یکی از پایه‌های ماندگاری فیلم های سینمایی و مجموعه‌های تلویزیونی را باید در دیالوگ‌هایی جستجو کرد که در حافظه تاریخی مخاطبانشان نقش بسته‌اند.

 

 در زیر به بخش مهمی‌از دیالوگ‌های ماندگار سینما و تلویزیون اشاره می‌کنیم.

- اگه از من بپرسید خوابُ بیشتر دوست داری یا بیداری,

حتماً میگم خواب. خواب چیزه عجیبیه، واقعاً خوبه، اصن یه جوریه، انگار

هم هستی هم نیستی. این بی فکری و بی وزنیه تو خوابُ که چیزی از

دورو وَرت نمیفهمی رو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم. ولی کاریش نمیشه کرد. باید بیدار شیم.

مشکله منم همیشه …… درست از همین جا شروع میشه.

وقتی چشامو باز میکنم، وقتی متوجه میشم هنوز زندم، دوباره تنهام.

مجبورم ادامه بدمو چیزی ام راضیم نمیکنه، حتی کار هر روزه ای که انتظارمو میکشه و یه وقتی عاشقش بودم(خوابم میاد)

- شونزده سالم بود، بچه بودم. اومدم جبهه... دو روز بعد، آره فقط دو روز بعد... بازم شونزده سالم بود اما دیگه بچه نبودم... شونزده سالم بود، بچه بودم. اومدم جبهه... دو روز بعد، آره فقط دو روز بعد... بازم شونزده سالم بود اما دیگه بچه نبودم(مهرداد صدیقیان-اتوبوس شب)

 

 

- محض افزایش اطلاعات عمومیت باید بگم که خجالت 4 تا نقطه داره ولی من کلمه های بی نقطه رو بیشتر دوست دارم...مثل:وسوسه مث طمع راستی حال داداشت چطوره؟ (آتیلا پسیانی.یه تیکه زمین)

 

- هر وقت دیدی حریف داره برنـــده میشه یه لبخند بزن تا به بردش شک کنه !(مدار صفر درجه)

 

- محمد :معلمون میگه خدا شما نابیناها رو بیشتر دوست داره چون نمی بینید. ولی من گفتم خانم اگه مارو دوست داشت چرا ما رو نابینا کرد تا اون نبینیم. بعد گفت "خدا دیدنی نیست ولی همه جا هست. می تونید اون حس کنید. گفت شما با دستاتون میبینید." حالا من همه جارو می گردم تا یه روزی بالاخره دستم به خدا بخوره! اون وقت بهش میگم، هرچی تو دلم هست بهش میگم.(رنگ خدا)