آن سال‌ها حتی بزرگان نظام هم سریال «سال‌های دور از خانه» را تماشا می‌کردند. این نقل حرف و حدیث‌های مردم نیست که اعتباری نداشته باشد. آیت‌الله خامنه‌ای روز ۲۸ مهر ۱۳۷۰ در دیدار با اعضای مجمع نویسندگان از قول حاج احمدآقا اعلام کرد که امام مرتب این سریال را نگاه می‌کردند. رهبر انقلاب حتی اوشین را با سریال‌های ماه رمضان مقایسه کردند و گفتند: «ژاپنی‌ها بر می‌دارند از زندگی معمولی و شخصی یک نفر، یک موضوع برای فیلم درست می‌کنند که مطابق با واقع است. این سریال سال‌های دور از خانه که نشان می‌دادند، همه را جذب کرد، چون زندگی که آن شخص در فیلم دارد و آن کاری که او دارد می‌کند، درست مطابق با واقعیت است. باید واقعیت را عکسبرداری کنند و به آدم نشان دهند. با همه ریزه‌کاری‌هایش جلا بدهند و جلوی چشم آدم بگذارند. آن سریالی که اشاره کردم این‌طور نبود؛ آن سحر ماه رمضانش، آن افطار ماه رمضانش، آن مجلس روضه‌اش؛ آخر هم بی‌معنی، بی‌مزه و بی‌واقعیت! واقعاً جامعه ما این است؟ اصلاً هیچ چیز سرشان نمی‌شود!»

 

داستان زندگی اوشین تاناکورا در گذر از فراز و نشیب‌های زندگی با همه جذابیتی که برای همه مردم ایران داشت، برای محمد هاشمی رفسنجانی که آن روزها رئیس صداوسیما بود، اقبال زیادی نداشت. همان روزهایی که مردم به تماشای اوشین و گرما و سرمای روزگارش می‌نشستند، مصاحبه‌ای با عنوان الگوی زن مسلمان در روز تولد حضرت زهرا در رادیو پخش شد. یکی از زنان در پاسخ به این پرسش که الگوی شما چه کسی است، جواب داد «اوشین» و این آغاز اتهام توهین به مقدسات برای محمد هاشمی بود؛ حکایتی که با نامه امام خمینی به هاشمی و مجازات شدید مسئولین رادیو شروع شد و به صرف میوه و شیرینی در زندان قصر پایان یافت. خاطره آن روز و آن اتفاق اما در ذهن محمد هاشمی مانده است. او حالا بعد از گذشت ۲۷ سال از ۹ بهمن ۱۳۶۷، قصه آن اتفاق را برای «تاریخ ایرانی» تعریف می‌کند:

 

***

 

روایت‌های زیادی از مصاحبه الگوی زن مسلمان و اوشین در آن سال شنیده شده. قصه‌های متفاوتی که هر کسی از زبان خودش تعریف کرده و مردم را به قضاوت نشانده است. داستانش را شما برای ما تعریف کنید.

 

