چارلی چاپلین در یکی از سکانس‌های عصر جدید، صبح شاد و شنگول و با لباس شنا تصمیم می‌گیرد تنی به آب بزند و روزش را با تندرستی و شادابی آغاز کند. برای همین جست و خیزکنان روی تخته کنار رودخانه می‌رود و با ژست یک شناگر داخل آب شیرجه می‌رود، غافل از این که رودخانه عمقی ندارد و چاپلین با اصابت به زمین کم‌آب، مصدوم می‌شود و با ناامیدی و درد و دستی بر سر و لنگ لنگان راه رفتن به کلبه‌اش برمی‌گردد. این سکانس بارها از تلویزیون پخش شده و شاید آن را تماشا کرده باشید، اما باز هم مقاومت و نخندیدن به آن سخت است، با این که بر اثر این تکرار دیگر همه چیز صحنه برای شما لو رفته و چیز جدیدی برای تماشا وجود ندارد. با این حال چه می‌شود که با فیلم همراه می‌شوید و نمی‌توانید از آن دل بکنید؟ رمز چاپلین برای همراهی ابدی مخاطب چیست؟
 

با این که 80 سال و بیشتر از فیلم‌هایی چون عصر جدید، پسربچه، روشنایی‌های شهر، دیکتاتور بزرگ و انبوه کارهای کوتاه و بلند او می‌گذرد، اما همچنان آثارش با طراوات، خنده‌دار و در عین حال عمیق هستند و تماشاگر را تحت تاثیر قرار می‌دهند و هنوز هیچ بازیگر و سینماگری نتوانسته در تعداد دیده شدن آثارش از سوی مردم و جلب رضایت و خنده گرفتن از تماشاگر به گرد پای «ولگرد کوچک» برسد. دلیل اصلی این موفقیت بی‌بدیل را باید صداقت هنرمندانه چاپلین، شناخت درست جامعه و انعکاس دقیق آنها در درست‌ترین قالب کمیک دانست؛ یعنی طراحی شخصیت و حرکات کاراکترها و نحوه رفتار آنها در اثر به قدری کامل و بی‌نقص است که تصور مسیر دیگری برای آنها دشوار می‌نماید و وقتی همه چیز سر جای خود باشد و با ترکیبی ایده‌آل قدم بردارید، حتی تکرار تماشا خالی از لطف نیست و شما را به وجد می‌آورد. مگر می‌شود آدم اهل ذوقی از بارها دیدن گل مارادونا به انگلیس در جام جهانی پس از درو کردن آن همه بازیکن لذت نبرد؟ سکانس‌های تماشایی چاپلین هم همچون گل‌هایی دیدنی هستند که تماشاگر هر بار مشتاقانه می‌بیند و رضایت‌مندانه به آن می‌خندد.

اما چرا فیلم‌ها و سینمای کمدی ما حتی در نخستین مواجهه با تماشاگر از خنداندن درست او عاجز است و کمتر فیلمی است که ترکیب و همه اجزای کمدی آن به درستی کنار هم چیده شده باشد؟

چرا بجز تعداد معدودی فیلم جذاب و ماندگار، ژانر کمدی ما هیچ گاه عصر طلایی و دوران موفقی نداشت؟ صحبت درباره سینمای کمدی این سال‌ها و این روزها هم بیشتر به جوکی بی‌مزه و چه‌بسا مرثیه‌ای به غایت محزون می‌ماند. فیلم‌هایی که با فیلمنامه‌ای دم دستی و بسیار پیش پاافتاده، بازیگرانی روتین و تکراری و بی‌نمک و صحنه‌هایی به سرعت فراموش شدنی، بیشترین خنده‌ای که از تماشاگر می‌گیرند از روی تمسخر است.

در مدت معلوم

فیلم ساختن درباره ازدواج موقت، زمانی که هنوز تکلیف جامعه با این مساله روشن نیست و اظهارات موافق و مخالف زیادی در این باره وجود دارد، شجاعانه است و باید این طرح موضوع را در سینما به فال نیک گرفت، اما طرح مساله و موضوع به چه قیمتی؟ این که چنین مساله ملتهب و چالشی را دستمایه و ابزاری برای کشاندن به هر قیمت تماشاگر به سینما قرار دهیم، درست است؟ آن هم بی‌آن که مسیر مشخصی در روایت قصه داشته باشیم، مدام به این شاخه و آن شاخه بپریم و یکی به نعل و یکی به میخ بزنیم.

