه می توانم شرح دهم که مادرم فردی مذهبی است اما درب خانه ما به روی همه افراد با هر نوع نگاه و عقیده و سلیقه‌ای باز بود، مادرم هیچ گاه قضاوت نمی کرد و هیچ تغییری در نگاهش به افراد مذهبی با دیگران وجود نداشت. من معتقدم مادرم «پروردگار خودش بودن است» به این معنی که مادرم در برخورد با متمول ترین فرد در میان اقوام - که دارایی اش از حساب و کتاب خارج بود - با همان قدرت و قوتی صحبت می کند که در کنار فقیرترین افراد اقوام قرار می گیرد و صحبت می کند. ناخودآگاهِ افراد در بروز و ظهور رفتارشان بسیار تاثیرگذار است. سر کلاس هایم هم تاکید دارم بیشتر از آن که به دانش نظری مان اضافه کنیم بهتر است بدانیم؛ هستیم و چه هستیم؟

با احترام به رفقا، همه بزرگترها و اساتید در عرصه سینما به نظرم لنز سینما بقدری بی حیا است که حد و مرزی ندارد. درون فیلمساز را زودتر از آدم های جلوی دوربین به نمایش می گذارد. اگر «قضاوت نکردن» درون فیلمساز باشد در فیلم بروز می کند. نمی توان در واقعیت اطرافیان را قضاوت کرد اما در فیلم از این کار برحذر بود.

کاراکترهای فیلمم را دوست دارم درباره آن‌ها قضاوت تلخ یا منفی نمی کنم

نکته دوم این که من تمام کاراکترهای فیلم ام را دوست دارم و به هریک از آن ها در جایگاه خودشان حق می دهم. تمام نیروهای مقابلی که در فیلم می بینیم را دوست دارم. من به همان اندازه که به اسماعیل(بروز ارجمند) برای تعصب، غیرت و شرافت طبقه اجتماعی اش حق می دهم به مرتضی هم حق می دهم که بی عقلی، شیطنت و جوانی کند. به همان اندازه که به لیلا(نیکی کریمی) حق می دهم به علی هم حق می دهم. به همان اندازه که به جلال(امیر آقایی) حق می دهم به میترا هم حق می دهم زیرا نماینده فرد پا روی زمینی است که کاملاً در جایگاه و با استدلال های خودش درست می گوید. جلال هم نماینده فردی است که دردی کشیده و این زخم جایی سر باز کرده است. به پلیس قصه حق می دهم که شدت و حدت کند و تند شود. بعد از فیلم افرادی گفتند که پلیس فیلم تند است. اگر منش پلیس اینقدر شدت و قدرت و توان نداشته باشد بهتر است این شغل را کنار بگذارد. پلیسی که نتواند محله عریض و طویلی که در فیلم شاهد آن هستیم را کنترل کند باید این لباس را درآورد. اگر قرار است با قربون صدقه این کار را انجام دهد دروغ است و واقعی نیست.

سعید داخ: در فیلم یک نکته حایز اهمیت وجود دارد و وحید جلیلوند نسبت به آن تعمد داشت. برای اولین بار پلیس کلانتری را در فیلم «چهارشنبه…» شاهد هستید. تا به حال هر قدر نقش پلیس بازی شده یا مربوط به آگاهی بوده یا ادای پلیس فرنگی را درآورده است و ژست گرفتند. درحالی که ما پلیس کلانتری را می بینیم و نه پلیس آگاهی یا پلیسی که در فرهنگ ما نیست. نکته ظریفی در فیلم بود که کمتر به آن توجه شد.

جلیلوند: اگر ۵ نفر در کوچه دعوا کنند مامور کلانتری برای اینکه به قائله خاتمه بدهد، داد می زند و باید این کار را انجام دهد. پلیس قصه ام را دوست دارم زیرا پلیس قصه من آدم بدی نیست، شریف است و لحظه ای که منطقی را می شنود بر اساس آن منطق عمل می کند. پلیس قصه من ضجه های افراد اطراف ماشینش را می شنود. به همان اندازه به جلال که روبروی پلیس قرار می گیرد و می گوید: «شما همه آگهی روزنامه ها را چک می کنید؟» حق می دهم. زیرا ماموران مختلف از ارگان های مختلف وجود دارند که به جای اینکه کنار مردم باشند روبروی آن ها قرار می گیرند. در دنیای شخصی خودم وقتی افراد مختلف را دوست دارم با تمام نقاط ضعف و قوت شان آن ها را می پذیرم. خودم را هم با همه بدی ها و خوبی ها یم دوست دارم زیرا انسان هستم و ممکن است جایی اشتباه و خطا کنم. چون مجموعه کاراکترهایم را دوست دارم درباره آن ها قضاوت منفی، برنده یا تلخ ندارم.

اپیزودیک بودن داستان کار فیلمنامه نویس ها - که خودتان یکی از آن ها هستید - را بسیار سخت می کند و ما هیچ کجا انفصال در ارایه روایت نمی بینیم که کار سختی است تجربه ای از این دست را کمتر در سینمای ایران می بینم.

به عقیده من بیش از این که فیلم سه اپیزود باشد یک قصه در سه روایت است. ساختار سینمای اپیزودیک متفاوت از قصه ما است.

قائل به اپیزودیک بودن فیلم نیستید؟

با تعاریف کلاسیکی که از سینمای اپیزودیک ارایه می شود نه. «چهارشنبه…» یک فیلم است با سه روایت یا سه زاویه دید.

روایت ما اول شخص است

از ابتدا به این نوع شیوه در روایت توجه داشتید

دقیقا. اما نه به این صورت که برای ساختار، فیلمنامه بنویسیم. بلکه فیلمنامه و مفهومی که قصد داشتیم به مخاطب منتقل کنیم این ساختار را می طلبید . البته این بدین مفهوم نیست که نمی توانستیم در یک ساختار خطی قصه را روایت کنیم . این نوع روایت گویاتر و مفهوم تر بود. علی الخصوص تعمد داشتیم به خاطر همذات پنداری با کاراکترهای اصلی فیلم، روایت مان اول شخص باشد و با یک کاراکتر تا یک نقطه جلو برویم .تاکید ما در هر روایت، اول شخص بودن روای بود طبیعتاً سه روایت شدن یا به تعبیری سه قطع یا اپیزود شدن به این دلیل بود.