اصل قصه از این قرار است که به مناسبت ولادت حضرت زهرا برنامه‌ای در رادیو تهیه کرده بودند که در آن برنامه از دختر خانمی پرسیده بودند الگوی شما حضرت زهراست؟ آن دختر خانم هم گفته بود که «نه، حضرت زهرا خیلی خوب هستند. ما نمی‌توانیم مثل ایشان باشیم. الگوی من اوشین است.» آن زمان سریال اوشین پخش می‌شد. این برنامه که پخش شد، خدمت امام گزارش دادند که به حضرت زهرا توهین شده است. امام هم آن زمان آن برنامه را گوش می‌دادند. امام به دادستان وقت که آن روزها آقای میرعماد بود، دستور دادند که موضوع را بررسی کنند و اگر سوءنیتی داشتند، مجازاتشان کنند. دادستان هم پنج، شش نفر از کارکنان را احضار کرد. نوار برنامه را آوردند تا غروب بررسی کردند. احکامشان را هم همان روز صادر کردند که انفصال از خدمت، زندان، تعزیر و جریمه بود. من همان موقع زنگ زدم به آقای میرعماد و گفتم که همکاران ما را تحویل زندان ندهید. در دفترتان نگه دارید تا من بروم خدمت امام و تکلیفشان را روشن کنم. آن‌ها هم یک ساعتی نگه‌شان داشتند و بعد دوباره به من زنگ زدند و گفتند که ما بیشتر از این نمی‌توانیم نگه‌شان داریم. می‌فرستیمشان زندان قصر. من هم به رئیس زندان قصر زنگ زدم و گفتم که بچه‌ها می‌آیند آنجا و مهمان شما هستند. آن‌ها را داخل زندان نبرید. دفتر شما باشند تا من بروم خدمت امام و با ایشان صحبت کنم. بعد نامه‌ای نوشتم و رفتم خدمت امام. به ایشان گفتم که «مسئول اصلی صداوسیما من هستم. این‌ها قصور و تقصیری ندارند. شما اگر می‌خواهید کسی را مجازات کنید، من هستم. اگر کارمندان ما به خاطر این مسأله مجازات بشوند، آن‌ وقت کسی دل و دماغ کار کردن ندارد. دستش به کار نمی‌رود و من هم نمی‌توانم سازمان را به این شکل اداره کنم.» امام فرمودند: «به من بنویس، من عفو می‌کنم.» من هم نامه‌ای که آماده کرده بودم را دست امام دادم و ایشان هم دستور دادند که آن‌ها را عفو کنند. من رفتم مقداری میوه و شیرینی خریدم و با دستور عفو امام بردم دفتر زندان. چون انجام این کار تا ۸ و ۹ شب طول کشیده بود و رئیس قوه قضاییه که آن سال‌ها آقای موسوی اردبیلی بودند باید از نظر قانونی دستور عفو امام را اجرایی می‌کردند، آزاد شدن بچه‌ها به فردا صبح افتاد. من حتی با آقای موسوی هم تماس گرفتم اما ایشان گفتند که امشب دیگر نمی‌شود کاری کرد تا فردا صبح. من هم همان‌جا در دفتر زندان چند ساعتی پیش بچه‌ها ماندم و شام سفارش دادیم و با هم خوردیم. قرار شد بچه‌ها همان‌جا در دفتر بمانند تا فردا صبح. ساعت ۱۰ صبح فردا من با نامه آقای موسوی رفتم دفتر زندان قصر. بچه‌ها آزاد شدند و رفتند پی کار و زندگیشان!

 

 

روزنامه جمهوری اسلامی روز نهم بهمن ماه یعنی فردای همان روزی که این اتفاق افتاد، نامه امام به شما را چاپ کرد. در آن نامه امام دستور داده‌اند در صورتی که ثابت شود قصد توهین در کار بوده، حکم خاطیان اعدام است. بعدها نقل‌های زیادی در مورد چند و چون این حکم به راه افتاد.

 

امام اصلاً حکم اعدام نداده بودند. دستور رسیدگی داده بودند. گفته بودند اگر سوءنیتی برای توهین به حضرت زهرا داشتند، مجازات شوند. امام هیچ حکمی ندادند. دادستان عمومی تهران، آقای میرعماد، نوار را خواستند. بررسی کردند. شدیدترین حکم‌ها انفصال از خدمت بود یا مثلاً پنج سال زندان و تعزیر. یعنی این شش نفر هر کدام به تناسب نقشی که در برنامه داشتند، هر کدام یک مجازاتی داشتند. اصلاً اعدامی در کار نبود، ولی همین مجازاتی هم که برای آن‌ها نوشته بودند به اعتقاد من حقشان نبود. چون مسئول صداوسیما من بودم و خطایی اگر رخ داده بود، باید یقه مرا می‌گرفتند.

 

 

چرا تقصیر را به گردن گرفتید؟ شما مدیر رئیس صداوسیما بودید و آن‌ها مجریان پست‌هایی که برایشان تعیین شده بود. یک نظر هم این است که سهل‌انگاری کردند و خودشان باید تاوان اشتباهشان را پس می‌دادند. چه نیازی بود که شما برایشان سینه سپر کنید؟

 

من مسئول بودم. من در تمام دورانی که این مسئولیت را داشتم، از تمام کارکنان صداوسیما با همین شدت دفاع می‌کردم. اجازه نمی‌دادم کسی به کارمندان تعرض بکند یا هر مشکل دیگری برایشان پیش بیاید. روزی که من مسئولیت صداوسیما را قبول کردم، تمام این بار را به دوش خودم گذاشتم.