در مدت معلوم با عنوان غلط اندازش، آدرس غلط به تماشاگر می‌دهد و حتی به اصول و طرح موضوع خودش وفادار نمی‌ماند. مخاطب با توقع بالایی به دیدن فیلم می‌آید و حتی مشتاقانه تن به قلاب کم بنیه اثر می‌دهد، اما از جایی به بعد می‌فهمد که رودست خورده و فیلم آن چیزی نیست که می‌خواهد ببیند.

خطوط قرمز و پرهیز از پرداخت مستقیم به مساله ازدواج موقت به دلیل حساسیت‌های موجود در جامعه به جای خود و از این نظر باید به نویسنده و فیلمساز حق داد، اما وقتی فیلمی در قالبی کمدی و اجتماعی قدم می‌گذارد و با انتخاب بازیگرانی چون جواد عزتی، اکبر عبدی و حتی هومن سیدی و ویشکا آسایش قصد و نیت اولیه‌اش را عملی می‌کند، می‌تواند با تعبیه صحنه‌هایی بانمک، زهر برداشت‌های سوء در این زمینه را بگیرد و با دستمایه‌های ملتهبش شوخی کند. فیلم قهرمانی مردد و گیج پیش روی ما می‌گذارد که معلوم نیست به دنبال چیست و می‌ترسد حرف بزند. بنابراین با فیلمی روبه‌رو می‌شویم که فقط در حد طرح مساله به بدترین شکل باقی می‌ماند و نه کمدی است و نه اجتماعی.

مانیفست و دیدگاه سازندگان هیچ نمود مشخصی در فیلم ندارد. آیا دنبال تایید ازدواج موقت هستند یا می‌خواهند به نبود امکانات برای ازدواج دائمی اشاره کنند؟ خنده که پیشکش، اما فیلم هیچ نخ و کد امیدوارکننده و راهگشایی به تماشاگر نمی‌دهد. ظاهرا آنچه کوچک‌ترین اهمیتی ندارد، همین رضایت تماشاگر است و مخاطب باید به بازی بامزه هومن سیدی به عنوان تنها عایدی از فیلم راضی باشد.

آنچه برای سازندگان فیلم مهم بوده، استفاده از ترفندهایی تبلیغاتی همچون «تماشای این فیلم به افراد کمتر از 12 سال توصیه نمی‌شود» برای کشاندن تماشاگر به سالن‌های سینما و فروش بالاست که البته اثرگذار بوده است. بیچاره انبوه تماشاگران مجرد بینوایی که پشت دیوار ازدواج منتظر نشسته اند و مشکلشان شکستن طلسم تنهایی است.

آدم باش

«آدم باش» یکی از فیلم‌های به اصطلاح کمدی این روزهای سینمای ماست، اما دریغ از یک صحنه واقعا بامزه و خنده دار؛ یک فیلم دورهمی که هیچ دستاورد رضایت‌بخشی برای تماشاگر ندارد و اگر بخواهیم بدبینانه‌تر به ماجرا نگاه کنیم، حتی ناجوانمردانه او را فریب می‌دهد. فیلم، قصه جوانی به نام هیبت آدمی معروف به آدام را روایت می‌کند که سال‌ها در استرالیا زندگی کرده و حالا در آستانه مرگ پدربزرگ متمولش راهی ایران می‌شود.

نکته مهم شخصیتی او عشق و علاقه فراوان به حیوانات است و این دغدغه حیوان دوستی باعث شده او بویی از علاقه به آدمی نبرده باشد و به عبارت دیگر نتواند به یک انسان عشق بورزد.