 

 

اگر همین مجازات‌ها برای شما در نظر گرفته می‌شد، انفصال از خدمت، زندان یا هر چیز دیگری، ارزشش را داشت؟

 

اگر می‌شد هم عیبی نداشت. من وقتی مسئولیت قبول می‌کنم یعنی باید پای همه چیز بایستم. مسأله مهم آن نامه این بود که امام نوشته بودند اگر سوءنیت داشتند. قاضی که به پرونده رسیدگی کرده بود، نتوانسته بود تصمیم قطعی بگیرد که قصد و غرضی در کار بوده. آن‌ها واقعاً سوءنیت نداشتند. اصلاً برنامه زنده بود و لحظه‌ای که این جمله شنیده شد، نمی‌توانستند برنامه را قطع کنند. اما به‌هرحال قاضی این رأی را داد که تخلف انجام شده است. هر کسی به اندازه نقشی که داشت حکم متفاوتی گرفت. من ایمان داشتم که آن‌ها سوءنیت ندارند. من هم وقتی مسئولیت را به عهده می‌گیرم، مشخص است که سوءنیتی ندارم. امام هم کلاً دیدگاه مثبتی به من داشتند و من پرونده‌ام پیش ایشان سفید بود، بنابراین عفو کردند. اما حتی اگر تمام این‌ها هم نبود، من تاوان مسئولیتی که پذیرفته‌ام را می‌دادم. فرقی نمی‌کرد انتهایش چه حکمی باشد؛ عفو یا زندان!

 

 

روزنامه کیهان در انتشار این خبر به ارسال نامه درخواست عفو به امام از سوی رئیس دیوان عالی کشور هم اشاره کرده است. اینکه موسوی اردبیلی از امام خواسته‌اند با توجه به اثبات عدم سوءنیت کارکنان برنامه الگوی زن، ایشان را از مجازات عفو کنند. آقای موسوی در روند عفو نقشی داشتند؟

 

نه اصلاً چنین چیزی نبود. امام دستور عفو را به ایشان ابلاغ کردند. از دفتر امام نامه را به ایشان تلگراف زدند اما آقای موسوی شب این کار را انجام ندادند. گذاشتند برای فردا.

 

 

شما وقتی نامه عفو را از امام گرفتید، همان موقع، یعنی حوالی ساعت ۸ و ۹ شب راهی زندان قصر شدید. آن‌طرف مسئولان پخش آن برنامه رادیویی هر کدام با حکم قاضی، در انتظار مجازاتشان بودند. وقتی شما را با میوه و شیرینی دیدند، چه حالی داشتند؟

 

باورشان نمی‌شد. خیلی خوشحال شدند. جالب اینکه میان آن‌ها دو سه‌تایی بودند که نظرشان نسبت به من مثبت نبود. انتقادهایی به من داشتند اما زمانی که من با میوه و شیرینی و نامه عفو امام رفتم، سفارششان را به رئیس زندان کردم، چندتایی پتوی نو خریدم که یک شبی که آنجا هستند اذیت نشوند، خیلی تحت تأثیر قرار گرفتند. ممنون و متشکر بودند.

 

 

از حاشیه‌های آن روزها چه خاطره‌ای دارید؟ رسانه‌های داخلی که هیچ، خارجی‌ها هم حتی به حرف آمده بودند؛ نمونه‌اش رادیو مونت‌کارلو. حرف یا اظهار نظر خاصی از کسی یادتان می‌آید؟

 

تمام این اتفاق‌ها در یک روز افتاد. آن‌قدر سرعتش زیاد بود که به روزهای دیگر نرسید. حاشیه‌ها و حرف و نقل‌ها بعد از آن روز همه جا پیچید. وگرنه از لحظه‌ای که امام نامه دادند و جایی که از دفتر آقای میرعماد با من تماس گرفتند و نوار آن برنامه را خواستند تا لحظه‌ای که من با نامه عفو امام راهی زندان قصر شدم، همه‌اش یک روز بود. نه حتی یک روز کامل، چندین ساعت. ما مدیران آن روزها رابطه خوبی با هم داشتیم. حکم بچه‌ها که صادر شد، آقای میرعماد خودشان به من خبر دادند و من این فرصت را پیدا کردم که از ایشان بخواهم دست نگه دارند تا من کاری کنم. همان هم شد.