ظاهرا ایده یک خطی بدی به نظر نمی‌رسد و می‌توان با توجه به آن، شخصیتی فوق‌العاده بانمک و موقعیت‌هایی کمیک در قصه تعبیه کرد، اما فیلمنامه و اثر به قدری سطحی و دم‌دستی پیش می‌رود که اسفبار است و وقتی فیلمنامه جذابی وجود ندارد، به نمک‌پرانی‌های امین حیایی و اکبر عبدی بسنده می‌شود؛ بازیگرانی که با وجود بازی‌ها و فیلم‌هایی ماندگار در کارنامه، ثابت کرده‌اند در فیلمی که هیچ چیزی سر جایش نیست، نمی‌توانند کمکی به اثر کنند. اینجا اوضاع از این بدتر است و حیایی و عبدی هم در بهره‌گیری از هنر ذاتی خود ناتوان و سرگردانند. حیایی به شکل مضحکی کلمات و جمله‌هایی را به انگلیسی بیان می‌کند و همان بازی کلیشه‌ای سال‌های اخیرش را پی می‌گیرد. عبدی هم همان پیرمرد آذری شیرین بیان است و مرتب از این فیلم به فیلم دیگر می‌رود.

وقتی قهرمان قصه به جای این که جذاب و بانمک باشد، خل و چلی نچسب است، چطور می‌شود فیلم را تحمل کرد؛ آن هم فیلمی که قصه‌ای بی رمق و مبهم دارد. آدام دوستدار حیوانات است، اما در جایی از فیلم وقتی پرخاشگری می‌کند و همه چیز را به‌هم می‌ریزد و از این که مثل حیوان رفتار کرده عذرخواهی می‌کند! نکته‌ای که نقیض شخصیت حیوان دوست آدام است. چطور می‌شود کسی که این داعیه را دارد، رفتاری بد را به حیوان نسبت دهد؟ از این بدتر این که او قرار است با ارثیه پدربزرگ، یک باغ وحش در ایران تاسیس کند! آیا حبس حیوانات برای سرگرمی آدم‌ها نسبتی با آرمان‌های یک حافظ حقوق حیوانات دارد؟

سکانس‌هایی که برای حیوان دوستی آدام در فیلم تعریف شده هم بی‌مزه است و کوچک‌ترین خنده‌ای از تماشاگر نمی‌گیرد. جالب اینجاست که فیلم‌هایی از این دست تصور می‌کنند شمال کشور می‌تواند به جذابیت اثر اضافه کند، اما وقتی فیلمنامه درستی وجود نداشته باشد، لوکیشن کمکی به بهتر شدن فیلم نمی‌کند، ضمن این که تاریخ مصرف استفاده از ادا و اطوار و آدم‌های چپول و کج و معوج و با لهجه مدت‌هاست گذشته و تماشاگران با این تمهیدات نمی‌خندند.

فیلم متاسفانه زوج سیروس گرجستانی و حسن رضایی را که می‌توانستند در صورت فیلمنامه و نقش‌هایی درست تعریف شده، بانمک و جذاب باشند، به کاراکترهایی ابله و بی‌دست و پا تبدیل می‌کند؛ زوجی که به نوعی هجو زوج جمشید هاشم‌پور و حسن رضایی در فیلم‌هایی اکشن و حادثه‌ای است که نقش قهرمان و وردست بانمک را بازی می‌کردند، اما گرجستانی فقط کله طاسش بهره‌ای از آریای سابق می‌برد و رضایی بیچاره هم پس از غیبتی طولانی در سینما ناچار می‌شود لحن دوبلورش منوچهر اسماعیلی را تقلید کند که تلاشی مضحک است. به اینها بیفزایید بازی تصنعی نیوشا ضیغمی را که انتخاب خوبی برای نقش نبوده است. همچنین نمی‌توانیم حسرتمان را از بازگشت اندوهبار مجید جوانمرد به سینما کتمان کنیم، هرچند فیلمساز فیلم‌های خوب و خاطره‌انگیزی چون شکار و دستمزد و دیگر عوامل فیلم به موفقیت اثرشان در گیشه استناد کنند.

پس از تماشای این فیلم است که عنوان آخرین کمدی سال روی پوستر تبلیغاتی آن بامسما جلوه می‌کند؛ بله، به لحاظ کیفیت و خنداندن تماشاگر این فیلم واقعا آخرین کمدی سال است، هرچند رقیبان زیادی مثل سایه او را تعقیب می‌کنند.