 

 

لحظه‌ای که آقای میرعماد خبر تعیین حکم مجازات کارکنان برنامه را به شما دادند، کسی سعی نکرد شما را از رفتن خدمت امام منصرف کند؟ موافق یا مخالفی در این تصمیم‌گیری نداشتید؟

 

همه می‌دانستند که من می‌خواستم از کارکنان صدا و سیما دفاع کنم. دلیلی برای مخالفت نبود. من چون ایمان داشتم که هیچ عمدی در کار نبوده، نمی‌توانستم ساکت بنشینم. آن دختر خانم هم در واقع توهینی نکرده بودند. گفتند که حضرت فاطمه آن‌قدر خوب هستند که ما نمی‌توانیم مثل ایشان باشیم. حتی از لفظ جمع استفاده کردند.

 

 

اما در تمام رسانه‌هایی که این خبر را کار کرده‌اند جواب آن دختر خانم را این‌طور نوشته‌اند که حضرت زهرا به ۱۴۰۰ سال پیش برمی‌گردند. ما الگوی امروزی‌تری می‌خواهیم؛ یکی مثل اوشین!

 

بله درست است. این را گفته بود که حضرت زهرا مال ۱۴۰۰ سال پیش هستند. اما این را هم گفته بود که ایشان خیلی خوب هستند و ما هرگز نمی‌توانیم مانند حضرت زهرا باشیم. حقیقت این است که آن روزها صداوسیما به شدت مورد تهاجم بود. انتقادهای زیادی به برنامه‌های آن وارد می‌شد. در بعضی استان‌ها ائمه جمعه خیلی سختگیرانه برخورد می‌کردند. مسئولان دیگر مثلاً سپاهی‌ها توقعات زیادی داشتند و امکانات ما هم زیاد نبود. به همین دلیل بود که من برای کارمندانم سینه سپر می‌کردم و نمی‌گذاشتم در آن بلبشویی که بر وضعیت صداوسیما حاکم بود، کسی انگشت اتهام به سمت آن‌ها ببرد. این تنها یک نمونه‌اش بود. ما آن سال‌ها نمونه‌های زیادی داشتیم؛ این یکی دست بر قضا خیلی سر و صدا به راه انداخت.

 

 

پیش‌بینی خودتان از پایان این داستان چه بود؟ فکر می‌کردید همان شب به شیرینی و میوه ختم شود؟

 

راستش را بخواهید پایانش برای من مهم نبود. یعنی همه هم و غم من آن روز این بود که هر کاری می‌توانم برای عفو بچه‌ها انجام دهم. حتی این احتمال را می‌دادم که ممکن است امام قبول نکنند اما نمی‌توانستم کاری نکنم.

 

 

فکر می‌کنید اگر امروز چنین اتفاقی در صداوسیما پیش بیاید، مسئولان وقت چه واکنشی نشان می‌دهند؟

 

همه چیز در مقایسه با آن روزها خیلی عوض شده است. واقعاً قابل پیش‌بینی نیست.

 

 

اگر دوباره پست ریاست صداوسیما را به شما بدهند و دست بر قضا این اتفاق تکرار شود، باز همان برخورد را می‌کنید؟ باز هم برایتان مهم است که بروید پی عفو گرفتن و درخواست بخشش؟

 

چرا که نه! من هر بار دیگر هم که مدیر هر جایی باشم و چنین اتفاقی بیفتاد، همین کار را می‌کنم.

 

 

حرف دیگری مانده؟

 

نه چیزی نمانده. فقط اینکه آن روزها ضوابط مثل حالا نبود. این‌قدر همه چیز جای خودش قرار نداشت. وقتی کارمندان مطمئن بودند یکی را دارند که ازشان حمایت کند، دست و دلشان به کار می‌رفت. آن روزها جنگ بود و هزاران دل‌آشوبی دیگر که بستر خیلی چیزها را به هم می‌ریخت و کار را سخت می‌کرد. کارمندان صداوسیما آن روزها واقعاً در شرایط سختی کار می‌کردند. الحق والانصاف باید از آن‌هایی که در آن دوره به صداوسیما خدمت می‌کردند، تشکر کرد.